۱۳۹۲ آبان ۲۸, سه‌شنبه

گفتگویی از نوعی دیگر (بخش چهارم)

در پایان بخش سوم؛ از سالوادور دالی و کاغذپاره های سفید امضاء شده توسط وی و اینکه این کار بزرگترین شاهکار هنری او بود سخن گفتم. عده ای جویای نام و پول بودند و این کاغذپاره ها را خریدند و بر رویش رنگ پاشیده و فروختند و چون سخن از «سوررئالیسم» در میان بود؛ تصویر هرچه در هم ریخته تر و بی معنی تر .... بهتر؛ زیرا این امضای سالوادور دالی بود که به آنها جان می بخشید. عده ای دیگر وقت خود را صرف میکنند که ببینند سالوادور دالی منظورش از این تصاویر چه بوده است و بازهم چون دنیا؛ دنیای «سوررئالیسم» است میتوان هزاران تفسیر نوشت و با لباسها و آرایشهای عجیب و غریب در برابر جویندگانی که خود نیز نمیدانند به دنبال چه هستند؛ ایستاد و برایشان نغمه های «سالوادور دالی شناسانه» خواند و با انبوهی از «بهت» و «حیرت» به خانه هایشان فرستاد. عده ای دیگر «دالی شناس» میشوند تا هم افتخار و هم درآمدهای هنگفت و هم انبوهی از شنوندگان را به سبد زندگی خالی و بی محتوای خود بریزند. عده ای نیز وقت خود را برای جستجوی گوشه و زوایای تاریخ زندگی این موجود تلف میکنند و عده ای هم به خرید و فروش این آثار میپردازند و موزه ها هم هرچه میتوانند برای افزودن بر وزن افتخارات ملی شان (که: بله ماهم آثار او را داریم...) تلاش میکنند تا آثار او را بر گنجینهٔ نداشتهٔ شان اضافه کنند. آن امضاء ها پتهٔ تمامی این ولگردها را به روی آب می ریزد و لختی و عریانی و بی محتوایی زندگیشان را برملا نموده و بدینسان در مقام «آفریدگاری» به آنها میگوید: «خود را نجسته... مرا میجویید؟» (نیچه).




 این دیاگرام نشان میدهد که ۹۸ در صد جمعیت جهان را «تهی اندرون ها»ی «انسان نما» و «انسان سان» تشکیل میدهند. بدین سان است که بسیاری از مشاهیر جهان در زمان خویش «بی نام ترین» ها بودند و در زیر تلّی از شپشها و حشرات «انسان سان» زجر کشیدند و هیچ یک از گرامیداشت های کنونی برای آنها نبوده و نیست بلکه برای ادامهٔ فخر فروشی «شپشهای دوپا» ست. عده ای از این مشاهیر «نامداران تهی» هستند و به ضرب و زور تبلیغات مشهور شده اند؛ مانند «شکسپیر» که هیچ محتوایی رو به آینده در آثار او و در زندگی او یافت نمیشود؛ تنها هنرش «تیرباری کلمات و جملات ادیبانه و بازی با کلمات سترون و نازاست». اما آن عده که «نامداران پربار» هستند؛ همچنان گمنامند؛ هرچند که گرامی داشتهای میلیون دلاری برایشان گرفته شود و هزاران کتاب در بارهٔ آنها نوشته شود. این دسته از نامداران را تنها مردمانی از جنس خودشان میتوانند بفهمند و بشناسند و معمولاً هم جنس های آنان چنین کار احمقانه ای نمیکنند و به همین دلیل «انسان»ها در میان ۹۸ درصد «انسان سان»ها همچنان «ناشناخته و گمنامند».
۹۸ درصد جمعیت «انسان سانها» یک «بیزینس» بزرگ را تشکیل میدهند و هر عضو و هر گروهی از آن؛ جایی در این بیزینس بزرگ دارند و آنچه که «تاریکی» و «بی ارزش» و «تهی و پوچ» بودن زندگی این ۹۸ درصد نامیده میشود در آثار نویسندگانی همچون «کافکا» و «صادق هدایت» و «آلبر کامو» و کتاب «باطل الاباطیل» (بخشی از تورات) به تصویر کشیده شده است؛ این نویسندگان را شاید بتوان مردمانی نامید که بر روی «لبهء پرتگاه» و یا مرز «انسان» و «انسان سانها» زندگی کردند و نتوانستند فراتر روند و سقوط کردند اما توانایی به تصویر کشیدن پوچی زندگی این موجودات را داشتند و خود را تبلور  این پوچی فراگیر و اپیدمیک می انگاشتند.
تنها ۲ درصد از «انسان سانها» دارای بارزترین علایم «انسانی» هستند و زیر دست و پای ۹۸ درصد له میشوند.
براستی این ۹۸ درصد مشغول چکاری هستند؟
۱- منابع انرژی و منابع حیاتی و کانی را تلف میکنند.
۲- زباله میسازند.
۳- محیط زیست را با گازهایی که از خود خارج میکنند آلوده میسازند.
۴- بسیاری از ویروسها و میکروبها را پرورش داده و با دستکاری آنها؛ زمین را هر چه بیشتر خطرناکتر میکنند.
۵- همدیگر را میکشند و تکفیر میکنند و یا به بردگی میگیرند.
۶- همهٔ شان پرچم «رستگاری آن جهانی» را به دست دارند زیرا میدانند که برنامه هایشان برای «رستگاری این جهانی» نا کارآمد است.
اما این ۹۸ درصد در یک مورد توافق دارند و آن «تولید مثل» و «ازدیاد نوع خویش» است و مانند همهٔ موجودات زنده به طور غریزی به عنوان «تنازع بقاء» به آن عمل میکنند.
 اگر موجودات «انسان سان» را به دیگی پر آب تشبیه کنیم؛ نقطهٔ جوش آن یعنی ۱۰۰- ۹۹ درجهٔ سانتیگراد؛ نقطهٔ ظهور علایم انسانی است و بقیهٔ درجات را آب داغ و ولرم و سرد مینامیم . تشخیص آب جوش و آب داغ از عهدهٔ حس «لمسی» خارج است و باید به شدت تولید «حباب» نگاه کرد تا این دو پدیده را با هم درنیامیخت.

کژدم

۵ نظر:

  1. کژدم جان درود بر شما
    من این صفحه http://en.wikipedia.org/wiki/Shamanism رو خوندم ولی متوجه نشدم این مکتب دارای چه ارزش های پایه ای است و چه چارچوب هایی دارد که باید به آن بازگشت کرد تا ریشه معضلات امروز را متوجه شد و بتوان راه حلی ارائه کرد؟
    بهروز

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. بهروز گرامی
      آنچه در این لینک و یا وبسایتهای دیگری که در رابطه با «آیین شمنی» نوشته میشود مربوط به Spiritual Shamanism میباشند و به آیین شمنی کهن وفادار نیستند. Spiritual Shamanism تنها بخشی از آیین شمنی است و عده ای از شمنها تنها به آن وفادار مانده اند. آیین شمنی کهن بنا بر آنچه در این آیین به «سو» و «دیگر سو» معروف است؛ به هر دو سوی زندگی میپرداختند و تلاش آنها برای «گسترش شناخت» بود ولی روند شناخت به ظهور شاخه های گوناگون پژوهشهای علمی و زاده شدن شاخه های نوین علمی انجامید که متاسفانه به عنوان «آیین شمنی» از آنها یاد نمیشود و این یک اشتباه بزرگ است. آیین شمنی کهن عرصهٔ شناخت را بسیار گسترده میدید و تمامی علوم کنونی بر گردهٔ آیین شمنی کهن ایستاده اند؛ ولی آنهایی که اکنون به عنوان «شمن» شناخته میشوند؛ بیشتر به جنبه های آنچه که «معنوی» شناخته میشود گیر کرده اند. اما پروتوکولهایی که در آیین شمنی برای «شناخت» پیشنهاد شده اند؛ دقیقاً همان پروتوکولهایی هستند که علوم پیشنهاد میکنند. با این تفاوت که پروتوکولهای نوین؛ کشف دوبارهٔ همان چیزهایی هستند که دهها هزار سال پیش وجود داشته اند ولی در طول تاریخ به خاطر دخالتهای گوناگون اندیشه های انحرافی به فراموشی سپرده شده بودند و از از عصر رنسانس دوباره کشف شده اند.
      البه من نمیخواهم وارد بحث در رابطه با آیین شمنی بشوم و بیشتر میخواهم به قول شما «ارزشهای پایه ای» آیین شمنی را به صورت تجربی و ملموس در این نوشته ها به نمایش بگذارم.
      برای توضیح بیشتر باید بگویم که شیوهٔ تحلیل من در رابطه با مسايل سیاسی نیز بر اساس پروتوکولهای آیین شمنی استوارند و تنها مشکل من دست تنها بودن و کمبود اطلاعات گسترده است.

      حذف
    2. با درود مجدد
      میتوانید منبعی برای مطالعه در این زمینه به من معرفی کنید؟
      بهروز

      حذف
    3. بهروز گرامی
      متاسفانه در این مقطع زمانی؛ تا آنجایی که میدانم؛ تنها منبع من هستم.

      حذف
  2. بهروز گرامی تا انجا که من می دانم
    شمن یا شامن و شمنیزم زمانی حلال معضلات بود که زنان سلامت و امنیت گروه را با هماهنگی با جنگل، دشت و طبیعیت فراهم می کردند. در زمانی نامشخص در تاریخ ، این مقام واختیار زنانِ توسط مردها غصب شد.
    زور بر هماهنگی غلبه کرد و مقام شمنی نیز مثل رهبری به فساد کشیده شد. و از اینجا بود که جهان در سراشیب بحران قرار گرفت.

    پاسخحذف