با فرار دو تن از سربازان ارتش لبنان و پیوستن آنها به جبهةالنصره؛ دو قطبی شدن میدانی ارتش لبنان کلید خورد.
سفر شمخانی به لبنان نشان از گزارشهایی دارد که از طرف حزب الله لبنان در رابطه با رو به انفجار بودن شرایط در لبنان انجام گرفته است. ماموریت شمخانی فراخوان تعداد بیشتری از نیروهای ارتش به جبههٔ شیعیان از یک طرف و تلاش برای از بین بردن اختلافات درونی در میان نیروهای حزب الله لبنان و گروههای دیگری از شیعیان که مخالف شرکت حزب الله لبنان در نبردهای سوریه هستند و به صورت بسیار دور اندیشانه تری به سرنوشت شیعیان لبنان فکر میکنند بوده است. این سفر برای حفظ موقعیت حاکمیت انگلهای صفوی مسلک در ایران است که با وعدهٔ دادن «خروس قندی نظامی» برای قطب شیعی همراه بود.
این تصویر را تنها به عنوان یک نمونه منتشر کردم که وبسایت رسمی داعش از اجساد نیروهای «عصائب اهل الحق» در دیاله منتشر کرده است و تصاویر بسیار دیگری وجود دارند که بسیار فجیع تر هستند و این نمونه را تنها برای خنثی کردن دروغ پردازیهای انگلهای صفوی حاکم بر ایران منتشر نمودم.
سفر عده ای از اوباشان «عصائب اهل الحق» با خبر «در آستانهٔ سقوط کامل» قرار گرفتن استان الانبار عراق ادامه یافت؛ سقوط الانبار به معنی اهداف بعدی داعش یعنی «نجف» و «کربلا» است.
زمانی که در نوشتهٔ پیشین گفتم که نقش آمریکا تنها «کنترل بحران» نیست؛ بلکه «هدایت بحران» به سوی اهدافی است که «ائتلاف» برای تسخیر آنها ایجاد شده است؛ یعنی شکستن ستون فقرات «هلال شیعی»؛ شاید قابل هضم نبود. امّه اکنون در حال «زود هضم شدن» برای معده های احمق ترین احمق ها هم هست.
اکنون شمخانی ها و قاسم سلیمانیها و عربده کشان دیگری مانند سعید قاسمی ها باید بدانند که داعش در حال نزدیک شدن به خطوط قرمز آنهاست (یعنی نجف و کربلا و گورهای دروغین مقدس و شفا بخش و خالی از جسد و استخوان).
اگر عربده های کنونی اوباشان حاکم بر ایران در عرصهٔ میدانی تحقق نیابد؛ در فرداهای نه چندان دور داعش را در بزرگترین مرکز تولید انگلهای شیعی یعنی «قم» ملاقات خواهید کرد و ایرانیان شیعه مسلک پس از ۱۴۰۰ سال؛ باید دوباره شهادتین بخوانند و از نو مسلمان شوند.
رژیم ننگین صفوی حاکم بر ایران؛ حتی لیاقت دفاع از یک وجب خاک ایران را ندارد ؛ زیرا تمامی نیروهای آن همگی «کنتراتچی»؛ «رانت خوار» و مزدور هستند. آنهایی که در برابر سپاه پاچاهارداران انقلاب اسلامی؛ به سازمانی خیالی به نام «ارتش» چشم دوخته اند نیز در اشتباه هستند. ایران «ارتش» ندارد بلکه «عرطش» دارد که فرماندهان «عربده کش» ارشد آنرا نیز «پاچه خواران» و «رانت خواران» و «خائنین» تشکیل میدهند و مانند آنچه که در جنگ ۸ ساله گذشت؛ در زمانی که به وجود آنها نیاز است؛ همگی فرار خواهند کرد و سربازان را به دم تیغ دشمن خواهند سپرد. به این صفحهٔ
«گوگل» نگاهی بیندازید. خودتان را به «خریّت عثمانی» نزنید؛ نیروهای «نوپو» نه برای مقابله با داعش؛ بلکه کشتار شما ایجاد شده اند و در راه «کشتار ایرانیان» همراه و هم عقیده های داعش هستند و اینکه اینهمه تصاویر در گوگل منتشر میشوند؛ برای جنگ روانی و ایجاد ترس در میان ایرانیان هستند (همان کاری که داعش با انتشار ویدیوها کشتار انجام میدهد).
این رعب و وحشت به سادگی میتواند رفع شود؛ باور ندارید؟ یک چاقو بردارید و یک گشت بسیجی و یا مزدور «نوپو» را بکشید و ببینید که چقدر ساده است.
در اینجا مجبور هستم که یک خاطرهٔ شخصی را تعریف کنم؛ تا ببینید که چقدر ساده است.
در یک نیمه شب؛ به خاطر اینکه مجبور بودم کار کنم و کارم در آن زمان تمام شد؛ برای رفتن به خانه «تاکسی» گرفتم. رانندهٔ تاکسی یک «سلفی» بود. پس از مدتی او به من گفت:
- از کدام کشوری؟
من: ایران
- مسلمانی؟
من: نه... تو چطور؟ (البته از ریش کثیفش میدانستم که سلفی است)
- الحمد لله مسلمانم.
من: سنّی هستی یا شیعه؟
- الحمد لله سنّی.
من: یعنی تو اعتقاد داری که محمد ۵۴ ساله؛ عایشهٔ ۶ ساله را میگایید و خدا این «قوّاد» کثیف را به پیامبری برگزیند؟ آیا آدم بهتری از این مردک کثیف «بچه باز» پیدا نمیشد؟
- محمد عایشهٔ ۶ ساله را میگایید؟
من: بله...
- اگر این بحث رو ادامه بدی تو را در همینجا پیاده میکنم تا مجبور بشی ۳۰ کیلومتر پیاده بروی.
در این لحظه من ترمز دستی را کشیدم و اوتوموبیل که با سرعت ۸۰ کیلومتر میرفت؛ به دور خودش چرخید؛ او هم ترمز کرد و اوتوموبیل به عرض خیابان متوقف شد. ریشش را گرفتم و سرش را پایین کشیدم . گفتم:
من: حالا میخواهی که همان بلایی را که محمد رسول الل تان بر سر عایشهٔ ۶ ساله می آورد بر سر تو بیاورم و به پیامبری مبعوث شوم؟
بدبخت؛ مثل سگ باران خورده میلرزید.
تنها میخواستم بگویم که میشود. کمی دیوانگی و ریسک میخواهد؛ اما مطمئن باشید که میشود.
خاطره ای دیگر:
چند روز از فاجعهٔ ۱۱ سپتامبر و عملیات القاعده گذشته است و مسلمانها؛ بویژه پاکستانیها و عربها و شیعیان صفوی مثل سگهای هار شده اند و فکر میکنند که کار آمریکا تمام است و همین امروز و فرداست که مسلمانان واشینگتن و اروپا را فتح خواهند کرد.
محل کار من در یک منطقهٔ صنعتی بود (آلان دیگر آنجا نیستم). برای خریدن یک ساندویچ و یا سیگار باید حد اقل یک کیلومتر پیاده میرفتی. حال میخواهم که برای خرید سیگار بیرون بروم. از ساختمان پر سر و صدا بیرون می آیم و میبینم که همه جا پر از ماشینهای آتش نشانی و اوتوموبیلهای پلیس است و یک زن پلیس جلو مرا میگیرد و میگوید:
- شما نمیتوانید از ساختمان خارج شوید.
من: چرا:
- وضعیت اضطراری است و گزارش شده است که یک بستهٔ انفجاری در آنجا کار گذاشته اند و با انگشتش یک بستهٔ کوچک را که بر روی یک صندوق پستی یکی از ساختمانها گذاشته شده است را به من نشان داد.
بسته خیلی کوچک بود و من به آن خانم گفتم که این مسخره است و مسخره تر اینکه کسی در چنین جایی با چنین بستهٔ کوچکی عملیات نظامی نمیکند.
- به هر حال شما حق ندارید از ساختمان خارج شوید.
من عصبانی شدم و به طرف بسته دویدم و بسته را برداشته و به زمین کوبیدم. و از تویش تعدادی آشغال بیرون ریخت. مرا دستگیر کردند و به پاسگاه پلیس بردند و حدود ۵ ساعت بازجویی شدم که چرا اینکار را کرده ام؟ من هم به آنها گفتم که شما ها عده ای احمق هستید و کارتان مسخره بود که اینهمه خیابانها را به خاطر یک بستهٔ کوچک که حد اکثر یک کیلو TNT میتوان در آن جا داد آن هم در یک منطقهٔ صنعتی که هیچگونه ارزش تبلیغاتی و نظامی ندارد را بسته اید.
- شما نظامی بوده اید؟
من: بله.
- کدام ارتش؟
من: من پیشمرگه بودم و تخصص من هم همین چیزهاست.
- بمب ساز؟
من: بله
این بحث خسته کننده ساعتها ادامه داشت؛ تا اینکه آزاد شدم.
میخواهم بگویم که: میشود. کمی دیوانگی و کمی ریسک پذیری میخواهد.
اگر کشتن نخستین بسیجی و یا «نوپو» یی اندکی سخت باشد؛ کشتن نفرات دیگر مثل آب خوردن میشود.
مطمئن باشید که این مزدوران؛ با تمامی آموزشهایی که دیده اند؛ در برابر یک فرد مصمم که با مرگ آیین دوستی دارد ؛ حتی پشّه هم نیستند.
باور نمیکنید؟
به نبردهای دلاوران کوبانی بنگرید که در محاصرهٔ کامل؛ چه ها که نمیکنند؟
بعضی ها میگویند که نبرد کوبانی و دلاوریهای پیشمرگان دلاور کردستان سوریه؛ به عظمت نبرد استالینگراد در جنگ جهانی دوم است.
من میگویم:
نبرد دلاوران قوم ماد در کوبانی؛ یاد آور نبردهای دلاوران سرخ پوشان خرمدین به رهبری بابک است.
فرق میان نبرد استالینگراد با جنبش سرخ جامگان در این است که مدافعین استالینگراد اگر مقاومت نمیکردند از پشت سر توسط ارتش سرخ هدف قرار میگرفتند؛ اما نبرد بابکیان و کوبانیها نبردی اجباری نیست... نبرد پیشمرگان و داوطلبان مرگ است.
رژیم ننگین انگلهای صفوی با تمامی رجز هایی که میخواند؛ در حال فروپاشیست و زمان هرچه بیشتر مبگذرد؛ مرگ ننگین این انگلها نزدیکتر میشود.
در آینده ای نزدیک؛ سخنان «دمپسی» را دوباره خواهید خواند که میگوید:
«ما عمیقاً نگران فروپاشی لبنان هستیم».... امّا مشکل بسیاتر گسترده تر از آن است که بتوان با حملات هوایی آنها را خنثی کرد.
کژدم