پیشگفتار:
امروز نمیخواهم در رابطه با مسائل سیاسی سخن بگویم؛ راستش را بخواهید در بخش نظرات یکی از نوشته های اخیر؛ یکی از خوانندگان گرامی (اکبر) پرسشی تاکیدی و انتقادی داشت که هر چند به صورت بسیار خلاصه و تیتر وار به ایشان پاسخ دادم؛ اما این پرسش همچنان ذهن مرا حتی در دورهٔ بیماری به شدت اشغال نموده بود و امروز میخواهم در بارهٔ مطلب بسیار مهمی (البته از نظر من) که در آن پرسش انتقادی نهفته بود و چه بسا پرسشگر (اکبر) نیز منظوری در حدی که اکنون میخواهم در باره اش سخن بگویم نداشت؛ اما مرا به نهفته ترین لایه های زیرساختی فکری من کشانید. من هرگز نخواسته ام که این لایه های زیرین را در برابر افکار عمومی بنهم. افکاری که بیش از ۲۰ سال است در ذهن من شکل گرفته اند و به خاطر «خارج از زمان» و یا به قول فردریک ویلهم نیچه؛ «نا بهنگام» بودن آنها؛ نخواسته ام که کسی را در این اندیشه ها شریک کنم. اما آن پرسش مرا به این وادی کشانید.
پرسش اکبر گرامی این بود:
.... بارها به شما گفته ام که اگر ادعای عملگرایی دارید چرا برنامه مشخصی ارایه
نمی کنید?? مشکل اینجاست که همیشه از وسط راه شروع میکنید بدون اینکه
قدمهای اول را برداشته باشید.........
من در پاسخ به ایشان گفتم:
اکبر گرامی درود بر شما
زمانی که وارد مبحاحثی همچون سیاست و یا جامعه شناسی و یا روانشناسی میشویم؛ در واقع از وسط قضیه شروع میکنیم. تمامی مباحث دیگر نیز به همینگونه هستند و هیچگاه کسی را ندیده ام که بخواهد از نقطهٔ نخست آغاز کند. اصلاً آنچه که اکنون مطرح است همگی به وصط قضیه مربوط میشوند و دلیلش هم این است که «آنچه که هست» را به عنوان واقعیتی غیر قابل اجتناب پذیرفته اند و به همین دلیل نیز میبینیم که نه سوسیالیسم و نه لیبرالیسم و نه مخلوطی از آنها راه چارهٔ نهایی نیستند.......
زمانی که وارد مبحاحثی همچون سیاست و یا جامعه شناسی و یا روانشناسی میشویم؛ در واقع از وسط قضیه شروع میکنیم. تمامی مباحث دیگر نیز به همینگونه هستند و هیچگاه کسی را ندیده ام که بخواهد از نقطهٔ نخست آغاز کند. اصلاً آنچه که اکنون مطرح است همگی به وصط قضیه مربوط میشوند و دلیلش هم این است که «آنچه که هست» را به عنوان واقعیتی غیر قابل اجتناب پذیرفته اند و به همین دلیل نیز میبینیم که نه سوسیالیسم و نه لیبرالیسم و نه مخلوطی از آنها راه چارهٔ نهایی نیستند.......
در این پاسخ من به پایه ای ترین باورهای خود اشاره کردم و آن اینکه: ما در میانهٔ روند پذیرفته شده ای هستیم که از آن به عنوان واقعیت موجود نامبرده میشود و از همین روی است که هیچ سیستم اجتماعی نمیتواند پاسخی محکم و غیر فرّار ارائه دهد. هر پاسخی که تاکنون به پرسش «تغییرات اجتماعی» داده شده است؛ بر اساس وضعیت موجود و آرایش قدرتهای اجتماعی موجود تعریف شده است و آنچه که به نام «وجدان» و «انسان دوستی» و «حقوق و شرافت انسانی» به عنوان ملات گویشهای انقلابی به کار برده شده اند؛ حتی اگر «نیک کرداری» و «راستگویی» گویندگانش را به زیر سوال نبریم؛ به خاطر «شروع از میانهٔ راه» محکوم به شکست هستند؛ زیرا بر اساس واقعیتهای موجود رسمی و شناخته شده بنا شده اند و هیچکس را تا کنون نیافته ام که از ریشه ها و محل تغذیهٔ ریشه ها آغاز کند و اگر هم کسانی هستند که به ریشه ها فکر میکنند؛ همچنان در نهان و تنهایی خویش به آن می اندیشند و یا اینکه نتایج اندیشه هایشان را در اختیار مراکز قدرت قرار میدهند و در هر دو حال این اندیشه ها یا اخته میمانند و یا به عنوان سلاحی سرنوشت ساز در اختیار مراکز قدرت قرار میگیرند.
من همیشه «نیچه» را ستوده ام؛ زیرا در یکصد سال اخیر تنها کسی است که سخنی برای گفتن داشت (زندگی شادمانه) و همهٔ متفکرین اجتماعی پس از «نیچه»؛ تحت تاثیر اندیشه های او بودند و هستند. ولی در حین ستایش به شوخی او را «نیمچه» مینامم و منظورم این است که «نیچه» یک «نیمچه شمن» است؛ مرغوا جانی که به واپس مینگرد و دو هزار سال آیندهٔ ما را میبیند. مردی که «آفرینندگان» را میستاید و «هیچکسان» و «هیچ کارگان» و «اکنونیان» را خوار میدارد. «گرامی داشت» و «خوار داشت»؛ در حال تبدیل شدن به عنصر اصلی چالشهای عصر نوین است و محصول نهایی این چالش «ظهور انسان» خواهد بود.
مشکل ساختاری
منظور من به هیچ وجه اشاره به مشکلات ساختارهای اجتماعی نیست؛ زیرا مجموعهٔ مشکلات ساختار اجتماعی نه تنها یک مشکل بنیادی نیستند؛ بلکه مشکلاتی هستند که در لایه های سطحی بروز کرده اند و تا زمانی که مشکلات بنیادی همچنان پابرجا بمانند و اصلاح نشوند؛ به اشکالی حتی ویرانگر از مشکلات کنونی تبدیل خواهند شد. مشکل بنیادی در «درخت زندگی» نهفته است و متاسفانه ما در حال بازی با برگهای این درخت هستیم.
درخت زندگی
درخت زندگی از درون «آبگوشت های نخستین» سر بر آورد؛ شاخه ها داد و گلهایش میوه پروراندند و تخم هر میوه ای؛ گونه ای از گونه های بیشمار را پدید آورد. هر شاخه ای بنابر آنچه که از بنیادی ترین عناصر حیاتی تغذیه نموده بود شاخه های فرعی خودش را رویانید و آنچه که به نام «انسانها» و «انسان نماها» شهرت دارند شاخه های فرعی یکی از شاخه های اصلی هستند.
پسری خردسال که در باغ حشره ای را یافت و سپس حشره ای دیگر را و بعد از آن حشرهٔ سوم را دید و به خاطر پر بودن دو دستهایش ؛ حشرهٔ سوم را در دهان گذاشت و به خانه بازگشت و هر سه حشره را به آرشیو و موزهٔ طبیعی خود افزود؛ این کودک خردسال دروازهٔ کشف «درخت زندگی» را گشود و ما او را به نام «چارلز داروین» میشناسیم. فرق ساختاری و ریشهٔ مشکلات ساختاری در همین نکته نهفته است. مشکلات ساختاری اجتماعی نیز مانند ویروسها و باکتریها میتوانند مدتهای مدیدی در درون ساختار اجتماعی به حیات خود ادامه دهند و حتی هیچکس به وجود آنها پی نبرد و اگر زمانی فرا رسد که این پارازیتها کشف شوند؛ چه بسا و حتماً (بر اساس تاریخ تفکر بشری) به عنوان یک «امر خدا دادی» با آن برخورد شود؛ اما اگر زمانی فرا رسد که این «امر خدا دادی» مشکل آفرین شود؛ حتماً به نابودی آن رای داده خواهد شد. اکنون جهان به نقطهٔ عطفی نزدیک میشود که روند «ظهور انسان» در برابر «انسان نما ها» و حذف «انسان نماها» آغاز خواهد شد. این روند بسیاری از مشکلات جوامع انسانی را در روند تبدیل شدن به «جامعهٔ انسانی» حل خواهد نمود.
مشکل بنیادی
مشکل بنیادی در نژادی از جانوران نهفته است که ما آنرا با نام «نژاد انسانی» میشناسیم؛ اما من شاخهٔ مشهور به «نژاد انسانی» را به دو شاخهٔ فرعی «میمونها» و «شاخهٔ انسانی» تقسیم میکنم و شاخهٔ انسانی را به با ۳ زیر شاخهٔ «حیوان-انسان»؛ «انسان نماها» و «انسان» تعریف میکنم. مشکل جوامع انسانی به خاطر شراکت این ۳ شاخه و تعریف غلط آن به عنوان «جامعهٔ انسانی» نهفته است. «انسان» نیز مانند تمامی عناصر باید تعریف حدوداً مشخصی داشته باشد؛ و گرنه آنچه که امروزه «انسان» نامیده میشود تشابهات زیادی با موجودات دیگر دارد و در تصویری بزرگتر با حشرات نیز اشتراکاتی دارد؛ ولی ما هرگز این شاخه را با شاخهٔ حشرات؛ نه تنها یکسان؛ بلکه حتی «همسان» نمی شماریم. لذا نام «انسان» باید تعریف مشخص تری از آنچه که در زبان علمی کنونی به نام «انسان» از آن یاد میشود داشته باشد و حتماً هم دارد؛ هر چند که خیلی ها میدانند؛ اما به زبان نمی آورند؛ زیرا قوانین کهن و همچنین قوانین ظاهراً نوینی که بر پایهٔ «قوانین کهن» تعریف شده اند؛ تعریفی همسان از «انسان» ارائه میدهند که خود نیز به آن باور ندارند. شاید ارائهٔ تعریف علمی و فنی از «انسان» از نظر «اخلاق کهن» امری ناشایسته قلمداد شود؛ اما در تعریف علمی؛ چیزی به نام «ناشایستگی» و «غیر اخلاقی» وجود ندارد... مگر دروغ گفتن به خویش و دیگران.
(ادامه در بخش دوم)
کژدم ضد اخلاق کهن
من همیشه «نیچه» را ستوده ام؛ زیرا در یکصد سال اخیر تنها کسی است که سخنی برای گفتن داشت (زندگی شادمانه) و همهٔ متفکرین اجتماعی پس از «نیچه»؛ تحت تاثیر اندیشه های او بودند و هستند. ولی در حین ستایش به شوخی او را «نیمچه» مینامم و منظورم این است که «نیچه» یک «نیمچه شمن» است؛ مرغوا جانی که به واپس مینگرد و دو هزار سال آیندهٔ ما را میبیند. مردی که «آفرینندگان» را میستاید و «هیچکسان» و «هیچ کارگان» و «اکنونیان» را خوار میدارد. «گرامی داشت» و «خوار داشت»؛ در حال تبدیل شدن به عنصر اصلی چالشهای عصر نوین است و محصول نهایی این چالش «ظهور انسان» خواهد بود.
مشکل ساختاری
منظور من به هیچ وجه اشاره به مشکلات ساختارهای اجتماعی نیست؛ زیرا مجموعهٔ مشکلات ساختار اجتماعی نه تنها یک مشکل بنیادی نیستند؛ بلکه مشکلاتی هستند که در لایه های سطحی بروز کرده اند و تا زمانی که مشکلات بنیادی همچنان پابرجا بمانند و اصلاح نشوند؛ به اشکالی حتی ویرانگر از مشکلات کنونی تبدیل خواهند شد. مشکل بنیادی در «درخت زندگی» نهفته است و متاسفانه ما در حال بازی با برگهای این درخت هستیم.
درخت زندگی
درخت زندگی از درون «آبگوشت های نخستین» سر بر آورد؛ شاخه ها داد و گلهایش میوه پروراندند و تخم هر میوه ای؛ گونه ای از گونه های بیشمار را پدید آورد. هر شاخه ای بنابر آنچه که از بنیادی ترین عناصر حیاتی تغذیه نموده بود شاخه های فرعی خودش را رویانید و آنچه که به نام «انسانها» و «انسان نماها» شهرت دارند شاخه های فرعی یکی از شاخه های اصلی هستند.
پسری خردسال که در باغ حشره ای را یافت و سپس حشره ای دیگر را و بعد از آن حشرهٔ سوم را دید و به خاطر پر بودن دو دستهایش ؛ حشرهٔ سوم را در دهان گذاشت و به خانه بازگشت و هر سه حشره را به آرشیو و موزهٔ طبیعی خود افزود؛ این کودک خردسال دروازهٔ کشف «درخت زندگی» را گشود و ما او را به نام «چارلز داروین» میشناسیم. فرق ساختاری و ریشهٔ مشکلات ساختاری در همین نکته نهفته است. مشکلات ساختاری اجتماعی نیز مانند ویروسها و باکتریها میتوانند مدتهای مدیدی در درون ساختار اجتماعی به حیات خود ادامه دهند و حتی هیچکس به وجود آنها پی نبرد و اگر زمانی فرا رسد که این پارازیتها کشف شوند؛ چه بسا و حتماً (بر اساس تاریخ تفکر بشری) به عنوان یک «امر خدا دادی» با آن برخورد شود؛ اما اگر زمانی فرا رسد که این «امر خدا دادی» مشکل آفرین شود؛ حتماً به نابودی آن رای داده خواهد شد. اکنون جهان به نقطهٔ عطفی نزدیک میشود که روند «ظهور انسان» در برابر «انسان نما ها» و حذف «انسان نماها» آغاز خواهد شد. این روند بسیاری از مشکلات جوامع انسانی را در روند تبدیل شدن به «جامعهٔ انسانی» حل خواهد نمود.
مشکل بنیادی
مشکل بنیادی در نژادی از جانوران نهفته است که ما آنرا با نام «نژاد انسانی» میشناسیم؛ اما من شاخهٔ مشهور به «نژاد انسانی» را به دو شاخهٔ فرعی «میمونها» و «شاخهٔ انسانی» تقسیم میکنم و شاخهٔ انسانی را به با ۳ زیر شاخهٔ «حیوان-انسان»؛ «انسان نماها» و «انسان» تعریف میکنم. مشکل جوامع انسانی به خاطر شراکت این ۳ شاخه و تعریف غلط آن به عنوان «جامعهٔ انسانی» نهفته است. «انسان» نیز مانند تمامی عناصر باید تعریف حدوداً مشخصی داشته باشد؛ و گرنه آنچه که امروزه «انسان» نامیده میشود تشابهات زیادی با موجودات دیگر دارد و در تصویری بزرگتر با حشرات نیز اشتراکاتی دارد؛ ولی ما هرگز این شاخه را با شاخهٔ حشرات؛ نه تنها یکسان؛ بلکه حتی «همسان» نمی شماریم. لذا نام «انسان» باید تعریف مشخص تری از آنچه که در زبان علمی کنونی به نام «انسان» از آن یاد میشود داشته باشد و حتماً هم دارد؛ هر چند که خیلی ها میدانند؛ اما به زبان نمی آورند؛ زیرا قوانین کهن و همچنین قوانین ظاهراً نوینی که بر پایهٔ «قوانین کهن» تعریف شده اند؛ تعریفی همسان از «انسان» ارائه میدهند که خود نیز به آن باور ندارند. شاید ارائهٔ تعریف علمی و فنی از «انسان» از نظر «اخلاق کهن» امری ناشایسته قلمداد شود؛ اما در تعریف علمی؛ چیزی به نام «ناشایستگی» و «غیر اخلاقی» وجود ندارد... مگر دروغ گفتن به خویش و دیگران.
(ادامه در بخش دوم)
کژدم ضد اخلاق کهن
بلی بر اساس رفتارها انگار نوع انسان در حال شاخه زدن است
پاسخحذفلطفا ادامه دهید
با تشکر
درود فراوان
پاسخحذفبسیار زیبا بود.
سپاس
به طرز عجیبی به موضوعی اشاره کردی که من سالها روی آن تحقیق کردم
پاسخحذفدقیقا همانطور که گفتید همه انسانها برابر نیستند یا واضح تر بگویم همه انسانها انسان واقعی نیستند به گفته دانشمندان نازی در هزاران سال پیش نژاد انسان های متمدن با
میمون نما ها یا همون نئاندرتالها بر اساس تجاوزات صورت گرفته مخلوط شده و نژاد انسانهای امروزی به وجود آمده است اگر بخواهیم بدون هیچ گونه جبهه گیری خاص و افراطی به این موضوع بپردازیم باید اول کلیه نژاد های موجود انسانی را مورد مطالعه قرار دهیم و دستاوردهای آنها در تمامی مسائل انسانی را ارزیابی کنیم .
به طور قطع به این نتیجه خواهیم رسید که نژاد سیاه و نژاد عرب از هر لحاظ
پست تر از نژاد سفید به خصوص نژاد آریایی است برای اثبات این موضوع کافیست تعداد دانشمنمدان و اندیشمندان هر نژاد را در طول دو هزار سال قبل محاسبه کنید به طور حتم تعداد دانشمندان سیاه یا عرب از انگشت های دست هم کمتر میباشد.
البته طی چند سال آتی به کلی نژادهای پست از بین میروند زیرا این قانون طبیعت است چرا که منابع طبیعی محدود است و تنها کسانی لیاقت استفاده از این منابع را دارند که برتری خاصی نسبت به دیگران داشته باشند.
درود کژدم گرامی.
پاسخحذفخوشحالم که پرسش من برای شما چالش فکری به وجود اورده و شما به آن اهمیت دادید. اما در رابطه با موضوعی که گفتید و بسیار بدیع و جدید بود باید بگویم من هم به آن فکر مرده ام. اما تکامل انسانی فقط با جنگ اتفاق می افتد. جایی که قانون جنگل حاکم شود و احمقها و ضعیفها و اویزانهای قوانین دولتی و حمایتهای نفتی نابود شوند این همان عقیده ایست که بارها خدمت شما ابراز کردم و گفتم کشور ما احتیاج به یک بی نظمی و چالش حدی دارد تا نه تنها انسانها. بلکه گروه های ضعیف و انگل توسط قدرتمندان و یا بهتر بگویبم میمونها توسط انسانها تارانیده شوند. اکبر
درود اکبر گرامی
حذفپرسشهای شما همیشه چالش برانگیز بوده اند. اما در این رابطه به ادامهٔ داستان گوش دهید؛ زیرا از نوعی دیگر است. داستان «بنیادها»ست.