آیا خمینی را خلق کرده و به ایران آوردند؟
برای دست یافتن به پاسخی صحیح در این مورد بایستی به تمامی پارامترهایی که منجر به فاجعۀ ۵۷ گردید توجه نمود و گرنه دچار افکار یک سویه و مالیخولیایی خواهیم شد.برای مثال آنچه که در رابطه بارضا شاه بزرگ توسط ارازل مذهبی و روشنفکران "دایی جان ناپلئونی" و توده ایهای بیگانه پرست و گروههای مذهبی که به ملی گرا مشهور شدند ( و تنها چیزی که از آنان دیده نشد ملی گرایی بود) مطرح شد این بود که رضا شاه را انگلیسها آوردند و خودشان هم بردند.اینگونه افکار بی سند و مفت وعوام پسند اگر همچنان ادامه یابند و ما نتوانیم نسلی را پرورش دهیم که ورای شایعات و حتی اخبار هدایت شده به فرهنگ تحقیقات خردمندانه عادت کنند در همان مراحل دورۀ قاجار باقی خواهیم ماند و مردم هرگز نه سر پیاز خواهند شد و نه ته پیاز و مانند "گاو" (مقلّد) میتوانند دنبال هر کسی (مجتهد) بیفتند. حال بعد از این روده درازی برگردیم به اصل مطلب و آن اینکه پارامترهای دخیل دربوجود آمدن فاجعۀ ۵۷ چه چیزهایی بودند؟
الف : قانون اساسی مبتنی بر انقلاب مشروطیت که متاسفانه هنوز هم بعضی از مدعیان روشنفکری آنرا مترقی میدانند خود یکی از مبانی تمامی حرکتهای اعتراضی در تمامی دوران حکومت رضا شاه بزرگ و شاهنشاه آریامهر بوده است و آنهایی هم که به آن قانون استناد کرده و شاه را به تخطی از قانون اساسی محکوم میکردند همگی یا فلان السلطنه ها و یا بهمان الدوله ها و یا گردانندگان سیستم مذهبی حاکم بودند و توده ایها هم که نسل دوم روشنفکران کلیشه ای را بازی میکردند به جای تحلیل درست از اوضاع تنها در صدد ماهی گرفتن از آب گل آلود بودند تا اوامر برادر بزرگ"اتحاد جماهیر شوروی" را اطاعت نموده باشند. و اتفاقا همۀ مخالفان رضا شاه بزرگ و شاهنشاه آریامهر،درست میگفتند که هردو شاه قانون اساسی را زیر پا میگذارند، چون با پایبندی به قانون اساسی نمیشد کاری از پیش برد و هر کاری که از طرف پادشاه در جهت پیشرفت ایران انجام میگرفت به شکلی از اشکال مخالف قانون اساسی مشروطه بود.زیرا در این قانون اساسی روحانیت شیعه نقشی مانند ستون فقرات را بازی میکند که شاه باید بدون اجازۀ آنها حق نفس کشیدن را هم نداشت و هر لایحه ای هم که به مجلس میرفت باید تاییدیۀ عده ای از ارازل و اوباش قم را هم جلب میکرد و پادشاه در واقع باید پیش از آنکه به به فکر پیشرفت و تعالی کشور باشد باید عملۀ سیستم مذهبی و حافظ منافع فلان السلطنه ها میبود حال میتوانید درک کنید که شاه ( پدر و پسر ) به چه اندازه تنها بودند. البته باید به این مسئله هم اذعان داشت که شاه نیز آنچنان تافتۀ جدا بافته ای از جامعه نبود و حتی با تصور اینکه روی به سوی مدرنیسم داشتند اما از نظر فرهنگی به هر حال مسلمان بودند و اصولا تعداد افرادی که بتوانند به طور ریشه ای مذهب را نقد نموده و به اندیشۀ غیر مذهبی رسیده باشند در تاریخ ما بسیار اندک است و شماحتی مارکسیستها را نمیتوانید به عنوان افراد غیر مذهبی بینگارید، زیر اگر ظاهرا غیر مذهبی به نظر میرسند تنها نه به خاطر نقد عالمانۀ دین بلکه به شکل پاک کردن صورت مسئله یعنی "خدا" است که لامذهب شده اند و این تنبلی فکری تنها به صورتی بسیار شکننده آنها را به مخالفت با دین کشانده است و شما به راحتی میتوانید این مسئله را در دادگاه "گلسرخی" ببینید که چگونه از مغز کوچکش هنوز بوی اسلام "حسین و علی" وبهشت سوسیالیسم اسلامی می آید؟! و این یک مورد استثنایی نبود و بعد از فاجعۀ ۵۷ دیدیم که مارکسیستها از اسلام مترقی صحبت میکردند و سازمان مجاهدین و طالقانی و مزخرفات خمینی را هم به عنوان سند ارائه مینمودند ریشه در آن تنبلی های ذهنی و عدم مطالعۀ دقیق اسلام و نقد بنیادی "تازینامه" به عنوان منشاء " آیین تباهی" دارد. بنابر این اسلام به عنوان یک قطب فرهنگی غالب و دست نخورده و با قدرت مالی بسیار زیاد وزنۀ بسیار سنگینی در مقابل مدرنیسم بود.
ب : ساختار اقتصادی کهنه و پوسیده ای که از طریق قانون اساسی مشروطه هم حمایت میشد در واقع یکی از عوامل مهم در عدم رشد فرهنگی بود و با لغو قوانین مبتنی با ارباب و رعیتی دیدیم که آه از نهاد همۀ اسلام خواهان و حتی ملی مذهبی ها هم بر آمد و توده ایها و ملی مذهبی ها هم آنرا با براه انداختن شایعۀ طرح آمریکایی زیر سوال بردند. که اگر به فکر ترقی و پیشرفت ایران بودند حتی اگر طرح انقلاب سفید را آمریکایی ها هم داده بودند به هیچ وجه طرح بدی نبود و نقایصی که از منظر نظر "کمال طلبی" مطرح میکردند، مانند گسیل شدن روستائیان به شهرها و زندگی کردن در حاشیه ها و "حلبی آبادها" تنها به خاطر تقسیم اراضی نبود بلکه بخش اعظم آن به خاطر تبلیغات سوء ارازل اسلامخواه نیز بود که مردم را به خاک سیاه نشاند و وامهای نقدی که از طرف بانک کشاورزی به روستائیان برای توسعۀ کشاورزی داده شد خرج رفتن به کربلا و مشهد گردید و روستاییان بدهکار را بیش از آنچه پیش بینی میشد روانۀ شهر ها نمود.اما اگر همۀ اینها را به گردن شاه بیندازیم پس باید پرسید که اینهمه دولت مرد مفتخور چکاره بودند؟ آیا تا به حال شنیده اید که یکی از همین جریانهای "مصدق چی" طرح تکمیلی برای پیشبرد اهداف انقلاب سفید و در زمان خودش ارائه کرده باشند؟ من که نشنیده ام. و تنها چیزی که بسیار شنیده ایم عربده های آزادیخواهی بوده است و مارکسیتها بالا ترین دست را در آزادیخواهی داشتند در حالی که به آزادی اعتقادی نداشتند و کعبۀ آمالشان " دیکتاتوری پرولتاریا " بود بنا براین میتوان به راستی گفت که چنان شلم شوربایی بر پا بوده است که سگ صاحبش را نمی شناخت و عدم درک سیاسی و اقتصادی چه از طرف شاه جوان و چه از طرف روشنفکران دلسوز و حماقتهای دولتمردان وقت کار را به جایی رساند که هیچکس به کمتر از سرنگونی رضایت نمیداد و هیچیک از این روشنفکران کلیشه ای هم نمیدانستند که بعد از سرنگونی چه باید بکنند و بعد از فاجعۀ ۵۷ هم دیدیم که به صورت زن صیغه ای رژیم "ارازل مقدس" در آمدند و قافیه را کاملا باختند و تنها هوادارانشان را به کشتن دادند و به طور بیشرمانه ای به این شکست استراتژیک افتخار هم میکنند و از آن به نام "تقدیم شهدا " یاد میکنند.لذا به راحتی میتوان دریافت که دست و بال سیاستمداران کارکشتۀ غربی چقدر باز بوده است و به چه راحتی میتوانسته اند جریانها را شکل دهند و همین کار را هم کردند و نباید آنرا توطئه نامید بلکه باید آنرا مبارزۀ میان "قدرتمندان فهمیده" و " ضعیفان نفهمیده" قلمداد کرد. البته مسائل بسیار زیاد دیگری هم هست که در سلسله مقاله های "نبرد کردستان" به آن پرداخته ام
پ : مسئلۀ دیگری که در پیش از سال ۵۷ مطرح بود این بود که اروپاییها و آمریکاییها میدانستند که اتحاد جماهیر شوروی در حال فروپاشی است لذا این را هم میدانستند که یکی از عوارض جانبی این فروپاشی گسیختن جمهوریهای کوچک و چه بسا مایل شدن برای پیوستن به ایران و ایجاد یک مشکل بسیار عمیق ژئوپولیتیک در منطقه شود لذا تحت لوای "کمربند سبز امنیتی" شروع به تقویت اسلامگرایی و اسلام زدگی نمودند و خمینی را از گور نجف به فرانسه بردند و نتیجه را خودتان بهتر از من میدانید که چه شد؟
وجود "دستهای پنهان" همیشه مشغلۀ فکری بسیاری از تحلیلگران سیاسی بوده است اما باید گفت که این دستهای پنهان همیشه وجود دارند ولی مسئله این است که دستهای پنهان از طریق عوامل خواسته و ناخواسته به طور غیر مستقیم و یا مستقیم استفاده میکنند و تنها عامل موفقیت آنها شرایط مساعد درون یک سرزمین است و گرنه باید دست به دخالت مستقیم بزنند.اینکه در کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲آمریکاییها و انگلستان دخالت داشت شکی وجود ندارد ولی مسئله این است که اگر شما به جای شاه بودید و به هر دری میزدید آوای " وا اسلاما " و " وا قانون اساسیا" بلند میشد و اینهمه در میان مردم خود تنها بودید چکار میکردید؟ این ضعف و تنهایی شما را به کدامین جهت میکشاند؟ آیا فکر میکنید که آمریکا و انگلستان اگر نمیتوانستند منافع استراتژیک خود را حفظ کنند اجازۀ یک حاکمیت ملی صد در صد را که میتوانست به هر سویی کشانده شود را میدادند؟ یا اینکه دخالت مستقیم میکردند و ایران هم میشد یک "ویتنام" و یا "افغانستان" دیگر؟ من فکر میکنم که شرایط در آن زمان بسیار سخت بوده است زیرا که روسها در کمین بودند و از هر روزنه ای برای ورود استفاده میکردند و از سوی دیگر آمریکا و انگلستان نیز به هیچ وجه اجازه نمیدادند که روسها وارد میدان ایران شوند و ایران هم در شرایطی نبود که با چند نطق آتشین "مصدق" در سازمان ملل بتوان کاری از پیش برد.من شخصا مصدق را آدم خیرخواه ولی "نفهمیده" و یک "کودن سیاسی" میدانم و این حماقت را در وجود رهروان ایشان مثل مهندس بازرگان به صراحت دیدیم که چگونه به " زن صیغه ای" شدن برای خمینی تن در داد.به نظر من در آن شرایط وابسته شدن به غرب بسیار سود آورتر از وابسته شدن به شرق بود زیرا ایران یک کشور ضعیف بود و آنچه که باید در نظر گرفته شود این است که شاه فقید از این رابطه و با توجه به توانی که داشت بیشترین بهره را برای شکوفایی ایران برد و اگر نگاهی به کشورهایی که از اتحاد جماهیر شوروی جدا شدند بیندازید خواهید فهمید که چه میگویم و نمونه گویای آن آلمان شرقی است که بعد از پیوستن به شوروی به چنان بدبختی دچار شد که هنوز هم که هنوز است نتوانسته است خود را به پای آلمان غربی برساند، چه برسد به ایران دورۀ مصدق که تقریبا یک بیغوله ای اندکی بهتر از افغانستان بود و همینقدر بهتر از افغانستان بودنش را هم مدیون رضا شاه بزرگ بود. شاید اکنون بعضی از " شعار مذهبان تهی مغز " فریاد بزنند که : آهای تو هم طرفدار کودتای CIA هستی،باید بگویم که نه خیر من طرفدارش نیستم بلکه سخن من به این سادگی است که مثلا شما آه در بساط ندارید که با ناله سودا کنید لذا یا باید دزدی کنید و یا از کسی قرض بگیرید و پرداختن قرض را هم تقبل کنید و یا اینکه خودتان را بکشید. شاه راه دوم را انتخاب کرد.
مسئلۀ دیگر این است که مصدق آنچنان آش دهن سوزی نبود و همچون سایر مسلمانها بوی بهشت را در "کون" آخوندها جستجو میکرد و اگر دولت تشکیل میداد لیاقت نگهداشتن آنرا حتی برای یک هفته هم نداشت و در عرض چند روز ستونهای دولتش مانند نماز مسلمانها با یک "گوز" باطل میشد و کار می افتاد دست لجنهایی مثل "کاشانی"ها و "طیّب"ها و در واقع ما در سال ۱۳۳۲ میبایست شاهد "حکومت اسلامی" میشدیم که کمترین نتیجه اش بستن مدارس و دانشگاهها و بازگشت به دوران قاجار بود و هیچیک از این آقایان "چریکهای فدایی" و "مجاهدین خلق" و «راه کارگر» و ...هم وجود نمی داشتند زیراآن شرایط اقتصادی و اجتماغی و تحصیلات دانشگاهی برای عموم هم وجود نمیداشت که از درونش " دهاتی روشنفکرهای کودنی" از قبیل "صمد بهرنگی" و یا " اشرف دهقانی" بیرون بیاید و شاید اکنون خانم اشرف دهقانی زنی بود که داخل یک گونی "چادر و چاقچور" به عنوان زن چهارم فلان حاج آقا همچنان در "کوچۀ قناری" در تبریز زندگی میکرد و روزی ۱۷ رکعت نمازش را هم با جان و دل میخواند، و " صمد بهرنگی" هم شاید پشت الاغ هندوانه و خربزه میفروخت تا نانی به خانه برد. تنها اشتباه شاه در این بود که بعد از پایان بخشیدن به عربده کشیهای ۱۵ خرداد میبایست خمینی گجستک وتمامی همفکرانش را به بهشت میفرستاد تا با "قلمانها" حال کنند و در را به روی روشنفکران میهن پرستی همچون زنده یاد "کسروی" باز میگذاشت تا پنبۀ اسلام را بزنند و از سوی دیگر آرام آرام ستون فقرات اقتصادی سیستم آخوندی را می شکست ( از قبیل جمع آوری خمس و ذکات و اوقاف و جمع آوری نذورات گور «رضای تازی» در خراسان) و از سوی دیگر دولتمردانی را که اندازهٔ الاغ هم نمیفهمیدند به کار میکشید تا عارضهٔ جانبی « اصلاحات ارضی» را که « آزاد شدن نیروی کار» بود با ایجاد کارگاهها و کارخانه ها و مشاغل دیگر روستاپیان گسیل شده به شهرها را وارد زندگی اقتصادی و فرهنگی «شهری» مینمود. به هر حال هر چه که رفت نه به خاطر داشتن "قدرت" بلکه به خاطر "ضعف" عمومی تمامی ارکان اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی کشور بود.
بعد از وقوع فاجعهٔ ۵۷ و بعد از ۳۱ سال عربده های " استقلال" میبینیم که سنگ روی سنگ بنا نمیشود. آنهایی که گلویشان از فریاد « ملی شدن صنعت نفت به دست مصدق » پاره شده است بیایند و نشان دهند که هنوز هم که هنوز است کجای این صنعت نفت «ملی» شده است؟ و این چگونه ملی شدنیست که برای وارد کردن قطعات یدکی ماشین آلات استخراج آن باید صدها شرکت صوری درست کرد و آنها را به صورت دزدی و قاچاق با بهایی بسیار گران وارد کشور نمود ؛ تا چند صباحی امورات این صنعت « ملی » بگذرد؟ آنهایی که بدون پرداختن به مطالعهٔ تاریخ سرزمین خود و تنها با احساسات واهی ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی وارد معادلات پیچیده و خانمان سوز وقایع سال ۵۷ شدند وحالا ضد صهیونیست بودن را دوست ندارند واز امپریالیستها هم میخواهند که به دادشان برسند و بیایند و سرزمینشان را بمباران کنند و یا در بهترین حالت چشم به نتایج « تحریمها » دوخته اند؛ بهتر است به جای شعارهای توخالی و بی اساس، به جای خواندن کتابهای « مصدق نامه » و مارکس و لنین و اندیشمندان دموکراسی و لیبرالیسم در غرب و نوشتن مقاله های فلسفی در رابطه با دموکراسی و مردمسالاری، اندکی تاریخ ایران را در دورۀ "قاجار" و دورۀ پادشاهان "پدر و پسر" و ساختار اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و ساختار گروههای « نخبگان دولتی و روشنفکران کلیشه ای » که همگی فرزندان خانها و فلان الدوله ها و بهمان السلطنه ها بودندا را مطالعه بفرمایند تا برسیم به نقطه ای که « مصدق نامه » را کنار بگذاریم و به فکر فردا باشیم.
به هر حال منتظر نظرات انتقادی شما هستم.
با سپاس
کژدم
برای دست یافتن به پاسخی صحیح در این مورد بایستی به تمامی پارامترهایی که منجر به فاجعۀ ۵۷ گردید توجه نمود و گرنه دچار افکار یک سویه و مالیخولیایی خواهیم شد.برای مثال آنچه که در رابطه بارضا شاه بزرگ توسط ارازل مذهبی و روشنفکران "دایی جان ناپلئونی" و توده ایهای بیگانه پرست و گروههای مذهبی که به ملی گرا مشهور شدند ( و تنها چیزی که از آنان دیده نشد ملی گرایی بود) مطرح شد این بود که رضا شاه را انگلیسها آوردند و خودشان هم بردند.اینگونه افکار بی سند و مفت وعوام پسند اگر همچنان ادامه یابند و ما نتوانیم نسلی را پرورش دهیم که ورای شایعات و حتی اخبار هدایت شده به فرهنگ تحقیقات خردمندانه عادت کنند در همان مراحل دورۀ قاجار باقی خواهیم ماند و مردم هرگز نه سر پیاز خواهند شد و نه ته پیاز و مانند "گاو" (مقلّد) میتوانند دنبال هر کسی (مجتهد) بیفتند. حال بعد از این روده درازی برگردیم به اصل مطلب و آن اینکه پارامترهای دخیل دربوجود آمدن فاجعۀ ۵۷ چه چیزهایی بودند؟
الف : قانون اساسی مبتنی بر انقلاب مشروطیت که متاسفانه هنوز هم بعضی از مدعیان روشنفکری آنرا مترقی میدانند خود یکی از مبانی تمامی حرکتهای اعتراضی در تمامی دوران حکومت رضا شاه بزرگ و شاهنشاه آریامهر بوده است و آنهایی هم که به آن قانون استناد کرده و شاه را به تخطی از قانون اساسی محکوم میکردند همگی یا فلان السلطنه ها و یا بهمان الدوله ها و یا گردانندگان سیستم مذهبی حاکم بودند و توده ایها هم که نسل دوم روشنفکران کلیشه ای را بازی میکردند به جای تحلیل درست از اوضاع تنها در صدد ماهی گرفتن از آب گل آلود بودند تا اوامر برادر بزرگ"اتحاد جماهیر شوروی" را اطاعت نموده باشند. و اتفاقا همۀ مخالفان رضا شاه بزرگ و شاهنشاه آریامهر،درست میگفتند که هردو شاه قانون اساسی را زیر پا میگذارند، چون با پایبندی به قانون اساسی نمیشد کاری از پیش برد و هر کاری که از طرف پادشاه در جهت پیشرفت ایران انجام میگرفت به شکلی از اشکال مخالف قانون اساسی مشروطه بود.زیرا در این قانون اساسی روحانیت شیعه نقشی مانند ستون فقرات را بازی میکند که شاه باید بدون اجازۀ آنها حق نفس کشیدن را هم نداشت و هر لایحه ای هم که به مجلس میرفت باید تاییدیۀ عده ای از ارازل و اوباش قم را هم جلب میکرد و پادشاه در واقع باید پیش از آنکه به به فکر پیشرفت و تعالی کشور باشد باید عملۀ سیستم مذهبی و حافظ منافع فلان السلطنه ها میبود حال میتوانید درک کنید که شاه ( پدر و پسر ) به چه اندازه تنها بودند. البته باید به این مسئله هم اذعان داشت که شاه نیز آنچنان تافتۀ جدا بافته ای از جامعه نبود و حتی با تصور اینکه روی به سوی مدرنیسم داشتند اما از نظر فرهنگی به هر حال مسلمان بودند و اصولا تعداد افرادی که بتوانند به طور ریشه ای مذهب را نقد نموده و به اندیشۀ غیر مذهبی رسیده باشند در تاریخ ما بسیار اندک است و شماحتی مارکسیستها را نمیتوانید به عنوان افراد غیر مذهبی بینگارید، زیر اگر ظاهرا غیر مذهبی به نظر میرسند تنها نه به خاطر نقد عالمانۀ دین بلکه به شکل پاک کردن صورت مسئله یعنی "خدا" است که لامذهب شده اند و این تنبلی فکری تنها به صورتی بسیار شکننده آنها را به مخالفت با دین کشانده است و شما به راحتی میتوانید این مسئله را در دادگاه "گلسرخی" ببینید که چگونه از مغز کوچکش هنوز بوی اسلام "حسین و علی" وبهشت سوسیالیسم اسلامی می آید؟! و این یک مورد استثنایی نبود و بعد از فاجعۀ ۵۷ دیدیم که مارکسیستها از اسلام مترقی صحبت میکردند و سازمان مجاهدین و طالقانی و مزخرفات خمینی را هم به عنوان سند ارائه مینمودند ریشه در آن تنبلی های ذهنی و عدم مطالعۀ دقیق اسلام و نقد بنیادی "تازینامه" به عنوان منشاء " آیین تباهی" دارد. بنابر این اسلام به عنوان یک قطب فرهنگی غالب و دست نخورده و با قدرت مالی بسیار زیاد وزنۀ بسیار سنگینی در مقابل مدرنیسم بود.
ب : ساختار اقتصادی کهنه و پوسیده ای که از طریق قانون اساسی مشروطه هم حمایت میشد در واقع یکی از عوامل مهم در عدم رشد فرهنگی بود و با لغو قوانین مبتنی با ارباب و رعیتی دیدیم که آه از نهاد همۀ اسلام خواهان و حتی ملی مذهبی ها هم بر آمد و توده ایها و ملی مذهبی ها هم آنرا با براه انداختن شایعۀ طرح آمریکایی زیر سوال بردند. که اگر به فکر ترقی و پیشرفت ایران بودند حتی اگر طرح انقلاب سفید را آمریکایی ها هم داده بودند به هیچ وجه طرح بدی نبود و نقایصی که از منظر نظر "کمال طلبی" مطرح میکردند، مانند گسیل شدن روستائیان به شهرها و زندگی کردن در حاشیه ها و "حلبی آبادها" تنها به خاطر تقسیم اراضی نبود بلکه بخش اعظم آن به خاطر تبلیغات سوء ارازل اسلامخواه نیز بود که مردم را به خاک سیاه نشاند و وامهای نقدی که از طرف بانک کشاورزی به روستائیان برای توسعۀ کشاورزی داده شد خرج رفتن به کربلا و مشهد گردید و روستاییان بدهکار را بیش از آنچه پیش بینی میشد روانۀ شهر ها نمود.اما اگر همۀ اینها را به گردن شاه بیندازیم پس باید پرسید که اینهمه دولت مرد مفتخور چکاره بودند؟ آیا تا به حال شنیده اید که یکی از همین جریانهای "مصدق چی" طرح تکمیلی برای پیشبرد اهداف انقلاب سفید و در زمان خودش ارائه کرده باشند؟ من که نشنیده ام. و تنها چیزی که بسیار شنیده ایم عربده های آزادیخواهی بوده است و مارکسیتها بالا ترین دست را در آزادیخواهی داشتند در حالی که به آزادی اعتقادی نداشتند و کعبۀ آمالشان " دیکتاتوری پرولتاریا " بود بنا براین میتوان به راستی گفت که چنان شلم شوربایی بر پا بوده است که سگ صاحبش را نمی شناخت و عدم درک سیاسی و اقتصادی چه از طرف شاه جوان و چه از طرف روشنفکران دلسوز و حماقتهای دولتمردان وقت کار را به جایی رساند که هیچکس به کمتر از سرنگونی رضایت نمیداد و هیچیک از این روشنفکران کلیشه ای هم نمیدانستند که بعد از سرنگونی چه باید بکنند و بعد از فاجعۀ ۵۷ هم دیدیم که به صورت زن صیغه ای رژیم "ارازل مقدس" در آمدند و قافیه را کاملا باختند و تنها هوادارانشان را به کشتن دادند و به طور بیشرمانه ای به این شکست استراتژیک افتخار هم میکنند و از آن به نام "تقدیم شهدا " یاد میکنند.لذا به راحتی میتوان دریافت که دست و بال سیاستمداران کارکشتۀ غربی چقدر باز بوده است و به چه راحتی میتوانسته اند جریانها را شکل دهند و همین کار را هم کردند و نباید آنرا توطئه نامید بلکه باید آنرا مبارزۀ میان "قدرتمندان فهمیده" و " ضعیفان نفهمیده" قلمداد کرد. البته مسائل بسیار زیاد دیگری هم هست که در سلسله مقاله های "نبرد کردستان" به آن پرداخته ام
پ : مسئلۀ دیگری که در پیش از سال ۵۷ مطرح بود این بود که اروپاییها و آمریکاییها میدانستند که اتحاد جماهیر شوروی در حال فروپاشی است لذا این را هم میدانستند که یکی از عوارض جانبی این فروپاشی گسیختن جمهوریهای کوچک و چه بسا مایل شدن برای پیوستن به ایران و ایجاد یک مشکل بسیار عمیق ژئوپولیتیک در منطقه شود لذا تحت لوای "کمربند سبز امنیتی" شروع به تقویت اسلامگرایی و اسلام زدگی نمودند و خمینی را از گور نجف به فرانسه بردند و نتیجه را خودتان بهتر از من میدانید که چه شد؟
وجود "دستهای پنهان" همیشه مشغلۀ فکری بسیاری از تحلیلگران سیاسی بوده است اما باید گفت که این دستهای پنهان همیشه وجود دارند ولی مسئله این است که دستهای پنهان از طریق عوامل خواسته و ناخواسته به طور غیر مستقیم و یا مستقیم استفاده میکنند و تنها عامل موفقیت آنها شرایط مساعد درون یک سرزمین است و گرنه باید دست به دخالت مستقیم بزنند.اینکه در کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲آمریکاییها و انگلستان دخالت داشت شکی وجود ندارد ولی مسئله این است که اگر شما به جای شاه بودید و به هر دری میزدید آوای " وا اسلاما " و " وا قانون اساسیا" بلند میشد و اینهمه در میان مردم خود تنها بودید چکار میکردید؟ این ضعف و تنهایی شما را به کدامین جهت میکشاند؟ آیا فکر میکنید که آمریکا و انگلستان اگر نمیتوانستند منافع استراتژیک خود را حفظ کنند اجازۀ یک حاکمیت ملی صد در صد را که میتوانست به هر سویی کشانده شود را میدادند؟ یا اینکه دخالت مستقیم میکردند و ایران هم میشد یک "ویتنام" و یا "افغانستان" دیگر؟ من فکر میکنم که شرایط در آن زمان بسیار سخت بوده است زیرا که روسها در کمین بودند و از هر روزنه ای برای ورود استفاده میکردند و از سوی دیگر آمریکا و انگلستان نیز به هیچ وجه اجازه نمیدادند که روسها وارد میدان ایران شوند و ایران هم در شرایطی نبود که با چند نطق آتشین "مصدق" در سازمان ملل بتوان کاری از پیش برد.من شخصا مصدق را آدم خیرخواه ولی "نفهمیده" و یک "کودن سیاسی" میدانم و این حماقت را در وجود رهروان ایشان مثل مهندس بازرگان به صراحت دیدیم که چگونه به " زن صیغه ای" شدن برای خمینی تن در داد.به نظر من در آن شرایط وابسته شدن به غرب بسیار سود آورتر از وابسته شدن به شرق بود زیرا ایران یک کشور ضعیف بود و آنچه که باید در نظر گرفته شود این است که شاه فقید از این رابطه و با توجه به توانی که داشت بیشترین بهره را برای شکوفایی ایران برد و اگر نگاهی به کشورهایی که از اتحاد جماهیر شوروی جدا شدند بیندازید خواهید فهمید که چه میگویم و نمونه گویای آن آلمان شرقی است که بعد از پیوستن به شوروی به چنان بدبختی دچار شد که هنوز هم که هنوز است نتوانسته است خود را به پای آلمان غربی برساند، چه برسد به ایران دورۀ مصدق که تقریبا یک بیغوله ای اندکی بهتر از افغانستان بود و همینقدر بهتر از افغانستان بودنش را هم مدیون رضا شاه بزرگ بود. شاید اکنون بعضی از " شعار مذهبان تهی مغز " فریاد بزنند که : آهای تو هم طرفدار کودتای CIA هستی،باید بگویم که نه خیر من طرفدارش نیستم بلکه سخن من به این سادگی است که مثلا شما آه در بساط ندارید که با ناله سودا کنید لذا یا باید دزدی کنید و یا از کسی قرض بگیرید و پرداختن قرض را هم تقبل کنید و یا اینکه خودتان را بکشید. شاه راه دوم را انتخاب کرد.
مسئلۀ دیگر این است که مصدق آنچنان آش دهن سوزی نبود و همچون سایر مسلمانها بوی بهشت را در "کون" آخوندها جستجو میکرد و اگر دولت تشکیل میداد لیاقت نگهداشتن آنرا حتی برای یک هفته هم نداشت و در عرض چند روز ستونهای دولتش مانند نماز مسلمانها با یک "گوز" باطل میشد و کار می افتاد دست لجنهایی مثل "کاشانی"ها و "طیّب"ها و در واقع ما در سال ۱۳۳۲ میبایست شاهد "حکومت اسلامی" میشدیم که کمترین نتیجه اش بستن مدارس و دانشگاهها و بازگشت به دوران قاجار بود و هیچیک از این آقایان "چریکهای فدایی" و "مجاهدین خلق" و «راه کارگر» و ...هم وجود نمی داشتند زیراآن شرایط اقتصادی و اجتماغی و تحصیلات دانشگاهی برای عموم هم وجود نمیداشت که از درونش " دهاتی روشنفکرهای کودنی" از قبیل "صمد بهرنگی" و یا " اشرف دهقانی" بیرون بیاید و شاید اکنون خانم اشرف دهقانی زنی بود که داخل یک گونی "چادر و چاقچور" به عنوان زن چهارم فلان حاج آقا همچنان در "کوچۀ قناری" در تبریز زندگی میکرد و روزی ۱۷ رکعت نمازش را هم با جان و دل میخواند، و " صمد بهرنگی" هم شاید پشت الاغ هندوانه و خربزه میفروخت تا نانی به خانه برد. تنها اشتباه شاه در این بود که بعد از پایان بخشیدن به عربده کشیهای ۱۵ خرداد میبایست خمینی گجستک وتمامی همفکرانش را به بهشت میفرستاد تا با "قلمانها" حال کنند و در را به روی روشنفکران میهن پرستی همچون زنده یاد "کسروی" باز میگذاشت تا پنبۀ اسلام را بزنند و از سوی دیگر آرام آرام ستون فقرات اقتصادی سیستم آخوندی را می شکست ( از قبیل جمع آوری خمس و ذکات و اوقاف و جمع آوری نذورات گور «رضای تازی» در خراسان) و از سوی دیگر دولتمردانی را که اندازهٔ الاغ هم نمیفهمیدند به کار میکشید تا عارضهٔ جانبی « اصلاحات ارضی» را که « آزاد شدن نیروی کار» بود با ایجاد کارگاهها و کارخانه ها و مشاغل دیگر روستاپیان گسیل شده به شهرها را وارد زندگی اقتصادی و فرهنگی «شهری» مینمود. به هر حال هر چه که رفت نه به خاطر داشتن "قدرت" بلکه به خاطر "ضعف" عمومی تمامی ارکان اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی کشور بود.
بعد از وقوع فاجعهٔ ۵۷ و بعد از ۳۱ سال عربده های " استقلال" میبینیم که سنگ روی سنگ بنا نمیشود. آنهایی که گلویشان از فریاد « ملی شدن صنعت نفت به دست مصدق » پاره شده است بیایند و نشان دهند که هنوز هم که هنوز است کجای این صنعت نفت «ملی» شده است؟ و این چگونه ملی شدنیست که برای وارد کردن قطعات یدکی ماشین آلات استخراج آن باید صدها شرکت صوری درست کرد و آنها را به صورت دزدی و قاچاق با بهایی بسیار گران وارد کشور نمود ؛ تا چند صباحی امورات این صنعت « ملی » بگذرد؟ آنهایی که بدون پرداختن به مطالعهٔ تاریخ سرزمین خود و تنها با احساسات واهی ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی وارد معادلات پیچیده و خانمان سوز وقایع سال ۵۷ شدند وحالا ضد صهیونیست بودن را دوست ندارند واز امپریالیستها هم میخواهند که به دادشان برسند و بیایند و سرزمینشان را بمباران کنند و یا در بهترین حالت چشم به نتایج « تحریمها » دوخته اند؛ بهتر است به جای شعارهای توخالی و بی اساس، به جای خواندن کتابهای « مصدق نامه » و مارکس و لنین و اندیشمندان دموکراسی و لیبرالیسم در غرب و نوشتن مقاله های فلسفی در رابطه با دموکراسی و مردمسالاری، اندکی تاریخ ایران را در دورۀ "قاجار" و دورۀ پادشاهان "پدر و پسر" و ساختار اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و ساختار گروههای « نخبگان دولتی و روشنفکران کلیشه ای » که همگی فرزندان خانها و فلان الدوله ها و بهمان السلطنه ها بودندا را مطالعه بفرمایند تا برسیم به نقطه ای که « مصدق نامه » را کنار بگذاریم و به فکر فردا باشیم.
به هر حال منتظر نظرات انتقادی شما هستم.
با سپاس
کژدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر