رابطهٔ
اروپا و آمریکا از گذشته تا آینده
من
این مطلب را از یونان مینویسم، در حالیکه هفته گذشته را در اروپا سپری کردم و از
پایتخت های مختلف عبور نمودم. بیشتر بحثها در سفرهایی که داشتهام به درماندگی
رئیس جمهوری ایالات متحده باراک اوباما در حرکت قاطعانه در برابر سوریه و اینکه
چطور رئیس جمهوری روسیه ولادیمیر پوتین از او پیش افتاده است مربوط می شد. البته
مداخله نظامی در سوریه زوایای بسیاری دارد. و یکی از مهمترین آنها که به طور وسیع
بررسی نشده است، روابط ایالات متحده و اروپا و روابط بین کشورهای اروپایی است.
شاید این مهمترین پرسش موجود بر روی میز باشد.
ما
دربارهٔ روس ها صحبت کرده ایم، اما آنها در هر آنچه که در لحظه به لحظهٔ نقشی که
در نمایش سوریه از خود نشان دادند، از لحاظ اقتصادی و نظامی ضعیف هستند. چیزی که
آنها میتوانستند تغییر دهند؛ البته اگر توانایی و ارادهٔ این کار را می داشتند. لذا این اروپا است که به عنوان یک
مجموعه؛ رقیبی برای ایالات متحده است.از لحاظ اقتصادی اندکی از ایالات متحده بزرگتر
است ولی قدرت نظامی آن ضعیف است اگرچه برخلاف روسیه این ضعف تا حدودی طراحی شده میباشد.
رابطه
ایالات متحده – اروپاییها به شکلگیری قرن بیستم کمک کرد. مداخله آمریکا به
پیروزی در جنگ جهانی اول کمک نمود و درگیری آمریکا در اروپا در طول جنگ جهانی دوم به
حتمی ساختن پیروزی نیروهای متحد کمک کرد. جنگ سردیک اقدام بین قاره ای بود، که
نتیجه آن خروج نیروهای اتحاد جماهیر شوروی از شبه جزیره اروپاییها بود. اکنون
پرسش این است که رابطه بین این دو موجودیت بزرگ اقتصادی که با همدیگر ۵۰ درصد
تولید ناخالص داخلی در قرن بیست و یکم را دارند چه خواهد بود؟ این پرسش بر روی
تمامی روابط بین المللی آنها مانند یک برج
سایه می اندازد.
یک
ایدهٔ سیال
اتفاقاتی
که مداخله نظامی در سوریه را تحت تاثیر قرار میدهند و هرگز مورد بررسی ملموس قرار
نگرفتند، پاسخ اصلی این پرسش هستند. بحران سوریه با ادعای ایالات متحده که عملیات
باید بر علیه به کارگیری سلاح های شیمیایی از سوی اسد انجام گیرد آغاز نشد بلکه با
فراخوانی به ارتش های بریتانیا، فرانسه و ترکیه شروع شد. ایالات متحده نسبتاً بی
میل بود، اما در نهایت به این کشورها و چندین کشور دیگر اروپایی پیوست و تنها از
آن زمان بود که نظرات کشورهای اروپایی اروپاییها از هم دور شد. در بریتانیا،
پارلمان بر علیه مداخله نظامی رأی داد. در ترکیه، دولت مایل به مداخله نظامی در
ابعادی حتی وسیعتر از آنچه که ایالات متحده میخواست بود و در فرانسه که درواقع توانایی
همکاری داشت، رئیس جمهوری که مایل به مداخله نظامی بود با یک پارلمان کم میل روبرو
شد.
نکتهٔ
بسیار مهمی که باید در نظر داشت دسته بندیهای کشورهای اروپا بود. هر کشوری پاسخ
خود را به بحران سوریه میداد یا پاسخی نداشت. جالبترین موضع توسط آلمان اتخاذ شد
که بی میل به همکاری بود و تا زمان زیادی بی میلی در همکاری را ادامه داد. من در
مورد دسته بندی و جدایی کشورهای اروپا صحبت کرده ام. چیزی برجستهتر و آشکارتر از
اینکه سیاست خارجی بین آلمان و فرانسه نه تنها در مورد مساله سوریه بلکه در مورد
مساله مالی و لیبی نیز دچار گسست شده است؛ وجود ندارد. یکی از محرکهای بنیادی در
مساله ایجاد اتحادیه اروپا و وارثین بعد از جنگ جهانی؛ نیاز به بهم پیوستن فرانسه
و آلمان از لحاظ اقتصادی بود. زیرا واگرایی منافع فرانسه و آلمان ریشه جنگهای
اروپا بود. لذا این واگرایی باید هر قیمتی که تمام شود؛ از میان برداشته میشد.
با
این حال آن واگرایی بازگشته است. اختلافات آنها هرچند به شدت قبل از ۱۹۴۵ آشکار
نشده است اما دیگر نمیتوان گفت که سیاستهای خارجی آنها هماهنگ است. در حقیقت سه
قدرت اصلی در اروپا سیاستهای خارجی بسیار متفاوتی را دنبال می کنند. بریتانیا در
مسیر خود حرکت میکند که مشارکت خود را در اروپا محدود کرده و تلاش برای یافتن نقش
خود بین اروپا و ایالات متحده دارد. فرانسه بر روی جنوب در مدیترانه و آفریقا
متمرکز شده است. آلمان در تلاش برای حفظ منطقه تجاری خود . نگاهی نیز در شرق به
روسیه دارد.
چیزی
در اروپا از هم نگسیخته است، اما اروپا همیشه یک مفهوم سیال بوده است. اتحادیه
اروپا تنها یک منطقه آزاد تجاری است که برخی کشورهای اروپایی را شامل نمی شود. این
یک اتحادیه مالی است که برخی از اعضای خود را از این منطقه آزاد تجاری محروم می
کند. آنها یک پارلمان دارند که حق اتخاذ سیاست دفاعی و سیاست خارجی را به دولت های
ملی وا می گذارد. اروپا بیشتر از آنچه که در سال ۱۹۴۵ بود؛ سازمان یافته تر نشده
است. حتی در برخی از مسائل بنیادی، کمتر از پیش سازماندهی شده است. جایی که قبلاً
فقط با دسته بندی های جغرافیایی تعریف میشد؛ اکنون با دسته بندی های مفهومی و
ادراکی نیز روبرو است.
تفاوت میان ایالات متحده و اروپا در
بحران سوریه آشکار شد. آیا رئیس جمهوری اوباما مداخله نظامی را انتخاب کرده بود؟
پس او میتوانست در مورد سوریه حتی بدون نیاز به موافقت کنگره عمل کند اما در هر
حال آن را درخواست کرد. اروپا کاری نتوانست بکند به دلیل اینکه سیاست خارجی و
دفاعی واحدی وجود نداشت اما مهمتر اینکه هیچ کشور اروپایی به تنهایی توان هدایت
عملیات حمله هوایی به سوریه را ندارد. همانطور که لیبی نشان داد، فرانسه و ایتالیا
نتوانستند عملیات هماهنگ هوایی انجام دهند. آنها به ایالات متحده نیاز داشتند.
گاوچران ها و ساده لوح ها
اینجا
در اروپا، اوباما به خاطر شیوهٔ اداره مداخله نظامی در سوریه مورد انتقاد قرار می
گیرد. همچنین یک اعتقاد عمومی وجود دارد که سیاست خارجی پوتین یک شکست بود. اما به
اندازه کافی مسنّ هستم که به یاد بیاورم که اروپاییها همیشه به رئیس جمهوری
ایالات متحده یا به عنوان ساده لوح؛ آنگونه که در مورد جیمی کارتر رفتار کردند و
یا به عنوان یک گاوچران مانند چیزی که در مورد لیندن جانسون رفتار نمودند؛
اروپاییها همیشه میخواهند روسای جمهور آمریکا را به وسیلهٔ یکی از این روشها تحقیر
کنند. (ریچارد نیکسون به عنوان یک استثنای جالب توسط فرانسویها مورد احترام بود.).
بعد از حرکات غیر منطقی چپ اروپا، اوباما به عنوان یک احمق فرض میشود همانطور که
جورج بوش یک گاوچران به حساب آمد.
اروپاییها
بیشتر از وسواسی که آمریکایی ها روی رهبران اروپا دارند روی رئیس جمهوری ایالات
متحده وسواس دارند. آنها نظرات محکمی دارند که بیشتر آنها در مورد هر کسی که در
دفتر ریاست جمهوری باشد منفی است. پاسخ من به چنین انتقادهایی همیشه برخوردی اغوا
گرانه بوده است. پیچیدگی های سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۳۹ با بمب های هسته ای را در نظر
بگیرید. پرسش من از اروپاییها این است که آیا شما فکر میکنید کسانی که مسئول به
راه افتادن دو جنگ وحشتناک بوده اند میتوانستند جلوی خود را برای استفاده نکردن
از سلاح های هسته ای را بگیرند؟ این باعث خوشبختی اروپایی هاست است که رهبران نخواستند
از سلاح های هسته ای استفاده کنند، و خوشبختانه انگشت اروپاییها بر روی دکمه پرتاب قرار نداشت.
این
سلاح ها توسط گاوچران ها و احمق های آمریکایی و توطئه گران روسی (چهره ای که
اروپاییها از همهٔ رهبران روسیه تصویر میکنند) کنترل می شد. اما در میان اختلافات
و بی اعتمادی عمیق، این رهبران ایالات متحده و اتحادیه جماهیر شوروی بودند که از
بوجود آمدن بدترین شرایط ممکن جلوگیری کردند. با توجه به سابقه ای که اروپائیان
دارند، رهبران اروپا ممکن بود جهان را به فاجعه سوق دهند. اروپاییها از پیچیدگی
های دیپلماسی خودشان به نیکی و خوبی یاد میکنند. اما من هرگز نوانستم بفهمم چرا آنها
اینچنین احساس دارند؟
ما
این مورد را در سوریه دیدیم. اول اروپاییها همه جا حضور داشتند. سپس آنها از
اعتلاف با آمریکا خارج شدند و ایالات متحده را تنها گذاشتند. هنگامی که اوباما
خواست به جایگاه اصلی خود باز گردد آنها تصمیم گرفتند که بگویند او از روس ها کلک
خورده است و اگر او به تنهایی حمله میکرد شاید به عنوان یک گاوچران دیگر مطرح می
شد. هر راهی که رفته میشد و هر نقشی که اروپاییها بازی میکردند ؛ در نهایت این
آمریکایی ها بودند که به ندانستگی و نفهمیدگی متهم میشدند.
این
حس در سراسر اروپا متفاوت است. بریتانیایی ها به کل موضوع بیتفاوت هستند و به
مراتب به آنچه که بانک مرکزی اعلام میکند علاقه مندند. اروپای شرقی، چه در واقعیت
چه در کابوس از روس ها احساس فشار دارند و نمیتوانند تصور کنند چرا آمریکایی ها
اجازه دادند این اتفاق برای آنها بیفتد. یک دوست دیپلمات از قفقاز به من گفت که
او تعجب میکند از اینکه اگر آمریکایی ها نمیدانستند که در رقابت با روسها هستند.
از
دیدگاه آمریکایی ها، اروپا ترکیبی از بیتفاوتی ها و سردرگمی ها است. اروپا پس از پایان
جنگ سرد برای ایالات متحده اهمیت چندانی نداشت. از زمان اولین جنگ خلیج فارس، چیزی
که مهم بوده است جهان اسلام از نظر سطوح گوناگون تنشها بوده است. اروپا به عنوان
یک مرداب مرفه دیده می شد، و یا من آن را در سال ۱۹۹۱ به عنوان اینکه تمام اروپا،
اسکاندیناوی شد بر شمردم. چیزی برای یک دیدار لذت بخش است. اما دیگر سرزمینی که تاریخ از آنجا آغاز و ساخته شده باشد؛
نیست.
هنگامی
که آمریکایی ها ناچار از فکر کردن به اروپا باشند، از آن به عنوان قاره ای با
نظرات قوی از آنچه که دیگران باید انجام دهند، اما خودشان کمترین تمایلی به انجام
آن ندارند یاد میکنند. یک دیپلمات آمریکایی به من گفت: «من زمانی دوست دارم به
پاریس بروم که بخواهم تا به من بگویند که آمریکا چکارهایی باید انجام دهد؟». درک
آمریکا از اروپا خصوصیت عدم یاری رسانی و همزمان نقش مزاحم آن است اما به خاطر ضعیف
عمیق بی ضرر است. اینکه اروپاییها نسبت
به رئیس جمهوری ایالات متحده، چه احمق؛ چه گاوچران و چه هردو به شدت وسواس نشان
میدهند به یک دلیل است و آن اینکه: او فوقالعاده قدرتمند است.
آمریکایی
ها نسبت به اروپاییها بیتفاوت هستند نه به این دلیل که آنها رهبران پیچیده
ندارند، بلکه به این دلیل که در نهایت سیاستهای آنها بر علیه یکدیگر بیشتر از
سیاست های آنها بر علیه بر ایالات متحده است. آمریکایی ها خیلی کم به اروپا فکر میکنند
و واقعاً نمیفهمند آنجا چه خبر است. این برای من روشن نیست که آیا اروپاییها نیز
میفهمند یا نه؟
با
این حال عمیقترین شکاف بین آمریکایی ها و اروپاییها در نگرش و رفتار آنها نیست؛
بلکه نوعی از مفهوم یکتایی است و بسیاری از برداشتهای عجیب و غریب و یا بیتفاوتی
عمیق که همگی به نوعی محصولات جانبی میان دو شاخه از این مفهوم به شمار می آیند.
به عنوان مثال، یکی از دوستان اشاره کرد که او میتواند به چهار زبان صحبت کند. اما
به نظر میرسد آمریکایی ها قادر به یادگیری یکی نیز نیستند. من در پاسخ گفتم که
اگر او در یک سفر آخر هفته باید به چهار زبان صحبت کند در حالی که شهروندان ایالات
متحده نیازی به یادگیری چهار زبان حتی برای ۳۰۰۰ مایل رانندگی ندارند. گفتگو میان
ایالات متحده و اروپا؛ مانند گفتگو میان یک موجودیت واحد و برج بابِل است.
ایالات
متحده یک کشور واحد و یکپارچه با سیاستهای واحد اقتصادی، خارجی و دفاعی است.
اروپاییها هرگز به طور کامل گرد هم نیامده اند، درواقع در پنج سال گذشته آنها از
هم جدا شده اند. جدایی، همراه با نوعی افتخار جذاب نسبت به آن یکی از ویژگیهای
تعریف شدهٔ اروپایی است. همانگونه که اتحاد،
به عنوان یک باور جذاب و داشتن نقش فعال در فرایند گرد هم آوردن اجزا در کنار
یکدیگر، یکی از ویژگیهای ایالات متحده است.
وسواس
و ترس
گذشته
اروپا با شکوه است و عظمت آن را میتوان در خیابانهای هر پایتخت اروپایی دید.
گذشته اروپا برای خودش همزمان افسونگر و وحشت آفرین است ولی آیندهٔ آن نا روشن و
تعریف نشده مانده است. اما لحظه کنونی آن با انکار و فاصله گرفتن از گذشته آمیخته
شده است. تاریخ ایالات متحده در مقایسه با اروپا بسیار کم عمق است. آمریکایی ها
مراکز خرید را در روی میدانهای جنگ مقدس می شازند و پس از ۲۰ سال ساختمانها را می
کوبند. ایالات متحده کشور فراموشی گذشته هاست. روح ایالات متحده با اندیشهٔ آینده
تسخیر شده است و اروپا با گذشته اش فلج گشته است.
هر
وقت من به اروپا سفر میکنم – خودم در اروپا به دنیا آمدم – من از تفاوت عمیق در دو سرزمین رنج می برم. من از اینکه چگونه ایالات
متحده توسط اروپاییها دوست داشته نشد و تحقیر گردید رنج می برم. من همچنین از
اینکه آیا بچههای کوچک آمریکایی میفهمند و آیا اهمیت میدهند رنج می کشم.
بحث از رابطه میان قاره های اتلانتیک است.
این بحث هنوز از میان نرفته است و حتی به سردی نیز نگرائیده است. اروپاییها به
ایالات متحده میآیند و آمریکایی ها به اروپا و هر دو از همدیگر لذت می برند. اما حلقهٔ
اتصال بسیار باریک است. جایی که قبلاً در کنار هم میجنگیدیم اکنون محل سفرهای
تفریحی ماست. ساختن یک سیاست واحد در مورد سوریه در چنین چارچوبی بسیار سخت است. پیمان
اتلانتیک شمالی را فراموش کنید.
ترجمه از بهروز
با سپاس فراوان از شما کژدم گرامی
پاسخحذفبهروز