۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

طنز زهر آلود

آخرین نبرد
آخرین نبرد از نوع اوّل :

نترسید؛ منظورم اپوزیسیون نیست ( راستی کدوم اپوزیسیون؟). در اینجا سکوت گورستان برقرار است. یک امام رضا پهلوی داریم که نان نام پدرش را میخورد و شاید آخر الامر هم مانند امام رضای تازی از طریق گرفتن اسهال به شهادت برسد و شاید بعد از شهادتش شفایی بدهد. چون در قید حیات که کسی چیزی ندید. کتابهایش را هم به زبان انگلیسی و فرانسه مینویسد و معلوم است که مخاطبینش مردم ایران نیستند و قبله اش؛ قبله ای دیگر است. یک آموزگار تاریخ از تبار مشیر الدوله ها هم داریم که هر هفته یادمان می آورد که زمین گرد است و کپر نیک و گالیله نابغه بوده اند؛گاهی هم یادش می افتد که یک وقتی در ارتش بوده است ( احتمالا از افسران ارشد سر رشته داری ) و یکدفعه مثل اینکه با شنیدن یک خبر بد و یا دیدن رویای بد از خواب بیدار شده باشد یکدفعه میگوید : ... آقا اینطوری نمیشود... باید یک کاری کرد... با اینکه من مخالف خشونت هستم اما گویا باید « برنو» ها را از زیر خاک بیرون آورد ( هنوز از نظر تکنولوژیکی در دوره رضا شاه در جا میزند؛ از کامپیوتر هم بدش می آید )؛ یک سرلشکر نیروی هوایی داریم که با لباس خلبانی سخنرانی میکند و با اینکه زیاد میگوید و پرچانگی میکند؛ ولی هیچ چیز نمیگوید. فکر میکنم بعد از انقلاب حتی یک مقالهٔ آموزش نظامی هم منتشر نکرده است ؛ شاید هم بیچاره بلد نیست در روی زمین بجنگد. یک حزبی هم دارد که واقعا عقاب تیز چنگ است و با چشمان تیزش سکهٔ ۱۰ سنتی را از دور تشخیص میدهد. عده ای را هم داریم که هنوز به مصدق و امیر کبیر فکر میکنند و در حسرت « دارالفنون و صنعت ملی نفت قلّابی» خرّ و پوف میکنند و در دوران یخبندان به سر میبرند. عده ای هم دولت تشکیل داده اند و خودشان میگویند و خودشان میخندند. یک خبرنامه هم دارند که برای همه ایمیل میکنند و چندتا عکس شیر مرده و یا سکینه خانم را در آنجا به نظر شما میرسانند و ادعا میکنند که «وظیفه شان آگاه کردن شماهاست» و خود را « دولت فخیمه » هم میدانند. یک سری به دفترشان بزنید و ببینید که شبیه دفتر دولت است یا دفتر ازدواج وطلاق و یا ثبت احوال؟ عده ای را هم داریم که به عنوان نفوذی آمده اند و چنان مثل «چیز » سگ به جنبش فرو رفته اند که حالا حالاها فکر بیرون آمدن ندارند و جایزه های دموکراسی و آزادی بیان و طنز را درو میکنند و وظیفه شان راه انداختن بحثهای آکادمیک برای سردوانیدن « روشنفکری زدگان » است و شبها هم در خلوت گزارشهایشان را میفرستند و آنقدر بی شرم هستند که در اوج جنبش از ایرانیان میخواستند و فشار می آوردند که پرچم ایران را همراه خود نیاورند. یک فقره رئیس جمهوری فراری هم داریم که هنوزسر در جیب تفکرات « منطق ریاضی اسلامی» فرو برده است که بالاخره آیا « موی زنها تشعشع خاصی دارد که باعث بلند شدن بعضی چیزها میشود یا نمیشود؟! » تا فتوای علمی و منطقی صد در صد « فرانسوی» برایش صادر کند تا حتی خیال « اخوان المسلمین » هم راحت شود و هیچ شرمی هم به خود راه نمیدهد و یک خط در میان دروغ و لیچار میبافد. یک عدد سازمان مجاهدین خلق هم داریم که یک رئیس جمهور لچک به سر هم دارد و همهٔ زنانش نیز مثل ایشان و به همان سایز و رنگ « لچک » به سر میکنند و « کیم جونگ ایل اسلامی هستند» و « خواهران زینب » را به یادتان می آورند. به هر حال محافل گوناگون خیلی داریم ولی چیزی نداریم. در داخل هم طبرزدی را داریم که اول خامنه ای را به مقام امامت رسانید و ناگهان اصلاح طلب شد و به زندان افتاد. قبل از زندان رفتن دو تا بچه داشت ولی بعد از پایان دورهٔ زندانش شش تا بچه داشت ( آلّلاه قوات ورسین= خدا قوّت ) و کمرش درد نکند. یک فقره نخست وزیر تاریخ گذشته هم داریم که خودش را به نفهمی کامل زده است و میگوید که اصلا نمیداند که اینهمه آدم چرا در سالهای دههٔ ۶۰ کشته شده اند و یا اصلا کشته شده اند یا نه؟ او اصلا در جلسه ای که خمینی دستور سرکوب گروهها را صادر کرد شرکت نداشت و بیشرمانه مردم را به دورهٔ خمینی دعوت میکند و مثل خمینی میگوید که اصلا نگران نباشید و حالا به دنبال من راه بیفتید تا ببینیم بعد چه میشود.یک کلم به سر هم داریم که لباسهای آخوندی اش را مثل خاتمی به « ورساچی » سفارش میدهد و« شیخ خواب آلود اصلاحات» لقب گرفته است و فکر میکنم تا به حال همهٔ اموال دزدیده شده از بنیاد پهلوی را خرج کرده است و به شدت؛ نیاز به بازگشت به «کشتی انقلاب » را در ته جیبش احساس میکند. پس این نبرد کجاست؟ این نبرد جریان دارد اما در جبههٔ نخود سیاه. برای همین هم هیچ نتیجهٔ ملموسی ندارد. حتی اگر بینا ترین چشمها با بهترین میکروسکوپها هم به دنبال نتیجه ای ملموس بگردند هیچ چیزی نخواهند دید ( مگر چیز آقایان ) .

آخرین نبرد از نوع دوم :

کشتار؛ تجاوز؛ سوزاندن جسدهای قربانیان با اسید؛ زندانهای پر شده از مبارزان اسیر شده؛ گروگان گرفتن خانواده ها؛ محکومیتهای طولانی مدت همراه با تبعید؛تیر اندازی مستقیم به سرها و سینه ها؛ شکنجه های مداوم در یک سوی؛ و پخش کردن کالا و پول به طریقهٔ شاه عباس صفوی در میان ارازل « قزلباش نوین »؛ ساختن دژهای «تدافعی – تهاجمی» برون مرزی ( حزب الله و حماس )؛ در گیر شدن مقدماتی با تمامی رده های « آخوندهای خودسر» و کشیدن خط و نشان « یا باما هستی و یا دیگر هیچکس نیستی »؛ پیشروی به سوی تمرکز مالی و تشکیلاتی از طریق بدست گرفتن تمامی شاهرگهای اقتصادی؛ گامهای نخستین برای از میان برداشتن تشکلهای سوال کننده (مجلس)؛ بوجود آوردن هماهنگی آهنین میان تمامی نیروهای سرکوبکر؛ طراحی عملیاتی پیگیر با زمان بندی یک سال و نیمه برای بدست گرفتن کامل قدرت و بیرون راندن و یا استخدام نفرات جناح های موسوم به « اصولگرایان»؛ گرد آوری ۳۱۳ تن یاران امام زمان که همه هاج و واج مانده اند و میپندارند که این امر خرافه ای بیش نیست اما نمیدانند که این خرافه را با گرد آوردن ۳۱۳ تن از فرماندهان مؤثر سپاه پاسداران و گماردن آنان در نقاط کلیدی قدرت؛ دارند به حقیقت و واقعیت تبدیل میکنند و در آینده ای نزدیک این ۳۱۳ تن و مهدی موعود را در کنار یکدیگر خواهید دید و آنگاه باور خواهید نمود. آنهایی که شعار تغییر قانون اساسی را میدادند خواهند دید که قانون اساسی نیز عوض خواهد شد اما نه به دست اصلاح طلبان بلکه بوسیلهٔ « اوباشان نظامی مقدس ». آیا هنوز چشم کوری مانده است که همچنان نمیخواهد ببیند؟ آیا مغزهای علیلی را که در میان این هجوم سنگین دشمن تازی پرست ؛ هنوز در فکر « رفراندوم » و « بوجود آوردن اصلاحات » به خوابی افیونی فرو رفته اند را سرشماری کرده اید؟ آیا همچنان « آخرین نبرد » را نمی بیند؟ راست میگویید .... درختها آنقدر زیادند که نمیگذارند احمقها جنگل را ببینند. ( برای ثبت در تاریخ )

کژدم « گزندهٔ اهریمنان و احمقها »

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر