میگویند جنگ ادامهٔ سیاست است. این تعریف به خاطر کامل نبودن؛ نادرست است و بهتر است که گفته شود:
زمانی که دیپلماسی برای رسیدن به اهداف سیاسی از پیشروی باز میماند؛ استفاده از تمامی ابزار آختهٔ سیاسی و نظامی برای رسیدن به اهداف تعریف شدهٔ سیاسی و یا حفظ دستاوردهای سیاسی آغاز میشود که اصطلاحاً به آن جنگ میگویند.
دور دوم ریاست جمهوری آقای جورج بوش با باز تعریف استراتژیهای کلان از طرف مراجع آمریکایی آغاز گردید و وزارت امور خارجهٔ آمریکا و پنتاگون رهبری عملیاتی کردن و هدایت استراتژی نوین را به عهده گرفت. این استراتژی نوین ۳ هدف بزرگِ تثبیت دست آوردهای جنگ عراق و افغانستان و کنترل بحران ناشی از جنگ در خاورمیانه و بازیافت دوبارهٔ روابط آمریکا با متحدین اروپایی اش را که به شدت آسیب دیده بود؛ هدف قرار داده و خانم کوندالیزا رایس ناگهان موضع تهاجمی چند ماه پیش خود را تغییر داد و نقش پر رنگ او بر روی وجود رئیس جمهور آمریکا چنان سایه افکند که گویی وجود ندارد و جز در موارد معدود رسمی؛ مانند دیدار با پوتین و یا سخنرانیها در انظار ظاهر نمیشد و این روند تا پایان دور دوم ریاست جمهوی آقای جورج بوش ادامه داشت.
انتخاب آقای باراک اوباما که مجموعه ای از مشخصات ویژهٔ فردی را با خود به همراه داشت با شعار تغییر؛ در واقع ادامهٔ همان روندی بود که از دور دوم ریاست جمهوری آقای جورج بوش آغاز گردیده بود و خانم کوندالیزا رایس سکاندار آن بود.
آقای باراک اوباما به خاطر رنگین پوست بودن و داشتن شخصیتی خود ساخته از خاستگاهی غیر ثروتمند و همچنین داشتن پدری مسلمان توانست از همان نخست یک جنبش حسی بین المللی حول محور «امید به اوباما» بوجود آورد و دوسخنرنی مشهور او در اروپا و مصر او را به چهره ای محبوب تبدیل کرد و نشان داد که در دیپلماسی عمومی از مهارت بالایی برخوردار است. تمامی تلاشهای حاکمیت اسلامی ایران و دیپلماسی عمومی آنها مبنی بر محو اسرائیل در برابر اوباما شکست خورد. کار گروه آقای اوباما توانست اروپا را بار دیگر با آمریکا و زیر هژمونی آمریکا یکصدا نماید و به پشتیبانی یکدیگر توانستند به جنبشی که به نام بهار عربی مشهور شد؛ پاسخی درخور دهند.
سیاست اوباما و استراتژی او در رابطه با رژیم جمهوری اسلامی ایران از همان آغاز بر محور تحریمهای اقتصادی و زدن شاخ و برگهای رژیم و تضعیف حوزه های نفوذ رژیم و بویژه فروپاشی هلال شیعی بوده است و هیچ تغییری در این استراتژی بوجود نیامده و باز تعریف نیز نشده است. اکنون تغییرات بسیاری در مقایسه با زمانی که نخستین و سپس دومین بستهٔ تشویقی پیشنهادی به رژیم جمهوری اسلامی در برابر تعلیق غنی سازی داده شدند و از طرف باند خامنه ای و دار و دستهٔ صفوی نوین به «تعویض دُر و گوهر در برابر آب نبات» تشبیه گردیدند بوجود آمده است. به نظر من عدم حمایت جدی دولت آقای اوباما از آنچه که به «جنبش سبز» مشهور شد؛ نه به خاطر سهل انگاریهای اوباما؛ بلکه به این خاطر بوده است که جنبش معروف به سبز نه در پی دموکراسی بلکه برای جانی دوباره بخشیدن به حاکمیت تکفیری حاکمیت کنونی اسلامی طراحی شده بود و هم اروپا و هم آمریکا نوع دیگر آنرا در دورهٔ خاتمی شیاد و گفتگوی تمدنها دیده بودند و از علی اکبر بهرمانی و دکترین رفتاری او نیز به اندازه کافی شناخت داشتند و دارند؛ لذا آنچه که در دستور کار حاکمیت آمریکا و همچنین اروپا قرار گرفته است؛ سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی در کلیت و تمامی اشکال آن است و در این راه از ۳ ابزار بسیار مهم سود میبرند:
ابزار نخست: بمباران بی سر و صدای اقتصادی که تمامی زیرساختهای اقتصادی ایران را هدف قرار داده است که در طرحهای عملیات نظامی به نام «بمباران ۱۶ هزار هدف» مشهور شده بود و آقای علی میرفطوروس و بخشی دیگر از هواداران حملهٔ نظامی آمریکا و اروپا به ایران؛ آبروی خود را در پشتیبانی از آن باختند ( شاید هم فکر میکردند که غرب تنها منتظر شنیدن تأییدیهٔ چند ایرانی زبان است تا دستور حمله را صادر نمایند).
ابزار دوم: جنگ نیابتی بر علیه رژیم اسلامی ناب محمدی و بریدن شاخ و برگهای نظامی و اطلاعاتی رژیم و همچنین کشاندن رژیم به یک جنگ فرسایشی و تحلیل بردن تواناییهای نظامی رژیم در بیرون مرزهاست. دولت آقای اوباما در راستای به پیش بردن این نبرد جبههٔ جدیدی در کانادا و آمریکای مرکزی و آمریکای لاتین بر علیه عوامل شبه نظامی و اطلاعاتی و شبکه های قاچاق مواد مخدر و اسلحهٔ رژیم باز کرده است که به طور عمده توسط نیروهای میدانی حزب الله لبنان (در آمریکای لاتین و مرکزی)اداره میشوند و کنترل و هدایت آنها تحت فرماندهی سپاه قدس است. بخش مربوط به کانادا نیز توسط مهاجرین وابسطه به رژیم اسلامی و همچنین پناهندگان قلابی و نفوذی های وزارت اطلاعات و سپاه قدس که بیشتر در رابطه با پولشویی و قاچاق مواد مخدر؛ نفوذ در میان تشکلهای اپوزیسیون؛ سازماندهی مهاجرین مسلمان هندی و پاکستانی و آفریقایی تبار؛ بوجود آوردن شرکتهای صوری برای تهیهٔ مواد و ابزار لازم در پروژه های اتمی و موشکی و سایر پروژه های نظامی فعال هستند. این جبههٔ جدید مراحل جمع آوری اطلاعات و پالایشی را گذرانده و وارد مرحلهٔ طراحی استراتژی شده است. هر چند که در کانادا مراحل اولیهٔ اجرایی خود را میگذارند که در ماههای آینده شاهد ویرانی شبکه های گوناگون رژیم در آن ۳ جبههٔ جدید خواهیم بود. (اینجا)
همچنین در همین رابطه جبههٔ جدیدی در صحرای سینا و لیبی؛ در رابطه با نیروهای همسو با القاعده باز خواهد شد که وعدهٔ آن از طرف آقای اوباما به اسرائیل داده شده بود ولی هنوز در حد جمع آوری اطلاعات و پالایش قرار دارد و به زودی با همکاری دولت اخوان المسلمینی مصر و اسرائیل عملیاتی خواهد شد. این شبکه ها از این نظر اهمیت دارند که مورد استفادهٔ سپاه قدس هستند و در منطقهٔ وسیعی شامل لیبی؛ سودان؛ مصر فعال میباشند و کشتار سفارت خانهٔ آمریکا در بنغازی توسط یکی از اضلاع این شبکه ها انجام گرفته است.
ابزار سوم: پی گرفتن و هدایت بازیهای دیپلماتیک (که به اشتباه مذاکرات نامیده میشوند) با رژیم اسلامی و نگاه داشتن رژیم در حالت «بیم و امید» است. اکنون جمهوری اسلامی در شرایطی نیست که میدان نبرد را تعیین کند؛ بلکه هرجایی که حضور دارد خود میدان نبرد است. حال شاید برای آندسته از طرفداران تئوری توطئه که فکر میکنند که آمریکا در حال گسترش نفوذ اسلام در کشورهای عربی است ؛مشخص شده باشد که چرا آمریکا در برابر نیروهایی مانند اخوان المسلمین سکوت میکند زیرا اخوان المسلمین بخش بزرگی از منابع انسانی و اطلاعاتی و رزمی «استراتژی فروپاشی هلال شیعی» را تشکیل میدهند.
بخشی از دولتمردان و احزاب سیاسی اسرائیل؛ با اینکه حمایتهای آمریکا در جهت امنیت کشورشان را میبینند؛ اما دچار زیاده خواهی های نامعقولی هستند که میتواند برای «استراتژی خاورمیانهٔ بزرگ» که به طور طبیعی کشور اسرائیل را به عنوان یک کشور و ملت پذیرفته شده از طرف کشورهای عربی مطرح خواهد نمود و اسرائیل میتواند نقش مهمی در ساماندهی اقتصادی و مشارکت در اقتصاد بزرگ خاورمیانهٔ بزرگ داشته باشد؛ اما این دولتمردان و احزاب سیاسی اسرائیلی به جای هماهنگی با آن استراتژی؛ از هر تضمین عملی و امکان امنیتی میخواهند سرپلی برای زیاده خواهیهای خود بسازند که طبعاً نه از طرف اروپا و نه از طرف آمریکا پذیرفته نیست و مانند این است که بخشی از سیاستمداران اسرائیل مانند آقای میرفطروس دچار توهم بی جا شده و دستور حمله صادر میکنند که مانند صدای یک ساز ناهنجار در میانهٔ اجرای یک سمفونی گوش آزار است.
ناسازگاری بخشی از احزاب اسرائیلی با روند بهار عربی به حدی رسید که برای دفاع از رژیم بشار اسد در کنار روسها و رژیم اسلامی ایران و چین قرار گرفتند و هارت و پورتهای توخالی بنیامین ناتانیاهو نقش چوب لای چرخ را بازی میکرد تا اینکه این پیام به طور غیر مستقیم با انتشار مکالمهٔ ظاهراً خصوصی که باز هم ظاهراً به طور تصادفی گفتگوی میان آقای اوباما و آقای سارکوزی که از مدافعین اسرائیل به شمار میرفت در بارهٔ آقای بنیامین ناتانیاهو؛ به گوش دولت حاکم و تند روهای اسرائیلی رسانیده شد (اینجا) .
در سالهای اخیر هر چند که کشورهای غربی از مانورهای نظامی ارتش اسرائیل مرتبط با آمادگی برای حمله به زیرساختهای اتمی ایران به صورت ابزاری و اهرم فشار بر روی رژیم اسلامی حاکم بر ایران سود میجستند؛ ولی هرگز به «عملیاتی شدن نابهنگام» راضی نبودند و آقای لئون پانه تا وزیر دفاع آمریکا و مقامهای اطلاعاتی آمریکا تلاشهای بی وقفه ای را برای جلوگیری از این عملیات احتمالی نابهنگام به عمل آوردند.
چندی پیش چندین مقالهٔ تحلیلی در وبسایت اطلاعاتی امنیتی دیپلماسی ایرانی در رابطه با احتمال انتخاب آقای جان کری به سمت وزیر امور خارجه و آقای چاک هیگل به مقام وزارت دفاع آمریکا منتشر شده بودند که بیشتر به «شادی مجلس عروسی» شباهت داشتند تا یک تحلیل کاربردی سیاسی. اصولاً هر تحلیلی که به نتیجه ای بینجامد که مخرج مشترک آرزوهای رویایی یک جریان سیاسی و یا یک حکومت ورشکسته باشد؛ نه یک تحلیل واقعگرا بلکه در جهت «تئوریزه کردن آرزوهاست».
اینکه بگوییم که آقای جان کری همیشه طرفدار مذاکره بوده است و یا آقای چاک هیگل مخالف حملهٔ نظامی به ایران بوده است و یا در زمانهایی مخالف اعمال تحریمها نیز بوده است؛ پس وجود این اشخاص در کارگروه آقای اوباما به نفع رژیم اسلامی تمام خواهد شد؛ تنها یک توهم است که نتیجهٔ یک «بحث کلامی» است که تنها به درد مسائل فقهی و نوشتارهای حوزوی و اثبات متبرک بودن مدفوع الاغی که عیسی ناصری بر آن سوار شد میخورد و در عرصهٔ سیاست محلی از اعراب ندارند.
آقای جان کری یک دیپلمات برجسته و آشنا به امور خاورمیانه است و نیازی به آموزش و انتقال تجربه ندارد؛ بنابراین نشان میدهد که تمرکز سیاست خارجی آمریکا در حد اقل ماههای پیش روی؛ متوجه شمال آفریقا و خاورمیانه و به تبع آن پاکستان و افغانستان و آسیای مرکزی خواهد بود؛ اما در شرایط کنونی شمال آفریقا و خاورمیانه قلب تپندهٔ سیاست خارجی اروپا و آمریکاست.
ضرورت وجودی آقای چاک هیگل؛ اتفاقاً ناسازگاری با زیاده خواهی های جریانهای سیاسی زیاده خواه اسرائیل و مقاومت در برابر آنهاست و حضور ایشان به عنوان وزیر دفاع میتواند یک پیغام روشن به این زیاده خواهان نوستالژیک اسرائیلی باشد. اما این امر ضرورتاً به نفع رژیم اسلام ناب محمدی حاکم بر ایران نخواهد بود و جشن عروسی و ختنه سورانی که توسط اراذل و اوباش دیپلماسی ایرانی گرفته شده است؛ جشنهای رویایی و تخیلی هستند. آنچه که این یدک کشهای عناوینی همچون «دکتر فلانی» و «پروفسور بهمانی» فراموش کرده اند این است که:
استراتژی ایجاد خاورمیانهٔ بزرگ از روی جسد هلال شیعی و نهایتاً جسد رژیم اسلامی ناب محمدی حاکم بر ایران (در کلیهٔ اشکال ادعایی آن) خواهد گذشت. یعنی چه «صفوی نوین» و چه باند ولی فقیه فرزانه و چه اصلاح طلبان و یا باند علی اکبر بهرمانی و شرکاء ؛ همگی به یک چوب رانده خواهند شد و در این میان تنها از آنها استفادهٔ ابزاری خواهد گردید. همانگونه که در سال ۸۸ نیز همان شد و به جز مزین شدن صدای آمریکا و یا رادیو آلمان و رادیو فردا به تصاویر موسوی و کروبی و خاتمی ؛ هیچ پشتیبانی عملی از این جریانها به عمل نیامد. کشورهای غربی یکبار توسط «گفتگوی تمدنها» گزیده شده اند و از لایهٔ زیرین این گفتگوها؛ شبکهٔ عبدالقدیر خان و پایگاه غنی سازی نطنز بیرون آمده است. این قصه دیگر تکرار نخواهد شد.
آقای باراک اوباما به خاطر رنگین پوست بودن و داشتن شخصیتی خود ساخته از خاستگاهی غیر ثروتمند و همچنین داشتن پدری مسلمان توانست از همان نخست یک جنبش حسی بین المللی حول محور «امید به اوباما» بوجود آورد و دوسخنرنی مشهور او در اروپا و مصر او را به چهره ای محبوب تبدیل کرد و نشان داد که در دیپلماسی عمومی از مهارت بالایی برخوردار است. تمامی تلاشهای حاکمیت اسلامی ایران و دیپلماسی عمومی آنها مبنی بر محو اسرائیل در برابر اوباما شکست خورد. کار گروه آقای اوباما توانست اروپا را بار دیگر با آمریکا و زیر هژمونی آمریکا یکصدا نماید و به پشتیبانی یکدیگر توانستند به جنبشی که به نام بهار عربی مشهور شد؛ پاسخی درخور دهند.
سیاست اوباما و استراتژی او در رابطه با رژیم جمهوری اسلامی ایران از همان آغاز بر محور تحریمهای اقتصادی و زدن شاخ و برگهای رژیم و تضعیف حوزه های نفوذ رژیم و بویژه فروپاشی هلال شیعی بوده است و هیچ تغییری در این استراتژی بوجود نیامده و باز تعریف نیز نشده است. اکنون تغییرات بسیاری در مقایسه با زمانی که نخستین و سپس دومین بستهٔ تشویقی پیشنهادی به رژیم جمهوری اسلامی در برابر تعلیق غنی سازی داده شدند و از طرف باند خامنه ای و دار و دستهٔ صفوی نوین به «تعویض دُر و گوهر در برابر آب نبات» تشبیه گردیدند بوجود آمده است. به نظر من عدم حمایت جدی دولت آقای اوباما از آنچه که به «جنبش سبز» مشهور شد؛ نه به خاطر سهل انگاریهای اوباما؛ بلکه به این خاطر بوده است که جنبش معروف به سبز نه در پی دموکراسی بلکه برای جانی دوباره بخشیدن به حاکمیت تکفیری حاکمیت کنونی اسلامی طراحی شده بود و هم اروپا و هم آمریکا نوع دیگر آنرا در دورهٔ خاتمی شیاد و گفتگوی تمدنها دیده بودند و از علی اکبر بهرمانی و دکترین رفتاری او نیز به اندازه کافی شناخت داشتند و دارند؛ لذا آنچه که در دستور کار حاکمیت آمریکا و همچنین اروپا قرار گرفته است؛ سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی در کلیت و تمامی اشکال آن است و در این راه از ۳ ابزار بسیار مهم سود میبرند:
ابزار نخست: بمباران بی سر و صدای اقتصادی که تمامی زیرساختهای اقتصادی ایران را هدف قرار داده است که در طرحهای عملیات نظامی به نام «بمباران ۱۶ هزار هدف» مشهور شده بود و آقای علی میرفطوروس و بخشی دیگر از هواداران حملهٔ نظامی آمریکا و اروپا به ایران؛ آبروی خود را در پشتیبانی از آن باختند ( شاید هم فکر میکردند که غرب تنها منتظر شنیدن تأییدیهٔ چند ایرانی زبان است تا دستور حمله را صادر نمایند).
ابزار دوم: جنگ نیابتی بر علیه رژیم اسلامی ناب محمدی و بریدن شاخ و برگهای نظامی و اطلاعاتی رژیم و همچنین کشاندن رژیم به یک جنگ فرسایشی و تحلیل بردن تواناییهای نظامی رژیم در بیرون مرزهاست. دولت آقای اوباما در راستای به پیش بردن این نبرد جبههٔ جدیدی در کانادا و آمریکای مرکزی و آمریکای لاتین بر علیه عوامل شبه نظامی و اطلاعاتی و شبکه های قاچاق مواد مخدر و اسلحهٔ رژیم باز کرده است که به طور عمده توسط نیروهای میدانی حزب الله لبنان (در آمریکای لاتین و مرکزی)اداره میشوند و کنترل و هدایت آنها تحت فرماندهی سپاه قدس است. بخش مربوط به کانادا نیز توسط مهاجرین وابسطه به رژیم اسلامی و همچنین پناهندگان قلابی و نفوذی های وزارت اطلاعات و سپاه قدس که بیشتر در رابطه با پولشویی و قاچاق مواد مخدر؛ نفوذ در میان تشکلهای اپوزیسیون؛ سازماندهی مهاجرین مسلمان هندی و پاکستانی و آفریقایی تبار؛ بوجود آوردن شرکتهای صوری برای تهیهٔ مواد و ابزار لازم در پروژه های اتمی و موشکی و سایر پروژه های نظامی فعال هستند. این جبههٔ جدید مراحل جمع آوری اطلاعات و پالایشی را گذرانده و وارد مرحلهٔ طراحی استراتژی شده است. هر چند که در کانادا مراحل اولیهٔ اجرایی خود را میگذارند که در ماههای آینده شاهد ویرانی شبکه های گوناگون رژیم در آن ۳ جبههٔ جدید خواهیم بود. (اینجا)
همچنین در همین رابطه جبههٔ جدیدی در صحرای سینا و لیبی؛ در رابطه با نیروهای همسو با القاعده باز خواهد شد که وعدهٔ آن از طرف آقای اوباما به اسرائیل داده شده بود ولی هنوز در حد جمع آوری اطلاعات و پالایش قرار دارد و به زودی با همکاری دولت اخوان المسلمینی مصر و اسرائیل عملیاتی خواهد شد. این شبکه ها از این نظر اهمیت دارند که مورد استفادهٔ سپاه قدس هستند و در منطقهٔ وسیعی شامل لیبی؛ سودان؛ مصر فعال میباشند و کشتار سفارت خانهٔ آمریکا در بنغازی توسط یکی از اضلاع این شبکه ها انجام گرفته است.
ابزار سوم: پی گرفتن و هدایت بازیهای دیپلماتیک (که به اشتباه مذاکرات نامیده میشوند) با رژیم اسلامی و نگاه داشتن رژیم در حالت «بیم و امید» است. اکنون جمهوری اسلامی در شرایطی نیست که میدان نبرد را تعیین کند؛ بلکه هرجایی که حضور دارد خود میدان نبرد است. حال شاید برای آندسته از طرفداران تئوری توطئه که فکر میکنند که آمریکا در حال گسترش نفوذ اسلام در کشورهای عربی است ؛مشخص شده باشد که چرا آمریکا در برابر نیروهایی مانند اخوان المسلمین سکوت میکند زیرا اخوان المسلمین بخش بزرگی از منابع انسانی و اطلاعاتی و رزمی «استراتژی فروپاشی هلال شیعی» را تشکیل میدهند.
مشکل اسرائیل
بخشی از دولتمردان و احزاب سیاسی اسرائیل؛ با اینکه حمایتهای آمریکا در جهت امنیت کشورشان را میبینند؛ اما دچار زیاده خواهی های نامعقولی هستند که میتواند برای «استراتژی خاورمیانهٔ بزرگ» که به طور طبیعی کشور اسرائیل را به عنوان یک کشور و ملت پذیرفته شده از طرف کشورهای عربی مطرح خواهد نمود و اسرائیل میتواند نقش مهمی در ساماندهی اقتصادی و مشارکت در اقتصاد بزرگ خاورمیانهٔ بزرگ داشته باشد؛ اما این دولتمردان و احزاب سیاسی اسرائیلی به جای هماهنگی با آن استراتژی؛ از هر تضمین عملی و امکان امنیتی میخواهند سرپلی برای زیاده خواهیهای خود بسازند که طبعاً نه از طرف اروپا و نه از طرف آمریکا پذیرفته نیست و مانند این است که بخشی از سیاستمداران اسرائیل مانند آقای میرفطروس دچار توهم بی جا شده و دستور حمله صادر میکنند که مانند صدای یک ساز ناهنجار در میانهٔ اجرای یک سمفونی گوش آزار است.
ناسازگاری بخشی از احزاب اسرائیلی با روند بهار عربی به حدی رسید که برای دفاع از رژیم بشار اسد در کنار روسها و رژیم اسلامی ایران و چین قرار گرفتند و هارت و پورتهای توخالی بنیامین ناتانیاهو نقش چوب لای چرخ را بازی میکرد تا اینکه این پیام به طور غیر مستقیم با انتشار مکالمهٔ ظاهراً خصوصی که باز هم ظاهراً به طور تصادفی گفتگوی میان آقای اوباما و آقای سارکوزی که از مدافعین اسرائیل به شمار میرفت در بارهٔ آقای بنیامین ناتانیاهو؛ به گوش دولت حاکم و تند روهای اسرائیلی رسانیده شد (اینجا) .
در سالهای اخیر هر چند که کشورهای غربی از مانورهای نظامی ارتش اسرائیل مرتبط با آمادگی برای حمله به زیرساختهای اتمی ایران به صورت ابزاری و اهرم فشار بر روی رژیم اسلامی حاکم بر ایران سود میجستند؛ ولی هرگز به «عملیاتی شدن نابهنگام» راضی نبودند و آقای لئون پانه تا وزیر دفاع آمریکا و مقامهای اطلاعاتی آمریکا تلاشهای بی وقفه ای را برای جلوگیری از این عملیات احتمالی نابهنگام به عمل آوردند.
معرفی آقای چاک هیگل به عنوان وزیر دفاع
چندی پیش چندین مقالهٔ تحلیلی در وبسایت اطلاعاتی امنیتی دیپلماسی ایرانی در رابطه با احتمال انتخاب آقای جان کری به سمت وزیر امور خارجه و آقای چاک هیگل به مقام وزارت دفاع آمریکا منتشر شده بودند که بیشتر به «شادی مجلس عروسی» شباهت داشتند تا یک تحلیل کاربردی سیاسی. اصولاً هر تحلیلی که به نتیجه ای بینجامد که مخرج مشترک آرزوهای رویایی یک جریان سیاسی و یا یک حکومت ورشکسته باشد؛ نه یک تحلیل واقعگرا بلکه در جهت «تئوریزه کردن آرزوهاست».
اینکه بگوییم که آقای جان کری همیشه طرفدار مذاکره بوده است و یا آقای چاک هیگل مخالف حملهٔ نظامی به ایران بوده است و یا در زمانهایی مخالف اعمال تحریمها نیز بوده است؛ پس وجود این اشخاص در کارگروه آقای اوباما به نفع رژیم اسلامی تمام خواهد شد؛ تنها یک توهم است که نتیجهٔ یک «بحث کلامی» است که تنها به درد مسائل فقهی و نوشتارهای حوزوی و اثبات متبرک بودن مدفوع الاغی که عیسی ناصری بر آن سوار شد میخورد و در عرصهٔ سیاست محلی از اعراب ندارند.
آقای جان کری یک دیپلمات برجسته و آشنا به امور خاورمیانه است و نیازی به آموزش و انتقال تجربه ندارد؛ بنابراین نشان میدهد که تمرکز سیاست خارجی آمریکا در حد اقل ماههای پیش روی؛ متوجه شمال آفریقا و خاورمیانه و به تبع آن پاکستان و افغانستان و آسیای مرکزی خواهد بود؛ اما در شرایط کنونی شمال آفریقا و خاورمیانه قلب تپندهٔ سیاست خارجی اروپا و آمریکاست.
ضرورت وجودی آقای چاک هیگل؛ اتفاقاً ناسازگاری با زیاده خواهی های جریانهای سیاسی زیاده خواه اسرائیل و مقاومت در برابر آنهاست و حضور ایشان به عنوان وزیر دفاع میتواند یک پیغام روشن به این زیاده خواهان نوستالژیک اسرائیلی باشد. اما این امر ضرورتاً به نفع رژیم اسلام ناب محمدی حاکم بر ایران نخواهد بود و جشن عروسی و ختنه سورانی که توسط اراذل و اوباش دیپلماسی ایرانی گرفته شده است؛ جشنهای رویایی و تخیلی هستند. آنچه که این یدک کشهای عناوینی همچون «دکتر فلانی» و «پروفسور بهمانی» فراموش کرده اند این است که:
استراتژی ایجاد خاورمیانهٔ بزرگ از روی جسد هلال شیعی و نهایتاً جسد رژیم اسلامی ناب محمدی حاکم بر ایران (در کلیهٔ اشکال ادعایی آن) خواهد گذشت. یعنی چه «صفوی نوین» و چه باند ولی فقیه فرزانه و چه اصلاح طلبان و یا باند علی اکبر بهرمانی و شرکاء ؛ همگی به یک چوب رانده خواهند شد و در این میان تنها از آنها استفادهٔ ابزاری خواهد گردید. همانگونه که در سال ۸۸ نیز همان شد و به جز مزین شدن صدای آمریکا و یا رادیو آلمان و رادیو فردا به تصاویر موسوی و کروبی و خاتمی ؛ هیچ پشتیبانی عملی از این جریانها به عمل نیامد. کشورهای غربی یکبار توسط «گفتگوی تمدنها» گزیده شده اند و از لایهٔ زیرین این گفتگوها؛ شبکهٔ عبدالقدیر خان و پایگاه غنی سازی نطنز بیرون آمده است. این قصه دیگر تکرار نخواهد شد.
نتیجه اینکه: به نظر من آقایان جان کری و چاک هیگل؛ در مجلس سنا رای خواهند آورد و وزیران امور خارجه و دفاع آمریکا خواهند بود.
کژدم
کژدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر