۱۳۹۲ اسفند ۴, یکشنبه

محمد علی کلی دوم (اوباما)؛ افغانستان را باخت

در ماههای اخیر پیشبینی کرده بودم که پای چینیها توسط عربستان سعودی به خاورمیانه کشیده خواهد شد. عربستان سعودی برای مهار حکومت صفویان حاکم بر ایران؛ به همان اندازهٔ چینیها برای مهار هندوستان؛ به پاکستان و افغانستان نیاز دارد و این مسئله را بارها گفته و تکرار کرده ام و اگر اکنون مسئله ملموس شده است؛ تنها به خاطر شکست «دکترین رایس - اوباما» میباشد که نتیجه ای بهتر از این نمیتوانست در پی داشته باشد.
به نظر من اگر آقای اوباما یک سیاهپوست نبود؛ ماهها قبل میتوانست به سرنوشت «جان اف کندی» دچار شود و اگر اکنون همچنان سخنرانی میکند؛ تنها به خاطر عدم تمایل بخشی از آمریکاییها به دلیل «نیازردن سیاهیوستان» و فرار از یک ننگ نژاد پرستانه است که میتواند بر پیشانی آنها تا ابد نقش ببندد که نتوانستند یک رئیس جمهور سیاهپوست را تحمل کنند و این ترس از برچسب نژادی؛ میدان بازی را برای آقای اوباما بسیار وسیع کرده است و جالب اینکه همه اش در حال «گل خوردن» است. آمریکاییها چه بخواهند و چه نخواهند؛ محمد علی کلی دوم مانند خار در چشمشان و استخوان در گلویشان مانده و گیرکرده است و حد اکثر اینکه آقای اوباما باید نقش گذار از «دکترین رایس - اوباما» به طرف اجرایی شدن دکترین جدید را هموار کند و آمریکاییها چاره ای به جز پذیرفتن این روند را ندارند.
پس از امتناع رئیس جمهور افغانستان از امضاء پیمان امنیتی با آمریکا و ناتو؛ که البته با نفوذ عربستان سعودی بر حاکمیت پاکستانیهای ناپاک پس از نا امیدی آنها از آمریکا و اروپا در رابطه با سوریه و رژیم صفوی حاکم بر ایران از یک سو و مخالفت غرب با سرنگونی اخوان المسلمین از سوی دیگرانجام گرفت. اکنون عربستان سعودی برای گوشمالی محمد علی کلی دوم؛ این ساز را کوک کرده و تنها راهی که برای آقای اوباما مانده است اینکه؛ در ملاقات ماه آینده با سلطان عربستان به گناهان خود اعتراف نموده و طلب مغفرت کند. زیرا اگر فشارهای عربستان از حد بگذرد؛ میتواند مشکلات استراتژیک برای منافع آمریکا ایجاد کند و آقای اوباما آخرین رئیس جمهور سیاهپوست آمریکا باشد.
اکنون وزیر امور خارجهٔ چین چهار نعل به افغانستان شتافته است (اینجا) و (اینجا) و (اینجا) ؛ تا نتیجهٔ شکستهای اوباما را که پیروزی چین است؛ درو کند. این امر بخش بزرگی از اکروبات بازیهای آمریکا در حوزهٔ «آسیا - پاسیفیک» را هم به یک شکست منطقه ای در این حوزه تبدیل خواهد نمود ولی این آخر داستان نیست و آمریکا و اروپا چیزهای زیادی برای از دست دادن در افغانستان دارند که در صورت عدم جلوگیری از این روند مرحله به مرحله خواهند باخت.
البته گناه همهٔ «روند از دست دادنها» را نمیتوان به گردن آقای محمدعلی کلی دوّم نهاد؛ زیرا آقای اوباما محصول شکست «نظریات نظامی زودهنگام» آقای دونالد رامسفلد از یک سو و «جهانی شدن سرمایه» از سوی دیگر است و نقشی که به عهدهٔ آقای اوباما گذاشته شده بود؛ اجرای Plan B پس از شکست نقشهٔ اصلی بود که با دکترین نظامی دونالد رامسفلد به شکست کشانیده شد. اما آمریکاییها دچار «مشکل سوم» نیز شده اند و آن اینکه آقای اوباما میخواهد «خاطرهٔ خوب یک رئیس جمهور سیاهپوست» را از خود به یادگار بگذارد. وزیر دفاع  اسرائیل به این مسئله با جملهٔ زیرکانه ای اشاره کرد که اگر به آقای جان کری هم یک جایزهٔ نوبل بدهند؛ شاید از سر ما دست بردارد. نتیجه اینکه دولت آقای محمد علی کلی دوم توانایی مدیریت شرایط کنونی را ندارد؛ زیرا با ۵ مشکل اساسی روبروست.
۱- مهار روسیه (پوتین-خامنه ای-بشار اسد).
۲- مهار دوستان خاورمیانه ای با وعده های دروغ.
۳- مهار حوزهٔ آسیا - پاسیفیک.
۴- آرزوهای یک سیاهپوست که میخواهد ثابت کند: سیاهپوستها خیلی مهربان هستند (جایزهٔ نوبل مهربانی).
۵- نقش گذار از Plan B به «دکترین جدید».

من به تواناییهای این شخص امیدی ندارم و مطمئن هستم که عیسی مسیح نیز به او کمک نخواهد کرد؛ همانگونه که به جورج بوش که خود را دارای رسالت خدایی میدانست؛ کمکی نکرد.
شاید مشکل جورج بوش این بود که برای عمل کردن؛ دوبار فکر نمیکرد و به همین دلیل در دور دوم ریاست جمهوری اش مشکلاتی که آفریده بود به حدی رسیدند که خانم کوندالیزا رایس از درون جعبهٔ جادویی جورج بوش بیرون آمد. اما مشکل اوباما این است که همیشه در حال فرار است و گرفتار شدن در مالیخولیاهای سیاسی را «چندین بار فکر کردن» پیش از عمل کردن میخواند.

کژدم

۱ نظر:

  1. كژدم گرامي.
    در بي عملي و سياست دانشگاهي اوباما با شما موافق هستم وليكن اين نكته نيز قابل توجه است كه عملا دور از دست اوباما و حلقه نزديك به وي خارج شده است و سيستم جهاني سرمايه به كمك عوامل اجرايي خود كه همان سيستم هاي اطلاعاتي و امنيتي هستند در حال ديكته كردن نظريات خود به اوباماست و جالب اينكه وزير امور خارجه آمريكا نيز در عمل و گفتار ديگر وقعي به سخنان رئيس خود نميگذارد.
    بار ديگر مجبورم كه به مثال اوكراين اشاره كنم. اوباما بهيچوجه مايل به درگيري با پوتين در اين منطقه نبود و بيشتر مايل بود كه با توافق و تقسيم منافع مسائل را حل و فصل كند. وضعيت فعلي اروپا را نيز شما بهتر از من ميدانيد. نتيجه اين شد كه با اعزام رئيس جمهور لهستان و نمايندگاني از فرانسه و آلمان اپوزيسيون اوكراين را تحت فشار قرار دادند تا به امضاي توافق نامه اي با يانكوويچ اقدام نمايند و حتي در اين مورد موضوع به تهديد از جانب رئيس جمهور لهستان كشيده شد و لااقل شب گذشته اوباما از كابوس درگيري با پوتين رهايي يافت و پوتين هم راضي به تصويب قطعنامه شوراي امنيت در مورد سوريه گرديد.
    بازيگران اصلي حتي اجازه خشك شدن امضاي قرارداد را نيز ندادند و روسيه و اوباما و اروپا غير از بريتانيا را در برابر كابوسي بسيار بزرگ قرار دادند به نحوي كه فرياد لافروف هم بلند شده كه اين جزو توافقات نبود.
    دكترين جديد طرفداران بسياري را در هيئت حاكمه آمريكا يافته است. در خلال جمع آوري امضا جهت پشتيباني از سياست مذاكره با ايران تنها يكچهارم نمايندگان كنگره از سياستهاي اوباما پشتيباني نمودند و اين به اين معناست كه در كنگره آمريكا بيش از نيمي از نمايندگان دمكرات نيز مخالف سياستهاي خارجي اوباما هستند و اين درصد در مورد سياستهاي داخلي و سياستهاي داخلي اوباما حتي از اين مقدار نيز كمتر است.
    در عمل اوباما قدرت خود را در سياست آمريكا از دست داده و تنها اميدش براي خريد اعتبار منوط به توقف برنامه هاي هسته اي ايران شده كه آن نيز از جانبي ديگر و در موضوعاتي جديد در حال برنامه ريزي است.
    با شما موافق هستم سعي مي كنند اوباما را در مدت باقيمانده از دوران رياست جمهوري نگاهدارند وليكن دكترين خود را از طريق دستگاه اداري وي به انجام خواهند رساند.
    در مورد افغانستان زمزمه هايي از طرف پنتاگون و همينطور ناتو آغاز شده كه خروج نيروهاي خارجي از افغانستان را كه براي سال 2014 برنامه ريزي شده خطرناك ارزيابي مي كنند و اين بدين معناست كه امكان جر زدن و تمديد اقامت اين نيروها امكان پذير است و در حال حاضر سرمايه گذاري بروي مخالفان كارزاي جهت انتخابات در جريان است.
    به هرحال همانگونه كه نوشته ايد وظيفه اوباما در اين شرايط فقط ايجاد تسهيلات براي گذر از دكترين خود به دكترين جديد است و تمامي اتفاقات نيز بيانگر اين موضوع است كه لااقل جمهوريخواهان و بخش بزرگي از دمكراتها و يا به عبارتي جلوي ويتريني ها معتقد به دكترين جديد هستند و در پشت ويترين نيز دكترين جديد به ايفاي نقش خود مشغول است.

    پاسخحذف