۱۳۹۲ آذر ۴, دوشنبه

گفتگویی از نوعی دیگر (بخش پنجم)

فاجعهٔ پنهان و فراموش شده

تقریباً ۵۰ در صد جامعهٔ «انسان سانها» را افرادی با درجهٔ هوش ۱۰۰ و پایین تر از آن تشکیل میدهند؛ یعنی از جامعهٔ ۷ میلیاردی کنونی  ۳ میلیارد و ۵۰۰ میلیون نفر از آنها را شکمهای دوپا تشکیل میدهند.
اگر این ۵۰ درصد را به عنوان یک واحد به شمار آوریم؛ ۳۲ درصد آنرا انسان سانهایی با درجهٔ هوش متوسط تشکیل میدهند و ۳۶ درصد آنها با درجهٔ هوش پایین  و ۲۸ درصد آنها را احمقها با نشانه های بارز عقب ماندگی ذهنی و ۴ درصد باقیمانده به عنوان عقب مانده های کامل ذهنی و جسمی هستند.
آمار جمعیتی (تقریبی) این موجودات به شرح زیر است:
۱- یک میلیارد و ۱۲۰ میلیون نفر با هوش متوسط که به سختی میتوانند دورهٔ دبیرستان را به اتمام برسانند و به جز عده ای بسیار اندک از آنها؛ توسط آنچه که «خرخوانی» مینامیم شاید جذب رشته های بی ارزش دانشگاهی شده  ولی از ادامهٔ تحصیل باز می مانند و یا با پایین ترین نمرات مدرکی به دست آورند.
۲- یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون نفر از این موجودات حتی نمیتوانند تحصیلات دبیرستانی را به اتمام برسانند.
۳- ۹۸۰ میلیون نفر حتی قادر به درک مفاهیم ساده نیز نیستند و علایم شدید عقب ماندگی را با خود دارند.
۴- ۱۴۰ میلیون نفر زندگی نباتی و یا حیوانی با چهرهٔ شبیه انسان دارند و نیاز به مراقبتهای شدید برای ادامهٔ حیات دارند.

در دورهٔ «پیشا صنعتی»؛ زمانی که روابط اقتصادی و اجتماعی بر اساس کشاورزی و دامداری تعریف می شد؛ این موجودات جایگاهی در زندگی خانوادگی و اجتماعی و اقتصادی داشتند؛ جایگاهی که می شد در آن «احساس وجود داشتن» نمود و از زندگی لذتی طبیعی برد. اما اکنون این گروه از موجودات هر روز بیش از پیش به حاشیه رانده میشوند و تواناییهایشان اجازهٔ ورود به بطن و متن زندگی نوین را به آنها نمیدهد. ساده ترین کارها به این گروه (نیمی از جمعیت انسان سانها) سپرده میشود.
واقعی ترین تعریف این گروههای انسان سان در ساختار کنونی جهانی را میتوان به صورت زیرین بیان نمود:
۱- رای دهندگان (سربازان).
۲- کارگران ساده.
۳- مشتریان و مصرف کنندگان.
۴- مصرف کنندگان کاملاً بی مصرف.
۵- مصرف کنندگان قابل ترحم.

رهبری ساختار اقتصادی؛ سیاسی و تولید فرهنگ جهانی اکنون در دست اقتصاد لجام گسیختهٔ لیبرالی است. این فرهنگ تلاشهای  خود را برای حفظ تعریفهای پنجگانهٔ فوق در رابطه با از نیمی از جمعیت «انسان سانها»ی جهان را همچنان حفظ نموده است و برای بقای خود که در گرو رشد است؛ مبلّغ اصالت «حقوق بشر» در زیر چتر برخورد غیر تخصصی با مسئلهٔ جامعهٔ «انسان سان» هاست و ظاهراً تلاش میکند که بگوید همهٔ این موجودات را به یک چشم مینگرد. در حالی که این تبلیغات دروغی بیش نیستند و وجود سازمانهای اخته ای از نوع «ناظران حقوق بشر» و یا سازمانهای موازی با آن تنها برای حفظ بقای این بخش از جامعهٔ انسان سانها به عنوان رای دهندگان؛ کارگران و سربازان و ..... میباشد و اگر زمانی (نه چندان دور) به این نتیجه برسند که به وجود چنین موجوداتی برای ادامهٔ رشد و بقای خود نیازی ندارند؛ راههای بسیاری برای نابودی این موجودات پیدا خواهند نمود و یا هم اکنون نیز این راهها  در درون کشوهای پاسخهای راهبردی موجود هستند. این پاسخها بسیار بیرحمانه خواهند بود (انتشار ویروسها و باکتریهای مقاوم و تلاشهای هالیوودی دروغین برای نجات انسان سانها).

حدود ۲ میلیارد و ۳۸۰ میلیون نفر از کل جامعهٔ انسان سانها را گروهی که «با هوشها» نامیده میشوند و درجهٔ هوش آنها میان ۱۰۰ و ۱۱۵ در نوسان است تشکیل میدهند. این گروه از انسان سانها؛ ظاهراً همچنان جایگاه خود را حفظ نموده اند؛ اما واقعیت این است که افراد تشکیل دهندهٔ این گروه؛ تنها آن بخش از متخصصین را تشکیل میدهند که توانایی خلاقیت ندارند و پزشکان و وکلای حقوقی و قضات و مهندسین دون پایه ای که تنها میتوانند به عنوان یک «چرخ دنده» در میان کل سیستم؛ ایفای نقش کنند ارزش دارند. هر چند که ظاهراً این گروه از «انسان سان»ها شانس بیشتری برای ادامهٔ بقاء دارند؛ اما با پیشرفت تکنولوژی مبتنی بر «حذف نیروی کار انسانی»؛ در آینده ای نزدیک به صورت کامل از چرخهٔ زندگی و تمدن انسان سانها خارج خواهند شد و هم اکنون نیز شاهد خروج بخش بزرگی از آنها از این دایرهٔ زیست اجتماعی هستیم و چه بسا در آینده شاهد پزشکان بساط فروش و مهندسین رفتگر و حقوقدانهای رختشوی  و  پروفسورهای «رانندهٔ تاکسی» باشیم همانگونه که تعدادی از فیزیکدانان روسی پس از پناهنده شدن به کشورهای غربی شغلهایی از همین قبیل را پیدا کردند.
هم اکنون نیز ما شاهد بی ارزش شدن شغلهایی هستیم که در دههٔ اخیر «تخصصی» نامیده میشدند. به عنوان مثال ورود «روبات های جرّاح» بسیاری از متخصصین جراحی را به سوی بازار کار «بسته بندی»؛ «آرایشگر مو» و .... سوق خواهد داد.

حدود ۶۳۰ میلیون نفر از کل جامعهٔ انسان سانها را تیزهوشان متوسطی تشکیل میدهند که نقش مدیران اجرایی و یا برنامه ریزان را برای ۴۵۰ میلیون نفر از تیزهوشانی را بازی میکنند که طراحان استراتژی های کلان هستند. و در مجموع یک جمعیت ۹۸۰ میلیونی را تشکیل میدهند.
اما حتی این گروه ۹۸۰ میلیونی نیز در چهارچوب فرهنگ کهن و یا اشکال مدرن تر همان فرهنگ تعریف میشوند و تمامی تلاشهای آنها برای «ترمیم اشکالات کنونی» و «وصله و پینه» صرف میشود. این امر نشان میدهد که هیچ ستاره ای بر پیشانی آیندهٔ آنچه که به «جامعهٔ انسانی» معروف است نمیدرخشد.

حدود یک درصد جامعهٔ انسان سانها را افرادی تشکیل میدهند که درجهٔ هوش آنها میان ۱۳۰ تا ۱۴۰ میباشد و جمعیتی ۷۰ میلیونی را تشکیل میدهند. این دسته از موجودات در سازماندهی و برنامه ریزی های کلان و طراحی استراتژیهای کلان در سطح بین المللی نقشی فعال دارند. این دسته از موجودات را میتوان «مرز نشینان» نامید؛ زیرا آنچه که «نبوغ» نامیده میشود از درجهٔ ۱۴۰ آغاز و تا درجهٔ ۲۰۰ امتداد می یابد.
موجودات مرزنشین هدایت سیستمهای کلان بین المللی را بر عهده دارند؛ سیستمهایی که چنان طراحی شده اند؛ که خروج از آن و یا حتی فکر مقابله با آن به فاجعه های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی می انجامد. خفت و خواری جمهوری اسلامی در قرارداد اخیر هسته ای با ۱+۵ و یا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نمونه های بارز ۳۰ سال اخیر هستند. این سیستم پس از جنگ جهانی دوم و با ورود آمریکا به عرصهٔ اقتصاد بین المللی شکل گرفت و تکامل پیدا کرد. از نظر استراتژیستهای حامی و هدایت کنندهٔ این سیستم؛ تنها یک حماقت در سطح کلان میتواند به این سیستم آسیب برساند زیرا سیستم هنوز کامل نشده است و حماقتهای کلان میتوانند زاییدهٔ خلأ های دوران گذار در سیستم باشند.
تمامی تلاش این سیستم برای پر کردن خلأ های موجود از طریق Transition  و نه بر پایهٔ اندیشه های عقب ماندهٔ Revolution استوار است. این سیستم برای تکمیل خود منتظر تغییرات درونی در کشورها برای هماهنگی با سیستم موجود نمیشود و نبردهای دو دههٔ اخیر برای تارانیدن سیستمهای موجودی که همچنان بر پایهٔ اقتصاد و اخلاق کهن استوار هستند انجام گرفته اند تا سدهای سخت را در هم فرو ریزند. این سیستم هنوز کمی ها و کاستی های فراوانی دارد و بسیاری از اندیشه های کهن در برابر آن مقاومت میکنند.
تعبیر این سیستم از آنچه که «جامعهٔ انسانی» نامیده میشود؛ بر پایهٔ  تعبیرهای کهن اخلاقی استوار نیست؛ بلکه بر «ضرورت»های موجود و پاسخ مناسب به ضرورتها برای تکمیل روند Globalization استوار است و سنگهای سختی را که مانع راه باشند؛ با انفجار از میان بر میدارد که ما  آن را با نام «جنگ» میشناسیم.

کژدم






 


۱۰ نظر:

  1. آیا این سیستم که شما به آن اشاره می‌کنید همان اقتصاد لیبرالی است یا باهم تفاوت دارند؟
    آریو

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. درود بر شما آریو گرامی
      بله حدس شما بسیار به واقعیت نزدیک است.

      حذف
  2. اقتصاد لیبرالی به 50 درصد پایین به عنوان مصرف کننده همیشه نیاز دارد. اگر قرار بر آن باشد که این 50 درصد زمانی از بین برود، اقتصاد لیبرالی هم مجبور به تغییر هویت خواهد شد. اگر به این شکل نگاه کنیم، در آن زمان اقتصاد لیبرالی تبدیل به چه چیزی خواهد شد و هدف نهایی آن چیست؟
    آریو

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آریو گرامی
      سخن شما در شرایط کنونی درست است؛ اما درست بودن آن یک امر «ایستا» نیست. بخشی از اقتصاد لیبرال با بوجود آوردن «سازمانهای خیریه» (البته در ظاهر و بیزینس در باطن) یکی از مشتریان کالاهای تولید شده و هدیهٔ آن به بخش بزرگی از به حاشیه رانده شدگان است. اما تمامی این امور به اشباع خواهند رسید. مانند کمکهای غذایی سازمان ملل که معمولاً از آن دسته از موجوداتی که ادامهٔ زندگی آنها مسئلهٔ چند روز و یا هفته است؛ دریغ شده و به آنهایی که از شانس بالاتری برای طول عمر بیشتر برخوردارند هدیه میشود. اینکه اقتصاد لیبرال در جایی به نقطهٔ اشباع برسد؛ شکی نیست. اما این اقتصاد در حال تعریفهای جدید از نوع فعالیتها و اهداف همچنان خود را در حال دگردیسی مداوم قرار داده و به حیات خود ادامه میدهد و خواهد داد. اما حتی این نوع از دگردیسی ها و بازتعریفها هم حدی دارند و در نهایت به نقطه ای خواهیم رسید که حاشیه ای ترین امواج انسان نماها به صورتی بیرحمانه و به شیوه ای بشر دوستانه (مانند قطع وسائل Life Support از بیمارانی که تنها نفس میکشند) از دایرهٔ زندگی حذف خواهند شد. برای این کار هیچ نیازی به جنگ جهانی و «هالو کاست» هیتلری نیست و ابزارها بسیار پیشرفته تر کوره های آدم سوزی هستند.

      حذف
  3. درود بر شما
    بسیار لذتبخش بود. شبیه تکیلا.... یه شات می زنی کله پا میشی....بهترین بخش از مجموعهٔ گفتگویی از نوع دیگر. . .. صد بار خوندمش ..

    پاسخحذف
  4. dorood. aya hameye an-hayi ke dar in system (70 million)gharaar migirand mesle hamdigar fekr mikonand? bayad dorehe gozari bashad ke bishtar az 1 nasl tool bekeshad. chize digari ke mikhastam beguyam in ke hich dalili wojood nadarad ke hamehe anhayi ke gharar ast az beyn berawand (masalan da keshware Iran) az zaribe hooshiye payini barkhordaar bashand. wa anhayi ke gharaar ast bar ja bemanand zaribe hooshe baalaa daashteh bashand (masalan mardome yek keshware san-ati). shayad ham man nazare shoma ra khoob dark nakardeh baasham. dar soorate emkaan bishtar tozih dehid. ba sepaas.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. درود بر شما
      نظر شما در شرایط خاصی درست است؛ مانند فاجعه های طبیعی. مانند بیماریهای اپیدمیک و یا بمباران و امثالهم. اما اگر روند حذف مهندسی شده باشد که در بخشهای بعدی به آن اشاره خواهم نمود؛ میتواند با ضریب بسیار کمتری از تلفات ناخواسته (Collateral Damage) همراه گردد. البته هنوز ظرفیتهای اقتصاد لیبرال هنوز اشباع نشده است و تا آن زمان راهی طولانی باقی مانده است. مهندسی فرهنگی مورد نیاز نیز در مراحل اولیهٔ آن قرار دارد.

      حذف
    2. در رابطه با آن ۷۰ میلیون نفر نیز؛ نظر شما درست است و مانند همدیگر فکر نمیکنند؛ اما تفاوتها بسیار کمتر از تفاوتهایی است که در سطح موجوداتی که آنان را «عوام» مینامیم موجود است. هنوز فرهنگ «ضرورت» نتوانسته است جایگزین فرهنگ کهن شود ولی این ۷۰ میلیون با آن آشنا هستند. اگر فرهنگ ضرورت را بخواهیم به میان حود ۶ میلیارد نفر ببریم؛ آنرا ایده ای شیطانی خواهند دانست. آنچه که به نام «تئوری توطئهٔ جهانی» نامیده میشود؛ بخشی از مقاومت «انسان سانها» در برابر فرهنگ ضرورت است. اقتصاد لیبرال در این مرحله به جایی رسیده است که حتی از فاجعه ها نیز برای ایجاد «بیزینس» و سود بهره میجوید. آنها حتی از اندیشه های پاسیفیستی و یا اعتراضی نیز بیزینس ایجاد میکنند و هیچ پدیده ای را که بتوان از آن پول در آورد را فراموش نمیکنند و یا از کنار آن بی تفاوت رد نمیشوند. چه گوارا سالهاست که سوژهٔ تولید شده و همچنان بازاری گرم دارد. اقتصاد لیبرال سالانه صدها میلیون دلار برای خرید و سرمایه گذاری بر روی ایده های جدید «تولید نیاز مصنوعی» و امثالهم هزینه میکند.

      حذف
  5. درود کژدم گرامی
    مشکلی که تعریف شما از ضریب هوشی انسانها ارائه می دهد در شناخت و طبقه بندی آنهاست که در این مطلب شغل و طبقه اجتماعی را ملاک هوش و توانایی قرار داده اند. ببینید بسیاری از نابغه ها در جوامع امروز ممکن است به پست ترین شرایط دچار شوند و بسیاری از احمقها جایگاه بالا از نظر تحصیلی و شغلی به دست بیاورند. مخصوصا در ساختار اموزشی و اقتصادی و سیاسی و ایدئولوگ جامعه ایران چنین نقصانی که بهترین ها را حذف می کند و میدان را برای احمقها باز می گذارد بسیار قابل درک است. شکی نیست که سیستم اموزشی و گزینش ایران نخبه کش و بر اساس کارگری فکری و نه خلاقیت ذهنی استوار است و ساختار کنکور و کلاس کنکور و تست و این مسائل بیش از انگاه ذهنهای خلاق و بالتبع پر از اشتباه را گزینش کند کارگران فکری و خالی از اشتباه را بر می گزیند و در ادامه با پشتوانه درامد نفتی امکانات اموزشی و شغلی و ... در اختیار برگزیدگان خود می گذارد و انگلی ترین موجودات جامعه انسانی را پرورش می دهد. به همین دلیل من بیشترین حبوانات انسان چهره را در میان روشنفکران و تحصیل کردگان و دانشگاهیان می دانم و اگر بخواهیم به دنبال انسان در کشور خودمان بگردیم باید در میان کاگران و کشاورزان و معتادان خیابانی و زندانها و گورستانها انها را جستجو کنیم.
    در مورد سیستم لیبرالی باید بگویم ایرادی که در این مقاله شما وجود دارد تایید مغز متفکر واحد در این سیستم است که وجود مغز متفکر واحد با اساس و ساختار نظریه لیبرالیسم در تضاد است و تصمیم گیران نه اتاقهای فکر سیاسی که قدرتهای برتر و البته واقعی اقتصادی در زمان و مکان مشخص هستند و برایند انهاست که سیاستها را تعیین می کند بنابراین اینکه برایند به کدام سو خواهد بود را هیچ کس نمی داند. اکبر

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اکبر گرامی درود بر شما
      یک احتمال را فراموش کردید و آن اینکه شاید میخواستم جیغ شما را در بیارم (شوخی).
      از شوخی گذشته؛ من درجهٔ هوش را بر اساس موقعیت اجتماعی و شغلی تعریف نکردم. من خواستم که در حالت کلی آدرس بدهم که این موجودات بر اساس کیفیت کارشان در کجاها یافت میشوند. مانند اینکه شما در شهر رم ایتالیا اسم یک نفر را به من نشان دهید که نامش کوروش عب العلی نسب است و من به شما میگویم که بهتر است در کوچه و یا محلهٔ ایرانیها دنبالش بگردید و اگر این شخص از بد حادثه در یکی از محله های دیگر زندگی میکند؛ دلیل بر این نیست که ایرانیها را معمولاً باید در آن محله جستجو کرد. سخن شما در رابطه با «کارگران فکری» تا حدودی درست است (شاید پاسخ خود را در بخش بعدی بیابید) ولی اینکه در میان کارگران و کشاورزان و معتادان باید به دنبال آنها گشت؛ شاید تنها شامل حال کسانی شود که در محلهٔ خود زندگی نمیکنند. به همان گونه ای که رژیم حاکم بر ایران نیز در محلهٔ خودش نیست.

      حذف