۱۳۸۹ بهمن ۲۹, جمعه

جنبش «سبز مذهبی» و چالشهای پیش رو :

جنبش « سبز مذهبی » و چالشهای پیش رو

جنبش « سبز مذهبی» از این نظر که دارای برنامهٔ تدوین شده ای است ( بازگشت به عصر طلایی خمینی با تفاسیر سرهم بندی شده و نه واقعی) به خود میبالد و فکر میکند که چون حزب و یا گروه دیگری که بتواند رهبری جنبش آزادیخواهی را به دست بگیرد عملا وجود ندارد؛ بنابر این آنها متکلم الوحده هستند و خواهند بود و خواهند ماند و برای اینکه در همان موقعیت بمانند سعی در راندن و به گوشه کشاندن اندیشه هایی که میتواند برایشان دردسر آفرین باشد هستند ( از نظر من هیچ اشکالی هم ندارد و این یک رسم شناخته شدهٔ بازیهای سیاسی است ). اما مسئلهٔ چالشهای بنیادی اساسا به دور از این بازیهای سخیف روز مرّه است .

استراتژی جنبش « سبز مذهبی » :

هدف تعریف شدهٔ « جنبش سبز مذهبی » حفظ نظام جمهوری اسلامی است. آنها معتقدند که جمهوری اسلامی به انحراف کشیده شده است و باید آنرا به زمان حضور خمینی برگردانید تا همه چیز بر وفق مراد شود؛ اما عملا از ارائهٔ هرگونه دلیل « دندان گیر » برای این ادعا عاجز هستند. زیرا جمهوری اسلامی به هیچ وجه به انحراف کشیده نشده است و در راستای اهداف تعیین شده اش که در زمان خمینی شکل گرفته و تعریف شده اند گام بر میدارد و حتی اندیشهٔ « حکومت صفوی نوین» نیزفرقی اساسی نیست و شاید چون میخواهد روحانیت را به «استخدام» در آورد؛ اندکی «نو» به نظر بیاید و گرنه «حکومت صفوی نوین» هم همان مقاصدی را دنبال خواهد کرد که خامنه ای و خمینی دنبال میکنند و میکردند؛ لذا تنها چیزی که بتوان از آن به عنوان تغییر یاد کرد؛ مسئلهٔ « به روز شدن تئوریهای جدید » برای رسیدن به همان اهداف میباشد و اگر خمینی خودش هم زنده بود ؛ بنابر تغییراتی که در جامعهٔ جهانی و درون کشور رخ داده است مطمئناً همین تغییرات باز هم انجام میگرفت. ادعای دیگر « جنبش سبز مذهبی » آن است که عده ای که در زمان خمینی در خارج از گود بوده اند؛ بعد از مرگ او و با به میدان آمدن خامنه ای؛ آرام آرام در طول زمانی حدوداً ۵ ساله نه تنها به درون نظام نفوذ کرده اند بلکه توانسته اند از زمان به روی کار آمدن خاتمی؛ خود را آشکار نموده و با ظهور پدیدهٔ « احمدی نژاد » به سوی قبضهٔ کامل قدرت خیز بردارند ( مجموعاً ۲۰ سال) و در واقع تمامی درد «سبز مذهبی» این است که جایشان را افرادی از «خارج گود» اشغال کرده اند. لذا « سبز های مذهبی » ادامهٔ حکومت اسلامی را در خطر دیده و وارد گود شده اند تا آنرا نجات دهند. برای این امر بیشتر از دو راه برایشان نمانده بود :
۱- شرکت در انتخابات و راه یافتن به مجلس؛ در دست گرفتن قوّهٔ مجریّه ( ریاست جمهوری ) ؛ در دست گرفتن قوهّٔ قضائیّه و چانه زنی بر روی مسئلهٔ تقسیم عادلانهٔ « قدرت » که در این راه هیچ موفقیتی بدست نیاوردند و کاملاً شکست خوردند و به همین دلیل هم راه دوم را آغاز نمودند.
۲- راه دوم به خاطر احساس خطر بسیار جدی تری به میان آمد و آن احساس خطر تبدیل شدن به « منتظری » بود. به همین دلیل از زمان به روی کار آمدن خاتمی ضمن چانه زنی در بالا؛ استراتژی نوینی را برای بازگشت دوباره به قدرت طراحی نمودند و آن روی آوردن دوباره به مردم بود تا بتوانند به کمک آنان و به نام « ایجاد اصلاحات » دو باره سکان قدرت را به دست گیرند.
رأی بسیار بالای خاتمی نه به خاطر شناخت دقیق مردم از ایشان؛ بلکه بیشتر به این خاطر بود که خامنه ای فتوای غیر رسمی رأی دادن به رقیب ایشان یعنی « ناطق نوری » را به طور « زیر میزی » و « نجوا » منتشر کرده بود و مردم به ستوه آمدهٔ ایران تنها برای گفتن یک « نه » بزرگ به خامنه ای؛ به خاتمی رای دادند و چون رفسنجانی و خامنه ای در همان زمان دمشان لای در دادگاه « میکونوس » گیر کرده بود؛ توانستند با مطرح شدن « گفتگوی تمدنها » از طرف خاتمی و رایزنی های ایشان به زور دمشان را بیرون بکشند و به راستی میتوان گفت که خدمتی که خاتمی در حق رفسنجانی و خامنه ای انجام داد از عهدهٔ هیچکس بر نمی آمد. از همان زمان شبکهٔ « آخوندهای رانده شده از قدرت » با درک صحیحی که از « نفرت و انزجار » مردم از حکومت اسلامی به دست آورده بودند؛ به سوی جذب این نیرو به سوی خویش هدایت شدند و استراتژی جدیدی شکل گرفت که هدف پیشین (بازگشت به قدرت ) را دنبال میکرد و این بار نه « چانه زنی » بلکه سازماندهی مردم بر اساس وعدهٔ اصلاحات را مد نظر قرار داده بود. عملیاتی شدن این استراتژی با تلطیف فشارهای اجتماعی کلید خورد و ناگهان در طول ۸ سال زمامداری خاتمی همگان دیدند که چه ها در دل این مردم نهفته بود؟ رشد موسیقی و هنر؛ علنی شدن و رشد اندیشه های بازگشت به هویت نیاکانی که به شدت با استفادهٔ جوانان از سمبلهای نیاکانی یک بازار داغ بوجود آورد؛ رشد سریع « سازمانهای غیر دولتی » NGO و شکل گیری نوعی از فعالیتهای مدنی مستقل که به موازات دولت؛ اما در جهت مخالف اهداف حکومت گام بر میداشتند؛ همگی نتیجهٔ شکاف درونی حاکمیت بودند و در کنار آن اجرای نمایشنامه های سیاسی در جهت ساختن « قهرمانان قلّابی » و فرستادن آنان به خارج از کشور؛ برای ایجاد نفوذ فرهنگی و سیاسی در میان ایرانیان خارج از کشور؛ که تمامی این قهرمانان قلابی کوله باری از « زندانی شدن » و « اعتصاب غذا » و « دموکراسی خواهی » و « بحثهای انتقادی آکادمیک از اسلام » و مسائلی از این قبیل را با خود به یدک میکشیدند تا با ایجاد جاذبه بتوانند رهبری جنبش ایرانیان خارج کشور را بدست بگیرند که البته اینگونه افراد تنها توانستند رادیو ها و رسانه های بیگانه را تسخیر کنند.اما با شکست اصلاح طلبان در انتخابات نهم که به خاطر « لجبازی مردم » با اصلاح طلبان از یک سوی و وعده های احمدی نژاد از سوی دیگر و تقلبات مرسوم انتخاباتی؛ نوبت بازی به گروه مقابل رسید که با شتابی سهمگین شروع به تسخیر تمامی ارکان قدرت نموده و در انتخابات دهم بار دیگر احمدی نژاد را از درون « جعبهٔ جادو » بیرون آوردند و در پی آن جنبش موسوم به سبز متولد شد. نقطهٔ اوج این جنبش اعتراضی و مدنی « قیام روز عاشورا » بود که « سبزهای مذهبی » و دارو دستهٔ خامنه ای و سپاه را به یک اندازه نگران نمود و « سبزهای مذهبی » احساس نمودند که دیگر قدرت کنترل جنبش را که هر لحظه شتاب میگرفت را ندارند. به میان آمدن شعارهایی از قبیل « جمهوری ایرانی » و تلاش ناکام یکی از اعضای انجمن پادشاهی ایران ( تندر ) برای انفجار گور خمینی و قهرمانیهای تهاجمی مبارزان در روز عاشورا نکات هشدار دهنده ای بودند که « سبزهای مذهبی » را به عقب نشینی ناگهانی واداشت و دلاوران ایران را با نام « خشونت طلبی » مزین ساختند و بعد از آن در ۲۲ بهمن سال ۸۸ « سبزهای مذهبی » طعم تنها ماندن را به خاطر « بی وفایی های خود» و آشکار شدن اهداف سخیف آنان برای حفظ نظام و باز گشت به قدرت؛ برای دلاورانی که از جان خود مایه میگذاشتند آشکار شد و این دلاوران با تصمیمی کاملا هوشمندانه « جبههٔ مبارزه برای اهداف دیگران » را ترک نمودند و موسوی هم مجبور شد که « سال صبر» اعلام نماید. از آن پس؛ مبارزان راه آزادی به این نتیجه رسیدند که از هر امکانی برای مبارزات خود استفاده نمایند؛ و تظاهرات ۲۵ بهمن نمونهٔ بارزی است که تظاهر کنندگان دیگر خط « عدم خشونت » سبزهای مذهبی را نخواندند و این تظاهرات جنبه ای کاملا تهاجمی داشت و این نشان میدهد که جنبش آزادیخواهی دیگر برای اهداف « سبزهای مذهبی » نمی جنگد؛ بلکه برای تغییر حکومت پای به میدان گذاشته است و برای ایرانی آزاد با « قانون اساسی نوین » مبتنی بر مردمسالاری وارد میدان مبارزه شده است؛ و نه برای حفظ نظام اسلامی.
نکتهٔ دیگری که بسیار مهم است و تمامی مبارزان باید به آن توجه کنند این است که جنبش آزادیخواهی به خاطر وجود « سبزهای مذهبی » نه تنها در سال ۸۸ نتوانست در سراسر ایران ریشه بدواند و غیبت مردم ایران در بسیاری از مناطق کاملا مشهود بود؛ بلکه حتی تظاهرات ۲۵ بهمن نیز نشان داد که اگر جنبش دموکراسی خواهی از زیر چتر « سبزهای مذهبی » بیرون نیاید و اعلام استقلال نکند همچنان باید از فراگیر شدن چشم بپوشد. مبارزان دلاور ایرانزمین باید بدانند که عدم استقبال بسیاری از مناطق ایران؛ نه به خاطر موافقت با حکومت اسلامی بلکه به خاطر شناختی است که از جریان « سبز مذهبی » دارند و هیچ اعتمادی به هیچ نوع حرکتی که زیر چتر این جریان باشد نخواهند داشت و این امر شاید بزرگترین چالش « سبز مذهبی » است و هیچ کاری هم در جهت بهبود آن نمیتواند بکند. اگر من میگویم که « جنبش سبز مرده است » دقیقا بر اساس و در نظر گرفتن ای واقعیت است. من به شما اطمینان میدهم که سازمان مجاهدین خلق هم به هیچ وجه نخواهد توانست در ایران رشد کند و آن هم دقیقا به خاطر یک جمله ساده است که بسیار گویا است و آن جمله این است : « آنها هم اسلامی هستند و به اندازهٔ اینها ( حکومت اسلامی ) پدر سوخته اند ». از نظر من تمامی تلاشهای « سبزهای مذهبی » برای مردمی شدن به بن بست نهایی رسیده است. اما اکنون این امر ( فراگیر شدن ) به بزرگترین چالش « جنبش آزادیخواهی واقعی » تبدیل شده است که چگونه بتواند فراگیر شود و اولین گام جدا کردن راه و حتی « نام » جنبش است و تنها راه آن همچنانکه در مقالهٔ پنجم از سلسله مقالات « بررسی علل شکست نبرد کردستان » عنوان نموده ام ایجاد «اتحادیهٔ میهنی ایران» است که تقریبا به تفصیل شرح داده ام.

چرا «سبز مذهبی» قابل اعتماد نیست؟

« سبز مذهبی» گذشته از اینکه حفظ نظام اسلامی را به صراحت اعلام میکند و تنها وعدهٔ «اصلاحات» میدهد؛ که خود به تنهایی میتواند « دلیل کافی» در پاسخ به این سوال باشد؛ از سوی دیگر مسئلهٔ وعده «اصلاحات» را هم با «گنگ گویی» و «ملچ مولوچ» کردن در هاله ای از ابهام نگاه میدارد و هیچ برنامهٔ مشخصی را اعلام نمیکند و میخواهد همیشه در پشت پردهٔ «کلی گویی» پنهان شود و در واقع تمامی وعده هایش «نسیه» و «حواله به حپروت» است. به عنوان مثال باید از «سبزهای مذهبی» پرسیده شود که نظرشان در رابطه با فدرالیسم چیست؟ نظرشان در رابطه با برچیده شدن گروههای شبه نظامی و از جمله « بسیج» و حق مسلح شدن مردم به جای آن چیست؟نظرشان در رابطه با انحلال سپاه پاسداران و ادغام آن در ارتش چیست؟ نظرشان در رابطه با برچیده شدن انجمنهای اسلامی و انواع مشابه آن چیست؟ نظرشان در رابطه با «حق داشتن خانهٔ رایگان برای هر خانوادهٔ ایرانی» چیست؟ نظرشان در رابطه با «خدمات پزشکی ضروری» رایگان برای تمامی مردم ایران چیست؟ این سوال که آیا هنوز هم راه قدس از کربلا میگذرد (هلال شیعی)؟ و دهها سوال دیگر؛ که من ایمان دارم پاسخی که خواهند داشت همان پاسخی است که خمینی داشت و در طی همین ۳۲ سال نیز بر اساس آن عمل کرده اند تا بدینجا رسیده ایم. همانگونه که میبینید این سوالها بسیار قابل لمس هستند و جواب مشخص و قابل لمسی هم میخواهند و تنها با یک کلمهٔ کلی و بی در و پیکری مانند «اصلاحات» نمیتوان قانع شد. حال اگر کسانی هستند که قانع میشوند؛ بشوند و نوش جانشان باد. اما مردم در عمومیت قانع نمیشوند و به همین دلیل هم بر هرچه مارک « جنبش سبز» است در آفریدن بی اعتمادی همتا ندارد. البته این سوالها باید از تمامی احزاب ظاهراً دموکراسی خواه هم پرسیده شود تا آنان نیز وادار شوند برنامه های مشخص و قابل لمسی برای مبارزه ارائه دهند و گرنه این روز ها حتی «ناصرالدین شاه» هم طرفدار دموکراسی است.

پاینده ایران؛ برقرار باد آیین ریشه ای؛ کوبنده تندر

کژدم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر