۱۳۹۷ مرداد ۹, سه‌شنبه

نیچهٔ «نیمچه»

زرتشت به قلّهٔ کوه رفت و «دِگر گَشت». سپس با عقابی بر بالایِ سَر و ماری بر دوش (نشانه های تیزبینی و هوشِ سرشار) روی به مردم آورد تا آنها را بیاموزد.
در میانهٔ راه با یک «شمن» (نیمهٔ شمنِ نیچه) روبرو شد.
آن شمن (نیمهٔ نیچه) به زرتشت (نیمهٔ آموزگار) گفت: به کجا میروی و چه با خود داری؟
زرتشت گفت: به میانِ مردم میروم و کوزه ای عسل با خود دارم.
شمن گفت: چیزی به این فرومایگان مَده؛ مگر آنکه از تو گدایی کنند.
زرتشت اندیشید: این کوزهٔ عسل را فرهیختگان خواهند چشید و نَه فرومایگان ... و به راهِ خود ادامه داد.
امّا زرتشت نفهمید که «فرهیخته»؛ خود «کوزهٔ عسل» است و به کوزهٔ عسلِ او نیاز ندارد.
بدینسان بود که «نیچه» همیشه در «دِل آشوبه» ماند و هرگز «یِک تَن» نشد و «نیمچه» باقی ماند.

کژدم

۱۳۹۷ مرداد ۶, شنبه

پاسخ به یک پرسش (بخش نخست)

پرسش یکی از خوانندگان گرامی در بخش نظراتِ نوشتارِ پیشین:

(می خواستم بپرسم که بنظر شما راه رسیدن به ناسیونالیسم یکپارچه در ایران چیست؟
موانع ان کدامند؟ البته انرا در زمینه یک حکومت پار لمانی یا جمهوری ایرانی مطرح می کنم. نه در زمینه حکومت اسلامی اخوندی.)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پرسش شما بسیار مهمّ است و از ۲ زاویه باید به آن نگریست:

۱- جنبهٔ عامّ مسئله که بدون وارد شدن به بحث در رابطه با اجزای آن؛ تعریفِ و تعیینِ نوعِ رابطهٔ «حکومت - ملّت» است. برخی میگویند که میتوان با استفاده از تجارب کشورهای دیگر (بویژه کشورهای پیشرفته) برای تعیین و تدوین و تعریف این رابطه در ایران استفاده نمود. نظر من (کژدم) این است که این نوع نگاه ریشه در «تنبلی ذهنی» و «حماقت» دارد. تعیین و تدوین و تعریف نوع رابطهٔ «حکومت - ملّت» در کشورهای پیشرفته به خاطر داشتنِ تاریخهای اجتماعی و سیاسی گوناگون؛ مسیرهای متنوّعی را طیّ کرده اند و اگر میبینیم که جمهوریهای گوناگون و حکومتهای سلطنتی پارلمانی تقریباً توانسته اند «توازنی مشابه» در جوامع خود ایجاد کنند؛ نباید به این نتیجه رسید که آن کشورها قوانینِ یکسانی دارند و فقط شکلِ ظاهری حکومتهایشان فرق میکند. امّا اگر به این نتیجه گیری برسیم که از راههای گوناگون میتوان به «توازن» دست یافت؛ نتیجه گیری درستی باشد.
یک مثال میزنم تا نظرم اندکی محسوستر شود:

۵=۱+۱+۳
۵=۱/۲+۱/۲+۱+۳

از راههای دیگری نیز میتوان به این توازن رسید. لذا مسئله بر سرِ «شکل» نیست؛ بلکه بر سرِ «فرایندِ تدوین و تعریف ها» است که جوامع پیشرفتهٔ کنونی را از ساختاری به ساختاری دیگر دگردیسی داده اند.
تاریخِ ۵۰۰ سالِ اخیرِ ایران شباهتهایی بسیار سطحی به تاریخِ این کشورها دارد. فرهنگِ ساخته و پرداخته و حاکم شده بر جوامع ایران در ۵۰۰ سالِ اخیر نیز چه از نظرِ محتوای فرهنگی و چه از نظرِ روندِ تبدیل شدن به فرهنگِ حاکم نیز با آن کشورها فرق دارد.
لذا هرگونه تلاش برای حقنه کردنِ فوتوکوپی از تعریفِ رابطهٔ «حکومت - ملّت» کشورهای پیشرفته در ایران کار نخواهد کرد.

۲- در ۱۱۰۰ سالِ اخیر تا آغاز دورهٔ پهلوی؛ ایران پادشاه ایرانی نداشته است. از دهه ها پیش از حکومتِ غزنویان؛ در ایران «تُرک تازی» آغاز گردید و نخستین محصول آن «غزنویان» هستند و به جز «زندها» که عدّه ای آنها را «لُر» و عدّه ای آنها را بخشی از «قاجارها» مینامند؛ همهٔ حاکمان ایران یا «تُرک» و یا «مغول» و یا «تاتار» هستند. وجه مشترک همهٔ آنها (به جز سلسلهٔ پهلوی)؛ غارت؛ راهزنی؛ کشتار و مهمّ تر از هرچیزی «اسلام گُستری» بوده است. که البتّه سلسلهٔ پهلوی نیز در «اسلام گُستری» نقش مهمّی داشت.
در طیّ این ۱۱۰۰ سال تنها دستاوردهای این پادشاهانِ مشعشع (به قولِ پان ایرانیستها که کورش بزرگ را به ناصرالدّین سُرسُره باز وصل میکنند)  یک عدد «حمّام» و «بازار» و «منارجنبان» و «۳۳ پُل» هستند. بقیّه؛ همه اش «مسجدها» و ویرانی و کشتار بوده اند و در ۵۰۰ سالِ اخیر قدرت دادن به «صنفِ انگلها» و ترویج اراجیف و خرافاتِ زاید الوصفی که مجموعهٔ آنرا «تشیّع» مینامیم؛ مهمّ ترین چیزی است که در آغازِ دورانِ «رضا شاه» برای ایران و ایرانیان به ارث رسیده بود.
در این دورهٔ زمانیِ ۱۱۰۰ ساله؛ ۲۴ سلسله و گروه بر ایران حکومت کرده اند. یعنی به شغلِ شریفِ ویرانگری و غارت مشغول بوده اند که یکی از آنها به صورتِ احمقانه ای «یَمَنی» است؛ تبدیل به قدرت منطقه ای در شمالِ ایرانِ کنونی شده بود و مدالِ طلا و جایزهٔ نوبِل  این افتخار به «گیلانیها» می رسد. «یَمَن» کنونی در قرنِ ۲۱  را ببینید تا بتوانید ذهن خود برای تصوّر «کیائیان» در ۸۰۰ سال پیش آماده کنید که چه کثافتهای متعفّنی بوده اند؟
امّا همهٔ این سلسله های «تُرک»؛ زبانِ فارسی را به عنوانِ زبانِ دیوانی برگزیدند. زیرا زبانِ فارسی  با اینکه یک زبانِ رو به موت بود؛ امّا همچنان رَمَقی داشت و بر «زبانِ تُرکی» که «مُرده به دنیا آمده بود» برتریهای زیادی داشت و همچنان دارد (البتّه منظورم مقایسه بینِ مُردگان است).

در دورهٔ «پهلوی» تلاشهای زیادی برای تبدیل نمودنِ ساکنانِ ایران به یک «ملّت» انجام گرفت. امّا شیپور را از سَرِ گشادش نواختند. ماجراهای آلمانِ هیتلری و جنگ جهانی دوّم و براه افتادنِ مبحث «نژاد آریایی» و فوتوکپی کردنِ آن توسّط موجوداتی که به نامِ «پان ایرانیست» میشناسیم و براه افتادنِ گروههای نژاد پرست مانند «سومکا» که همگی در دریایی از «دروغهای خود بافته» شنا میکردند؛ نوعی از «ناسیونالیسمِ دروغینِ شیعه محور» را عَلَم کردند و کشوری «تهران محور» ساختند.
پس از ترویجِ «ناسیونالیسمِ دروغینِ پان ایرانیستی» که هم خودش را آریایی میدانست و نمیدانست که با آن ۲۲ سلسلهٔ «تُرک» چکار باید کرد؟ همهٔ آنها را در یک «توبره» ریخته و «کوروش» را توسّط این توبره به رضا شاه وصل نمودند.
دروغ نمیتواند پایدار باشد و آنکه به خود دروغ میگوید و دروغهایش را باور میکند؛ احمقترین موجودِ روی زمین است.
از زمانِ ظهورِ مزخرفاتِ «پان ایرانیستی» بود که فارسها زمانی که میخواستند بگویند : «تُرک»؛ بدون  بکار بُردَنِ پَسوندِ «خَر»؛ نمازِ ناسیونالیسمِ دروغینشان اجابت نمیشد. 
اگر در طیّ آن ۱۱۰۰ سال تمامی این جنگها میان طوایف و اقوامِ ایرانی الاصل انجام میگرفت؛ شاید «پان ایرانیسم» میتوانست آغازی برای تولید فرهنگِ ناسیونالیستی باشد. امّا به خاطرِ نداشتنِ چنان تاریخی؛ پان ایرانیسم به دروغگویی روی آورد و به «دشمنِ ناسیونالیسمِ واقعی» تبدیل شد. اکنون نیز همان فرهنگِ خائنانهٔ «پان ایرانیستی» به عصایِ دستِ حکومتِ ننگین شیعی کنونی تبدیل شده است. رهبرِ بزرگشان (مُحسن پزشک پورِ خائن) نیز نخستین کسی بود که در دورهٔ «خیانتِ ملّی» که به فاجعهٔ ۵۷ انجامید؛ نخستین موجودِ بی شرفی بود که رگِ «آریایی - شیعی»اَش؛ باد کرد.
بنیانگذاری «پان ایرانیسم» برای حقنه کردنِ کشوری «تهران محور» بود و هر کسی که «تهران محور» نبود؛ یا «نوکرِ بیگانه» و یا «جدایی طلب» به شمار می آمد. در حالی که اکنون میبینیم که «ایدهٔ تهران محوری»؛ به ظهورِ «کشورِ تهران» که حدود ۳۰٪ جمعیت ایران را در خود دارد؛ تبدیل شده است.
سیاستِ «تهران محوری»؛ زمینهٔ مساعدی برای اتحاد جماهیر شوروی بوجود آورد تا توسّط «لنینیستهای وطنی»؛ مسئلهٔ «خلقهای تحتِ ستمِ ایران» و «شوینیسمِ فارس» را عَلَم کنند و از طرفِ دیگر «پان ایرانیستها» بگویند که «دیدید همهٔ اینها نوکر روسیه هستند؟»؛ هر چند که «تهران محوری» موجباتِ نفرتِ به حاشیه رانده شدگان از «تهران» را تشدید نمود و «روسیه» نیز توانست از این رودخانهٔ گل آلود؛ برای خود ۲ جمهوری بسازد. 
امّا بیماری اصلی؛ آمیزه ای از «تهران محوری» و «شیعه محوری» بود و همچنان هست و همهٔ جریانهای سلطنت طلب و مشروطه خواه و حاکمیّتِ کنونی شیعی؛ در اعتقاد بر این ۲ محورِ عفونی اشتراکِ «اعتقادی» دارند.

کژدم


۱۳۹۷ مرداد ۱, دوشنبه

نخستین گزارش

من (کژدم)؛ به هیچ وجه به دنیای «شِبه سیاسی» شما تعلّق ندارم.

استادی که برگُزیدم؛ میگوید که از من «نا اُمید» شده است. زیرا در نخستین تجربه؛ مرا به «معبدی بودایی» رهنمون شُد تا به دنیای «خلسه های عمیق» (Deep Meditation) فرو رفته و خود را «بازخوانی» کنم. یعنی اینکه «تکّه پاره های خود» را فرا بخوانم و به موجودی «واحد» تبدیل شوم. شاید این گفتمان برای شما بی معنی باشد و از خود بپرسید که: «جمع آوری تکّه ها و پاره هایِ خود»؛ دیگر چه صیغه ای است؟
امّا از بدشانسیِ اُستاد؛ «کاهِنِ معبد»؛ کَسی بود که مرا می شناخت و «نیشهای کژدمی» در ۱۲ سالِ پیش را فراموش نکرده بود.
من (کژدم) بارها او را در پیاده روها دیده و از او پرسشهایی کرده بودم که از نظرِ «او»؛ توهین آمیز بوده اند. پرسشهای من بسیار ساده بودند:

- چرا رَدای قهوه ای پوشیده ای؟
- چرا همراهانَت ردای زرد و نارنجی پوشیده اند؟
- چرا موهای سَرتان را میتراشید؟

امّا من (کژدم) به همین سادگی؛ این پُرسشها را مطرح نکرده بودم. بلکه به شکلی گزنده مطرح نموده بودم:

- آیا پوشیدنِ «ردای قهوه ایِ اُتو کشیده» تو را به «نیروانا» نزدیکتر کرده است؟ اگر کرده است .... در پیاده روها چه گُهی میخوری؟
- اگر تو با رَدایِ قهوه ای هنوز هیچ «پُخی» نشده ای و کارَت به «قدم زدن در خیابانها برای تبلیغاتِ فرقه ای» کشیده شده است؛ این اوباشانِ «زرد و نارنجی پوش» چه صیغه ای هستند و چه خواهند شد؟ .... شاید «خیابان گردهایی دیگر»....
- چرا باید موهای سَرَت را بتراشی و خودت را شبیهِ «کیر» کُنی؟ ... فرقِ میانِ «تراشیدنِ مویِ سَر» (تبدیل شدن به کیر) با دراز کردنِ «ریش» برای تبدیل شدن به «پَشمِ خایه» چیست؟ چرا همهٔ «مدّعیان» باید یا  «کچل» و یا «ریش دار» باشند؟ مگر موضوع بر سرِ «ایمان» و «نیروانا» نیست  ؟ اگر موضوعِ اصلی همانها هستند؛ پس این شامورتی بازیها چیستند؟
چرا «کُت و شلوار» بر تَنِ برندگانِ جوایز علمیِ نوبِل گریه میکُنَد؛ امّا رداهای شماها همیشه اُتو کشیده هستند؟
«ردای قهوه ای» باید نشانِ «مَردِ پُخته»  و یا «زنِ پخته» ؛ مانند «برنجِ تَه دیگ گرفته» باشد (مانندِ کمربندِ قهوه ای در هنرِ رزمیِ کاراته). امّا رادای قهوه ایِ این «شارلاتان»؛ رنگ «قهوه ای» را از «رنگِ مدفوع» گرفته است.

.... این موجود (بودایِ دروغینِ زنده)؛ اکنون معبدی ۱۰ ها میلیون دلاری را رهبری میکند.

پرسشِ بعدی این است:

آیا من (کژدم)؛ نمیتوانم چنین معبدِ دروغینی برپا کُنم؟

پاسخ این است:

«نمیتوانم» و «میتوانم».

«نمیتوانم»؛ زیرا شارلاتان نیستم و نمیتوانم باشم.
«میتوانم» زیرا میتوانم با برگردانیدنِ صورت از یک «سو» به «دیگر سو»؛ معنیِ قلّابی دیگری به زندگی بدهم و مطمئن باشید که مشتریانی غیر قابل تصوّر پیدا خواهم کرد که برای دیدنِ «فال بینی کَفِ دست»؛ هفته ها در انتظار خواهند ایستاد.
کافی است که ۴۰۰۰ دلار برای یک «وبسایتِ فال بینی» و حاشیه های تبلیغاتی آن هزینه کُنی؛ تا «محتاجان» و «به حاشیه رانده شدگان» و «فضولها»؛ مانندِ مور و ملخ بریزند.

زمانی که احمقها بیش از ۹۰٪ جامعهٔ انسانی را تشکیل میدهند؛ راه برای «شارلاتانها» باز است.
ویدیوی زیرین را به دقّت تماشا کنید. .... ماده الاغی ایرانی به نامِ «نغمه» نیز بسیار خوشحال است که چندین هزار دلار به جیبِ یک شارلاتانِ هندی ریخته و «سَر خوش» شده است. مگر حزبلبلی ها دستِ کمی از این «ماده الاغ» دارند  که برای به سلطنت رسانیدنِ «حُسینِ مُرده»؛ خودشان را لَت و پار میکنند؟

https://www.youtube.com/watch?v=YBR1R3Q_dd0&t=927s

اُستادی که برگُزیدم؛ از من (کژدم) نا اُمید شُد.
امّا من (کژدم) نیز از او  نا اُمید شدم.

باید این «راه» به تنهایی سَفَر شود. همیشه نیز همینگونه بوده است.
راههایی هستند که باید گروهی سَفَر شوند و راههایی که باید به تنهایی پیموده شوند.

«ئولدی»  وار .... «دوئندی» یوخدی.

کژدم

۱۳۹۷ تیر ۲۶, سه‌شنبه

بدرود

پروندهٔ خود (کژدمِ باتربیت) را می بندم.

درودِ مرا به «شاهینِ نجفی» برسانید.



همزمانی «گوسفند» با تصویر را از دست ندهید.

من انکار میکنم.
من انکار میکنم.

میکنم .... میکنم ....میکنم... میکنم ... و هزاران بار «میکُنَم».

بدرود.

۱۳۹۷ تیر ۲۴, یکشنبه

سخنی در رابطه با بنیانگذاریِ «آلترناتیو»

پیشگفتار
در همین آغاز ؛ باید بگویم که نوشتن در رابطه با «ساختنِ آلترناتیو»؛ بدونِ معرّفی غدّه های عفونی که در عرصه های گوناگونِ سیاسی ـاقتصادی ـ اجتماعی و فرهنگیِ ساختاری معروف به «ایران و ایرنیان» لانه کرده اند و مجموعهٔ این غدّه های عفونی ایران را به جایی رسانیده اند که اکنون شاهدِ آن هستیم؛ ... امکان پذیر نیست. کار از «باتربیت بازی» و «بی تربیتی» گذشته است و در برخی موارد؛ به نقطه های بی بازگشتی رسیده ایم که میتواند حتّی کمرِ دموکراتیک ترین و دلسوزترین حکومتها در آینده را نیز بشکند.
من (کژدم) هرگز آدمِ «شُسته رُفته و اطو کشیده» ای نبوده ام

در بخش نظراتِ نوشتارِ پیشین؛ مصاحبهٔ آقای «فلاحتی» با موجودی به نامِ «فخرآور»؛ در «صدای آمریکا» را  برای  به بحث گذاشتنِ «ضرورتهای لازم برای بنیانگذاریِ آلترناتیو» را انتخاب نمودم. زیرا آقای «فلاحتی» در این مصاحبه؛ مسائلی بنیادی را مطرح نمودند که موجودی مانندِ «فخر آور» را به  «نمکزار» نِشاند.

https://www.youtube.com/watch?v=qafCkS8_HaU&t=1211s

امّا اینکه چرا این مصاحبه چشمِ مرا گرفت؟ باید بگویم که مسئلهٔ «اپوزیسیون» به عنوانِ «جانشینی به جای رژیمِ شیعیِ کنونی»؛ معادله ای ۴۰ ساله است که تا کنون حلّ نشده و آنهایی که در ۴۰ سال اخیر به عنوانِ «آلترناتیو» و «اپوزیسیون» در جلساتِ گوناگونِ «امتحان» نشسته بوده اند (از امتحاناتِ دههٔ ۶۰ تا امتحانِ ۸۸ و اخیراً «جنبشِ دل به دریا زدگان»؛ همگی «صفر» گرفته اند. امّا هیچ یک از این مدّعیان؛ تا کنون نتوانسته اند علّت این «صفر گرفتن»ها را پیدا کنند و یا اینکه بهتر دیده اند از «ریشه یابی»ها  به دلایلِ گوناگونِ «منافعِ حزبی» و یا «منافعِ گروهی» و یا حتّی «منافِعِ شخصی» چشم بپوشند.
در هر صورت؛ چه «حماقت» و چه «منافعِ احمقانه»؛ .... نتیجه اش یکسان بوده است.
البتّه در این میان؛ باید حسابِ «اصلاح طلبان» را از دیگران جدا نمود. زیرا «اصلاح طلبی» یک «پروژهٔ حکومتیِ  شیعی - صفوی» برای بقای رژیم انگلهای صفوی بوده و هست و نسخه های گوناگونی دارد و در آینده نیز خود را به اشکالِ «دگردیسی شده» برای خاک پاشیدن به چشم مردم به زندگی کثیف سیاسی خود ادامه خواهد داد. لذا «اصلاح طلبی» را نباید به عنوانِ یک گفتمانِ «اپوزیسیونی» و خیرخواهانه؛ بلکه باید به عنوانِ  گفتمانِ «خائنین» و «ستونِ پنجم» به حساب آورد.
امّا آنهایی را که «دیگران» نامیدم را باید در دسته بندیهای «فرصت طلبان»؛ و «احمقها»  تعریف نمود (البتّه هر دو دسته؛ از بُزدلهای عافیت طلب نشکیل شده اند.). زیرا  دستهٔ نخست؛ پیشنهادی به جز ادامهٔ آنچه که در سال ۵۷ «قطع شد» را ندارند و کعبهٔ آمالشان به جُز «ادامهٔ راهِ قطع شده» (راهِ پهلوی) نیست و هنوز نیز نتوانسته اند برا این «خَلأ ۴۰ ساله» (40 years old vacuum ) راهِ چاره ای پیشنهاد کنند!!!  به عنوانِ مثال: «جمعیّت ایران در این برههٔ ۴۰ سالهٔ از دست دادنها؛ ۳ برابر شده است» در حالی که منابِعِ طبیعیِ زیست محیطی به شدّت پایین رفته اند. یعنی اینکه: زمانی که جمعیّت ۳۶ میلیونی داشتیم؛ یک مترِ مکعّب آب داشتیم؛ امّا اکنون با جمعیّت ۹۰ میلیونی؛ فقط ۲۰۰ لیتر آب داریم.
 دسته های دیگر یا  در دورانِ «مصدّق» و یا «کمونیسم اسلامی» یخ زده و به «ماموتهای سیاسی» تبدیل شده اند و یا همچنان بر «خودمختاری دهاتی واری = خود مختاری عشیره ای = خودمختاری چارواداری (چهارپا داری = گلّه داری)» اصرار دارند و نمیخواهند بفهمند که اگر  این «خود مختاری عشیره ای» میتوانست جواب دَهَد؛ در کردستانِ عراق جواب می داد و دیدیم که «جواب نداد» زیرا همهٔ اقلیم کردستان (کردستانِ ایران + کردستانِ عراق+ کردستانِ سوریه+کردستانِ ترکیه) نه تنها در دورانِ «عشیبره - قبیله ایِ دورانِ ساسانیان» مانده اند؛ بلکه به صورتِ زاید الوصفِ احمقانه ای؛ همچنان بر ادامهٔ آن دوران اصرار می ورزند. به همین دلیل نیز در آخرین نوشتارِ خود در رابطه با «کردستان» گفتم که هرگز از این قبایلِ «هوتو - توتسی» دفاع نخواهم کرد. زیرا کسی که در دورانِ «قاضی محمّد» که فرقی با دورانِ ساسانیان (دورانِ چارواداری) ندارد؛ یخ زده باشد .... همان بهتر که در عصرِ نوین؛ «مدالِ طلا» و «جایزهٔ اسکارِ کولبری» بگیرد.
تُرکهای آذربایجان نیز تاریخ «اوبا نشینی» و خوردنِ «شیرِ اسب» خود را فراموش کرده و فکر میکنند آنچه که «صنایع آذربایجان» نامیده می شود را از بیابانهای «قَره قووم» به ایران آورده اند. این احمقها نمیتوانند و یا نمیخواهند بفهمند که همهٔ این صنایع و خیابانهایی که دارند؛ همه اش «پول نفت» است و گرنه به تصاویر دورهٔ قاجاریه؛ از تهران و تبریز  و ...نگاهی بیندازند تا «آسمانخراشهای کاهگِلی» ساخت «تُرکها» و «فارسها» و «لُرها» و «کُردها» و  .... را ببینند. اگر هم ساختمان و خیابانی دیدید؛ بدانید که «شاه نشین» بوده است و گرنه بقیّهٔ ساکنین همگی بیسواد؛ خرافاتی؛ بی فرهنگ و دهانهایی چسبیده به سوراخِ مدفوَغ «آخوندها».
همهٔ این اقوام باید اعتراف کنند که پیش از ماجرای «نفت» هیچ «پوخی» نبودند و اکنون نیز میبینند که اگر فروش «نفت» قطع شود؛ باید «مدفوعِ شب» را برای «صبحانه» نگهدارند. آیا دروغ میگویم؟
برای من جای تعجّب دارد که این احمقها (پان تُرکها) با بافتنِ تاریخِ قلّابی و باد در گلو انداختن های «ناسیونالیستیِ بی پشتوانه» به کجا میخواهند برسند؟ اگر آذربایجان را جدا کنند؛ به «کشوری بسته» و «بدونِ نفت»؛ «بدونِ راهِ دریایی» تبدیل خواهند شد. ماجرایِ «نفتِ شمال» نیز با سهمیه بندی نفتِ دریای خزر؛ به پایان رسیده است. آیا این احمقها میتوانند تصوّر کنند که با کدامین «منبعِ درآمد» خواهند توانست «دریاچهٔ آذربایجان» را دوباره زنده کنند؟ با «کور اوغلی بازی»؟ با «رقصِ لزگی؟ با «ناقاره زدن» و موسیقی و اشعارِ «بندِ تُنبانیِ تُرکی»؟

یک نمونه از موسیقیِ مشعشعِ تُرکی:

«دیب قاپینی دویلّر...... قره قیزی سویلّر .... اوغلان گلمه دالیمجان .... ئُرگَدَرَم  دویلّر ....»

ترجمهٔ فارسی:
«درِ انتهایی دالان (کوچهٔ بُن بست) را میکوبند؛ .... عاشقِ دخترِ سیاه چُرده میشوند .... آهای پسر دنبال من نیا .... از کسانی خواهم خواست که حسابی کُتکِت بزنند»
یک کُس شعرِ کامل؛ و بسیاتز نازلتر از «تیرینگه های کوچه بازاریِ لاله زاری». آیا فکر میکنند که «اُپرای کور اوغلی» بهتر است؟
بروید و گوش کنید و ببینید که همان «مدفوعی» است که همین تیرینگهٔ بالا است.

غرض از اینگونه گفتار «توهین» نیست؛ بلکه نیشتر زدن به یکی از «غدّه های چرکین» است. اقوامی که گاهی هزاران سال و برخی ۱۰۰۰ سال است که با همدیگر زندگی کرده اند؛ و هیچکدامشن حدّ اقل در ۵۰۰ سالِ اخیر به جُز «سُرسُرهٔ فتحعلیشاه» و «سُرسُرهٔ ناصرالدین شان» و «تانکِ فلّاق» اختراعی و کشفی نداشته اند. ادّعاهایی دارند که «کونِ خَر» را پاره میکند.
یکی میگوید: فارسها نگذاشتند و گرنه؛ قومِ ما در کرهٔ مرّیخ درختکاری میکرد.
من به آنها میگویم: مگر فارسها چه پوخی هستند؟ تا کنون چه چیزی به جز بازخوانیهای تکراری «بابا طاهرِ کون برهنه» و سعدی و حافظ و در یکصد سالِ اخیر اشعاری در ردیفِ «قرقره کردنِ مدفوع اگزیستانسیالیستهای غرب»؛ انجام داده اند که به آن بنازند؟

 نتیجه اینکه:

این سرزمین (ایران)؛ «بیابان و کویرِ فرهنگی» است و هر آنچه که داریم؛ مانند استخوانهای اسبها و گاوهایی هستند که در بیابانها از تشنگی و گرسنگی مرده اند و به «آثار باستانی» تبدیل شده اند. همهٔ زبانهای ایرانی «زبانهای مُرده» هستند. فارسی و تُرکی و کُردی و لُری و مازندرانی و گیلکی و .... همگی زبانهای مُرده هستند.
اگر میخواهید «زبانِ تُرکی» و «زبانِ فارسی» و «زبانِ کُردی» و .... را «زنده» کُنید؛ باید ماهانه ۱۰ ها «اختراع و اکتشاف» داشته باشید.
میگویند که «چین» قدرتِ دوّم اقتصاد جهانی است. دروغ میگویند و باور نکنید. زبانِ چینی پس از ۴۰ سال سِرقتِ مداومِ تکنولوژی؛ همچنان از «اکتشافات و اختراعاتِ واقعی» صدها سال بِدور است. اختراعی آمریکایی را می دُزدند؛ به آن یک «دُم» وصل میکنند و آنرا «اختراع و اکتشافِ چینی» لقب میدهند. زبانهای مهمّ چینی (ماندرین و کانتونی) هنوز به زبانهای «زنده» تبدیل نشده اند؛ زیرا لیاقتش را ندارند.  چینیها همچنان به گسترشِ زبانِ «انگلیسی» پایبند هستند. البتّه نه به خاطرِ «انگلستان» .... بلکه به خاطرِ «آمریکا».
زبانِ زنده یعنی: «مردمانی که حرفی نوین برای زدن دارند» و این هرگز اتّفاق نخواهد افتاد؛ مگر آنکه؛ آن «مردمان» پیشتازانِ اختراعات و اکتشافات بوده و نامی بر اساسِ «زبانِ ملّی»  و یا «زبانِ قومی» بر دست آوردهایشان بنهند.
با تکرارِ «شاه نامه» و «کور اوغلی» نمیتوان به «زبانِ زنده» تبدیل شد.
اگر «زبانِ فارسی» حتّی در دوره های ۹۰۰ سالهٔ حکومتِ «تُرکهای راهزن» به عنوانِ «زبانِ رسمی» انتخاب شده است؛ به خاطرً «تواناییهای باستانیِ زبانِ فارسی» بوده است. امّا زبانِ فارسی در این ۱۲۰۰ سالِ اخیر هرگز یک «زبان تولید کننده» نبوده است؛ لذا فرقی میانِ «زبانِ فارسی»؛ «زیانِ کُردی» و «زبانهای آفریقایی» وجود ندارد. ... شاید تنها فرق این باشد که «یک زبانی» زودتر از «زبانِ دیگر» مُرده باشد. آیا فرقی دارد که چند دقیقه «زودتر» و یا «دیرتر» مُرده باشید؟
من مخالفِ «گویش» و «آموزش» به «زبانِ مادری» نیستم. بلکه پرسشِ من این است که چه فرقی میکند که به کدامین «زبانِ مُرده»؛ بگویید و بنویسید؟ چرا اینقدر «احمق» و «کُودَن» و «تنبَل» هستید؟ و همزمان؛ اینهمه «عربده» میکِشید؟
من (کژدم) این «غُدّهٔ چرکین» را «نیشتر» زدم. بوی «گَند و عفونی» را دیدید.
امّا «غُدّه های چرکین» بسیارند.
بقیّهٔ کار با شماهاست.

اَلاَحقر الکژدُمِ احمق

کژدمِ احمق



 








۱۳۹۷ تیر ۲۰, چهارشنبه

صفحه ای برای نظرات

خوانندگانِ گرامی
در این صفحه هیچ مطلبی وجود ندارد و تنها برای کاستن از حجمِ نطرات در نوشتارِ پیشین ایجاد شده است.
در این صفحه بازیگرانِ اصلی شما هستید.
درخواستِ من این است که به «رَفتنِ من» اهمیّتی ندهید. به من اجازه دهید که زندگیِ خودم را داشته باشم. آیا چنین حقّی ندارام؟
تلاش کنید تا حرفهای دلتان را بزنید.

همین و دیگر هیچ.

کژدم