۱۳۹۱ مهر ۱۵, شنبه

بازهم خورشید گرد و غبار گرفتهٔ رضا پهلوی در افق ظاهر شد

داستان رضا پهلوی مانند داستان تاجری است که تمامی سرمایهٔ خود را بر روی یک کالا سرمایه گذاری کرده است و با اینکه آبرویش به خاطر بنجل بودن کالا نیز رفته است؛ همچنان سعی دارد که به هر قیمتی آنرا بفروشد. گاهی در زر ورق میپیچد و گاهی در بسته بندی پلاستیکی... حتی به حراج نیز میگذارد اما همچنان خریداری پیدا نمیکند.
 بیایید ببینیم که این تاجر ورشکستهٔ سیاسی این بار چه میگوید؟

شاهزاده سلطان حسین و زرورق جدید

سخن نخست آنکه؛ کسی که ادعای رهبری سیاسی دارد؛ حد اقل باید با الفبای سیاست آشنا باشد. یکی از نخستین شرایط رهبری این است که رهبر با شناختی که از روند مبارزه دارد از همان روز نخست میداند که چه چیزی امکان پذیر است و یا امکان پذیر نیست و گرنه هیچ فرقی میان یک آدم بیسواد پشت کوهی و میان این شخص نیست حتی اگر نوهٔ چندم زین العابدین بیمار و یا فرزند محمدرضا پهلوی باشد. یزیدگرد سوم هم فرزند پادشاهی بود و ایران را به باد داد و هنگام حملهٔ وحوش تازی؛ در فکر حمل چلیکهای شراب و جواهرات بود. فرماندهی که نداند رژیم اسلامی چیست؟ و یا نتواند مسیری روشن بر اساس ضرورتها برای سرنگونی رژیم طرح نماید چه فرقی با آنکه از او پیروی میکند دارد؟ مگر آنکه بگوییم پیرو چنین نفهمیده ای؛ از او هم نفهمیده تر است.
در درخشش چندمین بارهٔ این خورشید کسوف گرفته در «افق» این مسئله کاملاً روشن میشود که این شخص به طور عمد میخواهد همه چیز را بازهم به بازی بگیرد. گویی که ماه و ستارگان به فرمان اعلیحضرت همایونی هستند و هر رطب و یابسی ببافد میتواند کالای صدبار نفروختهٔ خود را بفروشد.
کدامین رهبر سیاسی احمقی میتواند تصور کند که رژیم ولایت فقیهی اسلامی میتواند رفراندوم نابودی خویش را بپذیرد؟ اما این اعلیحضرت همایونی چنین خواست احمقانه ای را در آنزمان مطرح نمود و کالایش بر روی دستش باد کرد.
کدام رهبر سیاسی نمیتواند بفهمد که کروبی و موسوی هرگز با یک نفر وابسته به رژیم سابق دست دوستی نخواهند داد؛ اما این مقام ظلّ اللهی در سال ۸۸ بارها بر آن تاکید میکردند؟
کدامین احمق میتواند تصور کند که چنین رژیم خونخوار و سرکوبگری با آنهمه دستگاههای عرض و طویل و مسلح سرکوب میتواند با نافرمانی مدنی سرنگون شود؟ حال آنکه با چشمهای حد اقل نیمه کور خود به تجربه دیده است و میداند که در سال ۸۸ همان سیاست نافرمانی مدنی حتی به اصلاحات نیز نینجامید؛ تا چه رسد به سرنگونی؟؟!!
کدام احمق است که نداند کشیدن خامنه ای به دادگاه لاهه بدون شکست دادن او در میدان نبرد حرفی بیمایه و سخیف است و تازه باز هم کدامین احمق نمیتواند بفهمد که اگر مرد میدان است و خامنه ای را در میدان نبرد شکست داده است؛ دیگر لزومی به دادگاه لاهه در میان نیست و خامنه ای و تمامی اعوان و انصارش در دادگاههای ایران میتوانند محاکمه شوند مگر آنکه فرار کرده باشند و آنگاه میتوان تقاضای استرداد آنها را در مراکز حقوقی بین المللی به جریان انداخت؟ آیا سید رضا دیبا یک احمق است؟
من هرگز فکر نمیکنم که سید رضا دیبا یک احمق است؛ من ایمان دارم که او یک شارلاتان است ؛ زیرا هم الفبای سیاست را خوب میداند و هم شرایط وجودی یک رهبر را و هم فرماندهی انقلاب را و هم مسیر پیروزی یک انقلاب برای سرنگونی چنین رژیمی را به خوبی میشناسد. اما چرا اینهمه اصرار دارد که همه چیز را به انحراف بکشاند؟ زمانی که حتی مجری برنامه نیز گویی به همین نقطه رسیده است و از او میپرسد که اگر اینبار نیز تیرش به سنگ خورد آیا از سیاست کناره گیری میکند (به زبان مودبانه میگوید که آیا اینبار گورت را گم میکنی یا نه؟ یا اینکه بازهم مثل کنه چسبیده ای؟).
زمانی که ایشان همان داستان کهنه شدهٔ خود را که از رفراندوم کذایی به انتخابات آزاد تغییر یافته است را برای هزارمین بار تکرار میکند؛ گوینده در حالی که سرش را پایین انداخته است با حرکت دست که پشت دستش رو به سلطان حسین است میگوید که این طرح شما مربوط به روند مبارزه تا سرنگونی نمیشود و خیلیها میگویند که شما از زمانی شروع میکنید که گویی همه چیز تمام شده است... گویی که با حرکت دستش میگوید : ... برو ببینیم بابا... تو هم حالت خوشه...؛ و شاهزاده سلطان حسین میگوید که راه و مسیر «انحلال» هم مشخص است و آنهم همان «نافرمانی مدنی» است و چون «نافرمانی مدنی» به عنوان لقلقهٔ زبان تمامی بیکارگان و شارلاتانهای شبه سیاسی به رسمیت شناخته شده است؛ گوینده نیز سکوت میکند ولی خود نیز میداند که این یک «شو» است و نه یک مناظرهٔ سیاسی.

سرقت ناشیانهٔ شاهزاده سلطان حسین دیبا

در بخشی از گفتگو که به نقش دلخواه ایشان بعد از « انحلال» جمهوری اسلامی اشاره میشود؛ سید سلطان حسین دیبا تلاش میکند که قهرمان شود و به عنوان «پدافند مردم» در برابر دولتها و احزاب ظهور کند و دست به سرقت ناشیانه ای از « آیین ریشه ای» میزند که در تعریف پادشاه او را «پدافند مردم» خطاب میکند؛ اما سید رضا دیبا گویا خود را به نفهمی مطلق میزند ؛ گویی که نمیداند که «پادشاه» در آیین ریشه ای یک موجود مفلوک همچون چوب کبریت بدون وظیفه و نمادین نیست؛ بلکه پادشاه یک مقام مسئول است و چهار وزارتخانه را که اجرای حقوق پایه ای مردم و دفاع از آنها را به عهده دارند تحت فرماندهی و مسئولیت شخص پادشاه است و حدود وظایف و مسئولیتهایش نیز در همین حد است و اگر در برابر احزاب و دولت می ایستد تنها به خاطر پیشبرد وظایف وزارتخانه های خویش است و به همین دلیل است که پادشاه در مقام «پدافند مردم» ظاهر میشود و از همین روی است که ما او را پادشاه مینامیم و نه «سلطان».  ایشان گویا حتی این را هم نمیفهمد که بدون وظایفی که در آیین ریشه ای برای پادشاه در نظر گرفته شده است؛ دیگر آن شخص پادشاه نیست و تبدیل به سلطان شده و هرگونه مقاومتی در برابر احزاب و مصوبات مجلس از او یک مستبد خواهد ساخت. این شاهزادهٔ ما همچنین فراموش کرده است که گویا بر اساس فرمایشات پیشین خودشان قرار است ایشان یک «چوب کبریت  نمادین» باشند و حق دخالت در امور سیاسی را نداشته باشند مانند همانهایی که همیشه در کشورهای سلطنتی اروپا مثال میزنند و در این گفتگو نیز بر آنها تکیه نمودند. اما زمانی که یک شارلاتان بخواهد اینهمه آسمان ریسمان های پیچیدهٔ سیاسی را به هم ببافد و دروغ بگوید باید که دارای هوشی سرشار باشد تا بتواند سر و ته دروغهایش را بالاخره یک جایی سر هم بیاورد؛ اما این سرقت ناشیانه از آیین ریشه ای و وانهادن مفاهیم درونی آن؛ نشان داد که IQ  شاهزادهٔ ما زیر نود است و انسانی بسیار معمولی در حد دلالهای حجره های فرش فروشی است.

ظهور در نقش یک آفتاب پرست خزنده

شاهزاده سلطان حسین ما یک آفتاب پرست تمام عیار است. از رفراندوم شروع کرد و با موسوی و کروبی در رویاهای خود دست همپیمانی داد و اکنون استفراغ شبه سیاسی یک شارلاتان دیگر به نام «اسماعیل نوری علاء» را بدون دخل و تصرف و گذراندن از صافی سر میکشد و از کلمهٔ «انحلال» سخن میگوید. باید خدمت اعلیحضرت همایونی و ظلّ اللهی برسانم که آقای نوری علاء تنها مهارتش در آسمان ریسمان بافیهای مدل «کافه میبدی» است و همه چیز در رابطه با سیاست را در حد « کلی گوییهای بی سر و ته» دوست دارد و گرنه اگر مرد میدان بود؛ اکنون با این سابقهٔ طولانی سازمانی و تشکیلاتی بر اساس یک استراتژی مبارزاتی تدوین شده بوجود آورده بود.مگر آنکه ایشان نیز مانند رستم با تهمینهٔ شان بخواهند ایران را به تنهایی و با بلغور کردن نوشته های دیگران نجات دهند. لازم به ذکر است که آقای اسماعیل نوری علاء درجهٔ هوششان از شاهزادهٔ صاحبقران ما بیشتر است و چون میداند که کلمهٔ «سرنگونی» بوی خون میدهد و نشان از نابودی دشمن دارد و با این مکش مرگ ما بازیهای نافرمانی مدنی امکان پذیر نیست؛ لذا کلمه ای را پیدا کرده است که با استراتژی مبارزاتی جزوهٔ جین شارپ تطابق داشته باشد و لذا خود را «انحلالگر» مینامد و اگر کلمهٔ سرنگونی را سهواً بکار ببرد بعد از اتمام سخنوریهایش؛ دهانش را صد بار آب میکشد تا رفع نجاست شود.

بیچارگی شاهزاده سلطان حسین دیبا

این موجود حتی جراًت به زبان آوردن کلمهٔ «سرنگونی رژیم اسلامی» را هم ندارد و از موجودی مفلوک مانند اسماعیل نوری علاء کلمهٔ «انحلال رژیم» را به عاریه گرفته است. در اینجا باید متذکر شوم که آقای اسماعیل نوری علاء اگر خود را یک عنصر سیاسی میداند باید به صراحت بگویم که در پی «میدانی کردن» طرحهای عملیاتی اتاقهای فکری رژیم اسلامی پا به میدان گذاشته است و وظیفهٔ خود را با اختراع کلماتی از قبیل انحلال و کوبیدن بر طبل عدم خشونت به پیش میبرد تا بتواند نخستین سنگرهای فکری علیه سرنگونی رژیم را بسازد و بخشی از نیروی فکری جنبشهای انقلابی را صرف زدودن لاطایلاطهای شبه سیاسی خود بکند و حتی زمانی که از آلترناتیو سیاسی سخن به میان می آورد از عملیاتی کردن آن وحشت دارد و تنها میخواهد برای نیروهای جوان نقش «تو دل برو» بازی کند. اما اگر ایشان را نه به عنوان یک «شخصیت سیاسی میدانی» به حساب بیاوریم؛ آموزه های ایشان تنها برای تدریس در مدرسهٔ عالی علوم سیاسی در حد «فوق دیپلم» به درد میخورد و بدون تعارف؛ نه بیشتر از آن؛ و آنهایی که او را بر سرو شانه هایشان نهاده اند نه نشانهٔ تواناییهای سیاسی آقای اسماعیل نوری علاء بلکه نشانهٔ ناتوانیهای هواداران ایشان است.
شاهزادهٔ ما در فرازی دیگر از اینکه اسماعیل نوری علاء هم در حال نوشتن منشوری است که شاید تنها جملات منشور شورای ملی را پس و پیش خواهند نمود و یا چند «ویرگول» و «آپاستروف» به آن اضافه خواهند نمود؛ ملتمسانه متغیر میشود که خواهش میکنم موازی کاری نفرمایید و میترسد که رستم و تهمینه نوری علاء تاج سلطنت را بدون او و با دور زدن او بر سر گذارند.

شاهزادهٔ فداکار و هزینه پرداز

در بخشی از این گفتگو شاهزادهٔ ما تمامی نیروها را مورد خطاب قرار میدهد که چون زمان پرداختن هزینه ها برای رسیدن به دموکراسی فرا رسیده است و خودشان و دارائیشان را سرمایهٔ ملی نام میدهند که به رغم مخالفت بعضی از مشاورانشان با پرداخت این هزینه ها؛ خودشان بنا به حس مسئولیت  ملی و تاریخی تشخیص داده اند که باید فداکاری کنند و هزینه بپردازند و هر آنچه را که دارند در این راه خواهند گذاشت. البته هنوز مشخص نکرده اند که این هزینه ها مالی است یانه؟ ولی در ادامهٔ گفتگو به نظر میرسد که ایشان خودشان را خیلی دست بالا گرفته و به سایر گروهها میگویند که همهٔ گروهها میدانند که سید رضا دیبای ما یک شخصیت بین المللی است و با روابطی که  شاهزاده در عرصهٔ بین المللی دارند و همچنین موقعیتشان به عنوان شاهزاده میتوانند بخش ارتباطات شورای ملی را به عهده گیرند. البته شاهزادهٔ ما نمیگویند که این چگونه قدرتی است که چند ماه پیش در آلمان بدون اطلاع قبلی قرار ملاقاتش با کمیسیون حقوق بشر مجلس آلمان که یک کمیسیون بسیار فرعی است نیز حتی بدون اطلاع دادن به ایشان لغو شد و ایشان در خیابانها ویلان و سرگردان مانده بودند و نهایتاً دست به دامن یک کار چاق کن شدند تا با یکی از اعضای کمیسیون دیدار کنند و به قول شخص خود ایشان این دیدار تبدیل به بازجویی از شخص ایشان از طرف نمایندهٔ عضو آن کمیسیون بسیار فرعی شد؟ ( ارزش بین المللی شاهزاده سلطان حسین ما همتا ندارد). و یا چگونه شد که سخنرانی در یک کافه تریا را به ضرب و زور تبلیغات دروغین میخواستند به عنوان سخنرانی سلطان صاحبقران در دادگاه لاهه توی خرخرهٔ مردم فرو بکنند؟ که بازهم نهایتاً کار به عذرخواهی ایشان گردید. آیا این است نشانه های آن روابط قابل اعتمادی که شاهزادهٔ ما در میان سایر دولتمردان دارد؟ آیا شاهزادهٔ صاحبقران ما حتی قادر هستند که با یکی از وزرای حکومت آلمان و یا انگلستان و یا آمریکا دیدار کنند؟ تا آنجایی که من میدانم یاسر عرفات این توانایی را داشت. آیا ایشان در حد یاسر عرفات هم که شده تا کنون چنین توانایی را به ثبت رسانیده اند؟ آیا شاهزادهٔ صاحبقران ما فکر میکنند که برای عده ای در پشت کوه سخن میگویند؟
با تمامی این تفاصیل باز هم وضعیت ایشان از وضعیت رستم و تهمینهٔ نوری علاء بهتر است و به آقای رستم پیشنهاد میکنم که بهتر است به جای کشیدن خط بطلان موازی بر جنبش دموکراسی خواهی؛ دست به دست شاهزادهٔ صاحبقران ما بدهند و دوتایی با هم خط بطلان زندگی شبه سیاسی خود را بکشند.

شاهزادهٔ رادیکال و تمامیت ارضی خواه ما

در ادامهٔ گفتگو شاهزاده سلطان حسین ما با فدرالیسم شدیداً مخالفت نموده و جای بحث و توضیح نظرات خودشان را در این گفتگو نمیدانند و مستقیم میروند روی اصل قضیه و فدرالیسم را اکیداً نمیپذیرند و سپس میگویند که با آقایان هجری و مهتدی نیز صحبت نموده و نظرات آنها را نپذیرفته اند. اما شاهزادهٔ ما نمیفرمایند که این دو شخص آیا دو نفر آدم کوچه و بازار بوده اند و یا اینکه وزنه ای سیاسی در منطقهٔ کردستان به حساب می آیند و به تبع کردستان؛ در سطح ملی نیز باید به عنوان وزنه ای سیاسی به حساب آیند؟ براستی اکنون که شاهزاده سلطان حسین ما نظرات حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کومه لهٔ کردستان ایران را نمیپذیرند؛ کدامین نظریهٔ آلترناتیوی را جایگزین آن میسازند که در کردستان بتواند نظر مردم را به سوی خود جلب نموده و این دو حزب را از گردونهٔ سیاسی خارج نمایند؟ تا شاهزادهٔ ما و شورای ملی که به توشیح ملوکانه نیز مزین شده است به قطب سیاسی کردستان تبدیل گردد؟ آیا گفتن اینکه حکومت هم متمرکز خواهد بود و هم تقسیم خواهد شد کافی است یا اینکه توضیحات دقیقتری از این تمرکز و عدم تمرکز لازم است تا همه بفهمند که منظور ایشان از این بازی با کلمات چیست؟ شاید هم شاهزادهٔ ناقلای ما میخواهد مسئلهٔ اقوام و بویژه کردستان را با افزودن اندکی چاشنی توپ و تانک و بمباران هوایی و کاتیوشا حل نماید؟
درک والای شاهزادهٔ صاحبقران ما از اجازهٔ خواندن و نوشتن به زبان کردی پیشتر نمیرود و فکر میکند مردم کردستان تنها به خاطر مسئلهٔ زبان کردی است که دچار سوء هاضمهٔ سیاسی شده اند و اگر در کردستان مردم اجازه داشته باشند که به زبان کردی تحصیل کنند دیگر قضیه تمام است و تمامی کشته هایی که کردستان در این ۳۳ سال داده است فقط برای خواندن و نوشتن بوده است. من زمانی که این سخنان شاهزادهٔ والاگهر و ناقلا را میشنیدم فکر میکردم که در حال گوش دادن به سخنرانی آقای رجب طیب اردوغان هستم. البته من نمیدانم احساس رهبران کردستان و مردم کردستان چیست؟
از طرف دیگر آقای شاهزادهٔ دانای ما هشدار میدادند که یا دور او جمع شویم و یا اینکه خطر از بین رفتن و تجزیهٔ ایران یک خطر فوری و فوتی است. شاهزادهٔ فرزانهٔ ما نمیخواهد بفهمد که با پیوستن همهٔ تهرانیها و تبریزیها و اصفهانیها به ایشان؛ باز هم مسئلهٔ کردستان همچنان بر روی میز خواهد ماند و البته این تنها مسئلهٔ کردستان نیست و مناطق بسیار زیاد فراموش شده ای در ایران وجود دارند که چون فراموش شده هستند؛ از نظر شاهزادهٔ صاحبفران و باهوش ما نباید به آنها اشاره نمود تا مردم این مناطق خدای نکرده رویشان باز شود و بهتر است که قضیه مسکوت بماند. البته آموزگار معنوی سلطان صاحبقران ما یعنی آقای رستم نوری علاء نیز در چنین گِلی گیر کرده اند (بعضی موجودات بعضی وقتها در بعضی جاها در گل میمانند).
همچنین در طی برنامه نام گروهها و احزابی که تاکنون به جز روده درازیهای نوع «کافه میبدی» کار دیگری برای سرنگونی رژیم انجام نداده اند نیز به عنوان جریانهای تشکیل دهندهٔ شورای ملی به نمایش در می آید که تصمیم گرفته اند تا بعد از این به طور دسته جمعی هیچکاری نکنند. اینها خود را پدران جنبش دموکراسی خواهی ایران میدانند.
در پایان به نظرم شعر آن شاعر را در عصر حاضر باید تکرار نمود که:
پدر ملت ایران اگر این..... بر چنین بوم و بر و بر پدرش باید .....

پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای کوبنده انجمنهای پادشاهی ایران

کژدم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر