لایهٔ رویین
همهٔ خوانندگان گرامی تا حدودی با کاربرد «مهندسی انتخابات» آشنایی دارند. مهندسی انتخاباتی در تمامی سیستمهای حکومتی مبتنی بر انتخابات به اشکال گوناگون بکار برده میشود؛ در سیستمهای حکومتی دیکتاتوری و تمامیت خواه اصل کلیدی برای انتخاب نامزد انتخاباتی اطاعت از مرکز قدرت بوده و بقیهٔ ماجراهای انتخاباتی تنها برای خاک پاشیدن به چشم مردم و گرفتن رای مورد دلخواه و در صورت عدم موفقیت دستکاری در صندوقهای رای است (مهندسی آرا). در اینگونه انتخابات به هیچ چیز و هیچکس نمیتوان اعتماد داشت زیرا حتی نامزد شدن عده ای و یا افشاگریهای میتوانند بخشی از یک «طرح عملیاتی» بزرگتر باشند. شاید بتوان «پروژهٔ خاتمی» را بزرگترین و زیرکانه ترین پروژهٔ انتخاباتی رژیم اسلامی در تمامی طول تاریخ حیاتش نامید ولی یک بازی را نمیتوان به صورت مکرر تکرار نمود و دیدیم که ماجرای سال ۸۸ که الهام گرفته از بازیهای ۱۲ سال پیش از آن بود به فاجعه ای برای رژیم تبدیل شد و رژیم هنوز نتوانسته است از زیر فشار سنگین آن کمر راست کند و تکرار کلمهٔ «فتنه» مشتریان بسیار محدودی دارد که خود میگویند و خود میخندند. با نگاهی به چهره های مشعشع نامزدهای انتخاباتی به سادگی میتوان دریافت که هیچ یک از آنها وزنه ای نیستند و پیشینیانشان نیز وزنه ای نبودند. خاتمی شیاد نقشی را ایفا کرد که برایش نوشته بودند و هنوز هم نقشی را اجرا میکند که برایش تعریف شده است؛ اگر خاتمی در آن شرایط می بایست که در نقش یک «لیبرال اسلامی» ظاهر شود؛ نقش احمدی نژاد ظاهر شدن عمدی در نقش یک «دلقک سیاسی» بود و هر دو به یک اندازه به حفظ حاکمیت و سرکوب مبارزات مردمی خدمت کردند و طبعاً هرکدام از آنها هزینه هایی را نیز بر دوش حاکمیت گذاشتند. تنها نقطهٔ ضعف خاتمی از نظر حاکمیت «سوء استفاده» از نقشی که باید ایفا میکرد میباشد ولی تشیخیص این سوء استفاده به خاطر پیچیدگی شرایط و نقش او در بازی طراحی شده؛ برای تمامی باندهای رژیم همچنان در محاق ابهام است ولی آنچه که از پرده برون افتاده است اینکه: «خاتمی یکی از مردان قابل اعتماد خامنه ای است». اما ماجرای احمدی نژاد از نوعی دیگر است. اگر خاتمی را بتوان از یک زاویه (و تنها از یک زاویه) نقطهٔ اتصال جناح رانده شدهٔ موسوم به «اصلاح طلبان» و مرکزیت قدرت رژیم دانست؛ احمدی نژاد مولود جریانی «اطلاعاتی- امنیتی-نظامی» که مدتی پیش از به روی کار آمدن خاتمی در درون رژیم شکل گرفته و خواهان «تمرکز قدرت» در دست فرماندهی واحد است که من نام آنرا «صفوی نوین» نهادم و این جریان به خاطر هماهنگی و همسویی افکار و اندیشه ها یشان با خامنه ای مورد توجه خاص قرار گرفتند و همچنان نیز هستند؛ به نوعی که دیگر نمیتوان میان آنها تفاوتی قائل شد. زمانی که اسفندیار رحیم مشائی از دوستی با مردم اسرائیل سخن گفت و سایر شغالها و کفتارها به جانش افتادند؛ خامنه ای به صورتی ملموس از آنها خواست که ساکت شوند؛ زیرا میدانست که سخنان رحیم مشائی در جهت ساختن «تاریخچه» برای یک جریان «قلابی» است که در آینده باید نقش مهمتری را بازی کند. اگر نگاه کوتاهی به ادعاهای باند «صفوی نوین» بیندازیم؛ به سادگی میبینیم که از تمامی ترفندهای سلسلهٔ ننگین صفوی استفاده کرده اند.
ا- قلع و قمع کثرت گرایی در فقاهت شیعی (اصلاح طلبان) که با تمرکز قدرت سازگاری ندارد.
۲- قلع و قمع فرقه های تصوف که «شریعت» را مانع راه برای رسیدن به «حقیقت» میدانند و موجبات تشویش افکار شیعیان و خروج از چرخهٔ رابطهٔ «مجتهد و مقلد» را فراهم میسازند و به خاطر یأس سیاسی و فرهنگی در حال رشد بودند.
۳- تلاش برای استفاده از نامداران نیاکانی ایرانیان مانند کوروش و سرداران ایرانی برای تبلیغ «ناسیونالیسم صفوی» برای جذب ایرانیانی که از هویت قلابی تازی پرستانهٔ شیعی جدا شده و به جستجوی هویت نیاکانی خویش بودند.
۴- مطرح نمودن مکتب ایرانی (بخوانید همان تشیع صفوی) در لفافهٔ ناسیونالیستی.
۵- ماجرای ظهور قریب الوقوع مهدی موعود قلابی شیعیان (که هرگز از مادر زاده نشد) و تنیدن آن با ماجراها و تئوریهای گوناگون «توطئه» و افکار «آرماگدونی» رایج در میان بخشی از فرقه های جدید مسیحی آمریکایی.
۶- انتقال بخش عظیمی از مراکز سود آور اقتصادی به نهادهای امنیتی و نظامی و اطلاعاتی (این امر با حملهٔ واحدهای سپاه پاسداران به فرودگاه جدید تهران آغاز شد) که شاید بتوان مهمترین بخش طرح عملیاتی «پروژهٔ احمدی نژاد» نام نهاد.
۷- طرح «رایانهٔ نقدی» که عده ای آنرا «سیاستهای پوپولیستی» مینامند و عده ای دیگر آنرا در جهت اجرای برنامه های «بانک جهانی» قلمداد میکنند ولی از نظر من این طرح هیچکدام از آنها نبود و من آنرا «سرمایه گذاری بر روی فقر» مینامم.
هیچ یک از این امور نه تنها از دیدگان خامنه ای به دور نبود؛ بلکه به رهبری او انجام گرفتند. اما همانگونه که به طور مکرر گفته ام؛ جهت وزش باد تغییر نمود و نخستین شکستهای رژیم در یمن و بحرین نقطهٔ عطف و آغاز فروپاشی «هلال شیعی» را رقم زد و این روند همچنان ادامه دارد. لذا آنچه که رژیم شدیداً به آن نیاز دارد «تمرکز قدرت بیشتر» است و به هیچ روی به سوی «کثرت گرایی» نخواهد رفت و در انتخابات آیندهٔ نزدیک؛ شاهد قلع و قمع جناحهایی دیگر از کفتارها و شغالها خواهیم بود.
اکنون دست رژیم از منابع مالی کلان کوتاه است و وعده های مالی همهٔ نامزدهای انتخاباتی به یک اندازه دور از واقعیت است. آشفتگی و بی مقداری نامزدهای انتخاباتی بیشتر و یا کمتر از «احمدی نژاد دلقک» نیست و همهٔ شان در سطح او هستند و اگر کسانی می اندیشند که به خاطر بی مقداری نامزدهای انتخاباتی؛ کار رژیم به بن بست رسیده است؛ سخت در اشتباهند؛ زیرا به چشم خود دیدند که حتی با بروی کار آوردن یک دلقک نیز توانستند ۸ سال دیگر نه تنها حکومت کنند؛ بلکه با نگاهی به مواردی که در بالا ذکر شد؛ خواهیم دید که در اندازه و قد و قوارهٔ خودشان و در جهت منافع خودشان؛ کارهای بزرگی انجام دادند و اگر بخواهیم نا بسامانیها را به عنوان نقاط شکست رژیم قلمداد کنیم؛ پرسش نخست این خواهد بود که نقش من و شما و تمامی گروههای اپوزیسیون در این شکستها چه بوده است؟ از نظر من اپوزیسیون نه تنها در شکستهای رژیم نقشی مبارزاتی نداشته است؛ بلکه با رهنمودهای غلط موجب از میان رفتن نطفه های یک آلترناتیو سیاسی استخوانداری که بتواند این شکستها را به پیروزی جنبش تبدیل نماید نیز شده است.
رژیم ننگین صفوی حاکم بر ایران؛ سرنوشت خود را به سرنوشت ایران گره نزده است و این از همان آغاز ورود خمینی کثیف و گجستک که گفت در رابطه با بازگشت به ایران هیچ احساسی ندارد و سپس نامشروع اعلام نمودن وطن پرستی (وطن پرستی یعنی خاک پرستی؛ و شرک است) نشان دادند که این قوم تازی پرست در صدد گره زدن سرنوشت ایران به حاکمیت خود است. آنکس که سرنوشت خود را به سرنوشت مردم ومیهنش گره میزند؛ از هیچ فداکاری برای میهن نمیگریزد؛ حتی اگر به انحلال خودش بینجامد. اما این غارتگران سرنوشت این سرزمین را به سرنوشت خود گره زده اند و با نابودی آنها ایران نیز ویران خواهد شد (نمونهٔ عینی آن حکومت بشار اسد در سوریه و رابرت موگابه و کرهٔ شمالی) و ایران را فدای حکومت خود خواهند نمود. اکنون تنها مسئلهٔ رژیم در انتخابات پیش روی؛ رفتن به سوی انسجام و تمرکز قدرت بیشتر است و هر سگ و شغالی و دلقک و شیادی میتواند اتین نقش را بازی کند و تنها شرط پیروزی یک نامزد انتخاباتی؛ التزام عملی او به تمرکز بیشتر قدرت خواهد بود و این شخص را همان جناحی به قدرت خواهد رساند که «دلقک ۸ ساله» را به قدرت رسانید و تمامی بازیهای دیگر تنها برای ایجاد شور انتخاباتی و نمایش بین المللی آن است و اگر نتوانند به این هدف برسند؛ شکست دیگری برای رژیم در عرصهٔ بین المللی خواهد بود ولی در این اصل که کسی بر سر کار خواهد آمد که تمرکز بیشتر قدرت را تضمین کند؛ عقب نشینی نخواهند کرد. مسئلهٔ دیگر اینکه رژیم تحمل به بوجود آمدن نبردهای خیابانی را ندارد؛ زیرا به سادگی میتواند از کنترل خارج شود و من به طور شخصی برخلاف عده ای بعید میدانم که صلاحیت رحیم مشائی را در صورت اعلام نامزدی رد بکنند.
آلبوم عکس حیوانات منتشر شده در BBC
آلبوم عکس حیوانات منتشر شده در BBC
لایهٔ زیرین
روند اتفاقات در هفته های اخیر نشان میدهد که استراتژی رژیم در رابطه با بحران سوریه تغییر کرده است و حاکمیت چین در ادامهٔ دفاع از کرهٔ شمالی و رژیم سوریه به سوی تهدید هندوستان روی آورده و یک جوخه از سربازان چینی وارد خاک هندوستان شده اند. این عمل چینیها تنها در رابطه با بحرانهای رو به افزایش آسیا-پاسیفیک نیست؛ بلکه پاسخی تهدید آمیز در برابر هجوم غرب از دو سو (خاورمیانهٔ بزرگ و تنشهای آسیا-پاسیفیک) به منافع استراتژیک چین و روسیه است. تغییر استراتژی رژیم جمهوری اسلامی نیز به پشت گرمی چین و روسیه در حال تغییر کردن است.
آنچه که به نظر می آید؛ در استراتژی جدید؛ رژیم اسلامی تصمیم گرفته است که با تمامی نیرو به تمامی نقاط بحران حملهٔ پیشگیرانه نماید و به جای درگیر شدن در سوریه؛ از تمامی نیروهایش در لبنان و عراق به استقبال بحران برود. این استراتژی جدید در شرایط کنونی که رژیم با مشکلات مالی سنگینی روبروست؛ بدون وعده های حمایتی روسیه و چین امکان پذیر نیست و این دو کشور برای دفاع مناطق تحت نفوذ مشترکشان تلاش میکنند که از نیرهای تشنهٔ ماندن بر حاکمیت ایران به عنوان گوشتهای دم توپ خود استفاده نمایند و فرمانروایان کثیف شیعی مسلک حاکم بر ایران و عراق نیز حاضر شده اند که نقش سگهای زنجیری این دو قدرت آسیایی را بازی کنند. عربده جوییهای حسن نصرالله و نوری المالکی نشان از نبردهای خونینی دارد که میتواند در تغییر تصمیمات غرب از ادامهٔ معادلهٔ «مذاکرات - فشار» برای تغییر رفتار رژیم؛ به معادلهٔ «حملهٔ نظامی مستقیم» نقش بسیار موثری بازی کند. آنچه که رژیم به درستی دریافته است این است که «باید برود»؛ اما آنچه که پاسداران احمق و ارتشیان نفهمیده اند این است که رژیم اسلامی میخواهد تمامی آنها را به اجساد شهیدان راه بقای حاکمیت صنف انگلی آخوندها و چند سردار و بازاری کثیف که به ثروتهای باد آورده رسیده اند تبدیل نماید و اگر ایران ویران شود؛ برای خانواده های آنان نیز ویران خواهد شد. اکنون بخشهایی از باندهای حاکم در مخالفت با این استراتژی خونین که صد در صد به جنگ در درون میهنمان خواهد انجامید؛ داد سخن میدهند و این زمزمه شنیده میشود که: «سوریه خط قرمز ما نیست». اما اظهارات علنی حسن نصرالله در رابطه با درگیر شدن تمامی دوستان رژیم اسد در معادلهٔ سوریه نشان از آن دارد که این استراتژی در مراحل آغازین عملیاتی شدن قرار دارد.
حتی اگر در خوشبینانه ترین حالت؛ این عربده جوییها برای وادار نمودن غرب باشد؛ مردم ایران و پاسداران و ارتشی ها باید بدانند که غرب در موضعی نیست که عقب نشینی کند و چین و روسیه نیز در موقعیتی قرار ندارند که درگیر یک جنگ خانمانسوز شوند و تنها از خاک ایران و عراق و خون مردم این دو کشور مایه خواهند گذاشت و کمکهای مالی ونظامی وعده داده شده نیز تنها به ویرانی بیشتر ایران خواهد انجامید. اگر عربده جوییهای دروغین حسن عباسی که استاد تدریس علوم استراتژیک در دانشگاه سپاه است را به یاد آوریم که میگفت جهان چریک میخواهد و حماس را این دستها به وجود آورده اند و سپس جدا شدن حماس از معادلات رژیم و بیش از ۸۰۰ کشته و زخمی نیروهای حزب الله لبنان در دو هفتهٔ اخیر را بنگریم؛ به سادگی درخواهیم یافت که تمامی سپاه پاسداران و سپاه قدس و حزب الله لبنان میتوانند لقمهٔ چند هفته باشند و آنچه که در میدانهای نبرد دیده نخواهد شد؛ سربازان چینی و روسی خواهند بود. اگر این استراتژی احمقانهٔ جدید به صورتی جدی عملیاتی شود؛ انتخابات بیفایدهٔ ریاست جمهوری نیز به بهانهٔ «شرایط ویژه و اضطراری» منحل خواهد گردید و نظامیان حاکمیت را به دست خواهند گرفت تا بهتر بتوانند به اربابان روسی و چینی خود خدمت کنند.
کژدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر