میگویند که استحکام یک زنجیر را باید با ضعیف ترین حلقهٔ زنجیر اندازه گرفت. این یک اصل راهنما در تمامی نبردهاست. این اصل بنا بر وسعت و عمق اندیشهٔ یک استراتژیست میتواند به چند گونه تفسیر شود:
۱- شناسایی ضعیفترین حلقه و یا حلقه های موجود در ساختار زنجیر.
۲- شناسایی تمامی حلقه ها و ارزیابی استحکام آنها و نفش تعریف شدهٔ آنها در ساختار زنجیر.
۳- طراحی یک استرتژی و باز تعریف نقش تک تک حلقه ها در استراتژی تدوین شده و سپس طراحی هوشمندانهٔ عملیات برای تغییر استحکام حلقه های قوی و تبدیل آن به حلقه های ضعیف تر.
۴- حمله به ضروری ترین حلقه بعد از تضعیف آن با طراحی هوشمندانهٔ عملیات.
میتوان خط دفاعی ماژینو را که ساختن آن بیش از ۱۰ سال طول کشید و در نهایت حتی یک سرباز آلمانی را نیز زخمی نکرد؛ و یا خطوط تدافعی- تهاجمی موسوم به «هلال شیعی» را که ساختن آن بیش از ۳۰ سال طول کشیده و قویترین حلقهٔ آن یعنی سوریه به چنین روزی افتاده است؛ را مثال زد.
واقعیت این است که تلویزیون پان ترکها برای پیدا کردن «حلقهٔ سست» نیازی به تجزیه تحلیلهای بغرنج نداشت و این حلقه های سست در میان شبه روشنفکرها و شارلاتانهای سیاسی که عاشق ظاهر شدن در در برابر دوربین (به هر قیمتی) هستند؛ به وفور یافت میشوند.
میتوان خط دفاعی ماژینو را که ساختن آن بیش از ۱۰ سال طول کشید و در نهایت حتی یک سرباز آلمانی را نیز زخمی نکرد؛ و یا خطوط تدافعی- تهاجمی موسوم به «هلال شیعی» را که ساختن آن بیش از ۳۰ سال طول کشیده و قویترین حلقهٔ آن یعنی سوریه به چنین روزی افتاده است؛ را مثال زد.
واقعیت این است که تلویزیون پان ترکها برای پیدا کردن «حلقهٔ سست» نیازی به تجزیه تحلیلهای بغرنج نداشت و این حلقه های سست در میان شبه روشنفکرها و شارلاتانهای سیاسی که عاشق ظاهر شدن در در برابر دوربین (به هر قیمتی) هستند؛ به وفور یافت میشوند.
پان ترکها و ضعیفترین حلقهٔ انتخابی آنها
واقعیت این است که تقریباً تمامی محافل شبه روشنفکری که با جمع شدن چند نفر سر هم بندی شده و به نامهای گوناگون خود را بخشی از اپوزیسیون میدانند؛ هیچ درکی از مسائل داخلی ایران ندارند و فکر میکنند که چون عدهٔ زیادی با حاکمیت مخالفند؛ بنابر این مخالفین حکومت را مانند یک گونی بزرگ سیب زمینی می انگارند که اگر سر این گونی باز شود همهٔ سیب زمینیها بیرون خواهند ریخت و ماجرای سال ۵۷ تکرار خواهد شد و ... بادا بادا مبارک بادا... ایشالا مبارک بادا.... اما کاش اینچنین ساده میبود و متاسفانه نخواهد بود. به همین دلیل نیز این محافل سر هم بندی شده؛ با تمامی تلاشهای تبلیغاتی خود نتوانسته اند با مردم ارتباطی استخواندار و محکم مبتنی بر اعتماد بر قرار کنند و حتی بخشی از این گروهها هرچند که ظاهراً وابستگی به رژیم حاکم ندارند؛ اما رژیم با شناختی که از سیستم عمل و عکس العمل آنها دارد؛ تمامی حرکات آنها را با ماجرا سازیهای فصلی هدایت میکند. این محافل همیشه مشغول هستند و ما نیز صدای وز وز آنها را همیشه میشنویم؛ اما کاری از پیش نمیرود. هر از گاهی هم این محافل مجموعه های بزرگتری میسازند و سپس از هم میپاشند و باز مجموعه ای دیگر و... روز از نو... روزی از نو. تنها چیزی که ماندگار است و مدام به گوش میرسد صدای آزار دهندهٔ پشه هاست.
باند تندر نیز نه تنها از چنین تفکری برخوردار است؛ بلکه به خاطر نداشتن درکی درست از «انجمن پادشاهی ایران»؛ دچار بیماری مضاعف است و فکر میکند که اگر چند نفر گدا گودول دور هم جمع بشوند و اسمشان را بگذارند «انجمن پادشاهی ایران» دیگر کار تمام است. اما زمانی که میخواهند وارد عرصهٔ عملی مبارزاتی شوند؛ خود را در چنان تنهایی آزار دهنده ای حس میکنند که به نظریاتی از قبیل «طلاق مسلحانه» روی می آورند تا بتوانند به شکلی از اشکال؛ بن بست عدم توانایی در «مطرح شدن در میان مردم» را بشکنند (البته شواهدی نیز وجود دارند که خط طلاق مسلحانه را عوامل مرتبط با وزارت اطلاعات به جمشید دلاور داده اند). از سوی دیگر به خاطر عدم توانایی در جذب نیرو از نظر مالی نیز در چنان تنگنایی می افتند که «سرقت آثار باستانی» را در دستور کار خود قرار میدهند. (این احتمال قوی نیز وجود دارد که عده ای از برادران پاسداری که میخواهند پولدار شوند به سرقت آثار باستانی پرداخته و بخواهند زیر نام انجمنهای پادشاهی درون میهن اموال مسروقهٔ ملی را از طریق جمشید دلاور و ایمان عافار به فروش برسانند تا هر دو طرف به نان و نوایی برسند). کاری که حتی خود فروخته ترین احزاب (مانند حزب توده) نیز حتی برای یک بار هم که شده به آن نیندیشیدند و در تاریخ مبارزاتی یکصد سالهٔ اخیر ایران این تنها باند تندر است که از سر استیصال چنین راه ننگینی را برای تهیهٔ بودجه کشف کرده است.
وزارت اطلاعات در یک حرکت حساب شده نام گروه تندر را به عنوان «برجسته ترین گروه در میان سلطنت طلبان» مطرح نموده است که دارای اندیشه های بسیار پاکی هستند و رضا پهلوی را هم قبول ندارند. من این مطلب را چند ماه پیش به عنوان «متلک» به محسن باپیری (همان شخصی که درتوطئهٔ سؤ قصد ساختگی و قلابی با چند لگد و خراش تبدیل به قهرمان ملی تندریها شد) مطرح نمودم و گفتم که «وزارت اطلاعات عاشقتون شده و ازتون تعرف و تمجید کرده»؛ او هم به «رئیس دلاور» خبر داد و بعد از آن به کرات توسط جمشید شارمهد در برنامه های رادیو تلویزیونی اینترنتی باند تندر مطرح گردید و به عنوان سند توانمندیهای تندر که حتی رژیم هم به آن اعتراف کرده است؛ از آن استفاده شد. در تصویر زیرین لحن کلام وزارت اطلاعات در رابطه با باند تندر را ببینید و در تصویر دیگر لحن لجن پراکنی همان وزارت اطلاعات را در رابطه با حزب کومه لهٔ کردستان ایران و حزب دموکرات کردستان ایران را نیز مشاهده نمایید تا متوجه شوید که چه کاسه ای زیر نیم کاسه است؟ (برای دیدن با وضوح کامل لطفاً بر روی تصاویر کلیک کنید)
حال این تصویر را نیز مشاهده کنید:
بزرگ نمایی باند تندر و به تصویر کشیدن چهره ای انقلابی و صادق از این باند و لجن پراکنی در رابطه با احزابی که پایگاه مردمی بالایی در سرزمین ماد (کردستان) دارند؛ بسیار گویاتر از آن است که توضیح بیشتری در این باره داده شود و اگر اصرار شدید جمشید شارمهد و همپالگیهایش برای جمع آوری اطلاعات شخصی افرادی را که میخواهند به مبارزین بپیوندند را به آن اضافه کنید؛ معادله دیگر هیچ مجهولی ندارد و بسیار گویا و روشن است.
جمشید شارمهد رهبر دانشمند و دلاور
گنده گوییهای جمشید شارمهد در رابطه با انفجار حسینیهٔ شیراز که هیچ ربطی به او ندارد و بلوفهای دیگر او در رابطه با کارهایی که دیگران انجام داده اند و او آنها را به عنوان کارهایی که خودش انجام داده است مطرح میسازد؛ تنها برای تبدیل شدن به چهره ای هالیوودی است و از همین روی نیز همین شخص در بدترین شرایط ظاهراً امنیتی فرصت ظاهر شدن در برابر دوربین را از دست نمیدهد و ناگهان دعوت به مناظرهٔ مسخره ای با افراد حزب کمونیست کارگری در یک تلویزیون اینترنتی را میپذیرد؛ تا در انظار ظاهر شود و این زیر پا گذاشتن مسائل امنیتی در آن زمان منجر به کشته شدن زنده یاد «اسعد امیر زرزا» گردید که برای شستن این داغ ننگ از دامن خود؛ در وبسایت تندر به دروغ از زنده یاد «اسعد امیر زرزا» تجلیل به عمل آوردند و تمامی اینها برای شستن کثافتکاریهای جمشید شارمهد و محسن باپیری بود که ماجرایی طولانی دارد. اما همهٔ اینها ریشه در «شهرت طلبی» دارد که نه به خاطر کارهای انجام شده بلکه به طور مجانی بدست آید.
با توجه به این گنده گوییها و به هر دری زدنها؛ کافی است که کسی به برنامه های اجرا شده توسط جمشید شارمهد در یو تیوب مراجعه کند و به راحتی بفهمد که این طبل توخالی چه ماهیتی دارد. لذا کارگردانان GUNAZ TV جمشید شارمهد را به عنوان یک احمق قدبلند که از فاصلهٔ دور نیز دیده میشود شناسایی کرده و این موجود مفلوک نیز برای اینکه در ایران نیز به عنوان یکی از «رهبران» اپوزیسیون دیده شود در این مناظره و مصاحبه شرکت میکند تا به خیال خود باند «تندر» را به عنوان انجمن پادشاهی ایران به سمع و نظر ایرانیان برساند؛ اما غافل از اینکه به خاطر بیسوادی مفرط و عدم آشنایی این شخص با مسائل سیاسی؛ چنان چهرهٔ مفلوکی از خود به نمایش گذاشت که در برابر چند پرسش و شعار مسخره به زانو در آمده و بی لیاقتی خود را برای چندمین بار به نمایش گذاشت و پان ترکها هم این مناظره را به عنوان مدال پیروزی با آب و تاب در وبسایتهای خود منتشر نمودند و سهم جمشید شارمهد هم این شد که به عنوان یک احمق در درون میهن نمایش داده شود.(برای دیدن این مناظره به وبسایت تندر مراجعه کنید).
ترس سردمداران GUNAZ TV
بعد از مشاهدهٔ این مناظره و اینکه جمشید شارمهد به نمایندگی از طرف «انجمن پادشاهی ایران» و آن هم نه به نمایندگی از طرف دفتر خودساختهٔ لندن ( دفتر لندن خود را وارث انجمن پادشاهی میداند )و یا گروه آقای هوشنگ رادخو (آقای هوشنگ رادخو نیز انجمن پادشاهی خودش را تشکیل داده است و حد اقل اینقدر شهامت و صداقت دارد که زیر نام ارتباط با استناد فعالیت نمیکند) و یا نه حتی با اعلام گروه مستقل تندر که هیچ رابطه ای با استاد ندارد؛ بلکه از طرف «انجمن پادشاهی ایران» که توسط استاد فرود فولادوند بنیانگذاری شد؛ در این مناظره شرکت نمود که نهایت شارلاتانیسم سیاسی است؛ این ایمیل را به پیوست چندین مقاله و گفتاری خود را که در همین وبلاگ موجود هستند برای دست اندر کاران GUNAZ TV فرستادم:
آنها نیز شمارهٔ تلفن خواستند و من کُد اسکایپ خودم را دادم:
بعد از آن دیگر هیچ خبری نشد.
چرا پان ترکها از من فرار کردند؟
دلیل اینکه چرا کارگزاران تلویزیون GUNAZ TV از دعوت من فرار کردند بسیار ساده بود:
۱- من یک ترک آذری هستم و پان ترکها دوست دارند که یک نفر فارس زبان را در برابر خود داشته باشند که مانند یک کیسه بوکس بی دست و پا در برابرشان قرار گیرد؛ تا بتوانند او را «شوینیست فارس»؛ «فارس فاشیست»؛ و «اشغالگر» بنامند. پان ترکها اصلاً دوست ندارند که یک «ترک آذری» بیاید و پتهٔ شان را روی آب بریزد.
۲- من به عنوان یک فردی که حتی حاضر نیست نامش را بگوید و چهره اش را نشان دهد؛ میخواستم در این مناظره شرکت کنم؛ موجود ناشناخته ای که میتواند خطرناک باشد و کاسه کوزه های آنها را بشکند و هیچ هزینه ای هم نپردازد. آن وقت یا باید برنامه را پخش نکنند و یا سانسور کنند و وقت و هزینه هایشان هدر برود و یا اینکه تن به افتضاح بدهند.
۳- پان ترکها این تلویزیون و بنگاه لجن پراکنی را برای «لجن پراکنی» و «دروغ پراکنی» دایر کرده اند و برای اثبات یاوه گویی های خود نیازمند احمقهایی هستند که میخواهند مشهور شوند ولی لیاقت و سواد و دانش پاسخگویی به یاوه های آنها را ندارند. لذا اینگونه افراد مشهور میشوند؛ اما به حماقت.... و نه به درایت.
کژدم
dorood bar to azar-abadeganiye pak-nahad, man waghti azar-baijanihaye mihan-parasti manande shoma ra mibinam ya azash chizi mikhanam besyar shad mishawam ke gerayeshate joda-sari dar miane ham-mihanane azari chandan risheh nadarad. pirooz wa sar-faraz bashid. .
پاسخحذف