یاران
در
این صفحه میتوانید تمامی اندیشه های خود را در رابطه با مرگ خامنه ای و
تاثیرات آن چه در درون و یا برون میهن را مطرح سازید. نظرات شما در این
صفحه به صورت گنجینه ای اطلاعاتی که نیروهای مبارز میتوانند در برنامه های
مبارزاتی خویش از آنها در طراحی استراتژی مبارزاتی خویش بهره جویند؛ موثر
خواهد بود. «مرگ خامنه ای و بحران رهبری» یکی از پارامترهای بسیار مهمی است که بررسی آن میتواند آمادگی نیروهای مبارز برای استفاده از «شرایط بحران» را به شدت افزایش دهد.
برای مراجعه به صفحهٔ جدید میتوانید در بخش بالای ستون سمت راست بر روی آن کلیک کنید و یا از طریق لینک زیرین به آن مراجعه نمایید:
(صفحهٔ بررسی «مرگ خامنه ای و بحران رهبری»... عواقب و تاثیرات آن)
برای مراجعه به صفحهٔ جدید میتوانید در بخش بالای ستون سمت راست بر روی آن کلیک کنید و یا از طریق لینک زیرین به آن مراجعه نمایید:
(صفحهٔ بررسی «مرگ خامنه ای و بحران رهبری»... عواقب و تاثیرات آن)
کژدم
در علوم سیاسی غرب مفهومی وجود دارد که در زبان فارسی میتوان آن را به «قتل جبار» برگرداند. این مفهوم ناظر بر از بین بردن حاکمی ستمگر است که با زور و خشونت بر مردم خود فرمانروایی میکند و راه هرگونه گشایش فضای سیاسی در جامعه را سد کرده است. باید توجه داشت که ایدهی کانونی «قتل جبار» اینست که نقش و تاثیر بلامنازع حاکم جبار چنان با نظام سیاسی موجود عجین شده است که مرگ او به گونهای قانونمند کار آن نظام را یکسره میکند. به همین دلیل هم در ادبیات سیاسی، کشتن جبار ـ بهرغم آنکه قتل سیاسی علیالاصول اقدامی پسندیده نیست ـ مدافعانی دارد که برای مشروعیت و حقانیت آن استدلالهای چشمگیری ارائه میکنند. اقدام به قتل چنین حکمران جباری معمولا از طریق سوءقصد به جان او صورت میگیرد. این مفهوم در زبان انگلیسی Tyrannicide خوانده میشود. آلمانیها به دلایل ویژهی تاریخی، پیرامون این مفهوم که آن را Tyrannenmord مینامند، بحثهای حقوقی فراوانی کرده و به غنای این مفهوم در ادبیات سیاسی اروپا افزودهاند. «قتل جبار» مفهومی کهن است و در فلسفهی سیاسی یونان باستان هم دربارهی مشروعیت این اقدام بحثهای زیادی انجام شده است، از جمله در آثار ارسطو. بیتردید معروفترین قتل سیاسی دوران باستان، قتل ژولیوس سزار امپراتور روم است که توسط نمایندگان سنای روم و برای نجات کشور از دیکتاتوری صورت گرفت. در دوران جدید هم اینگونه قتلها ادامه داشت که از آن میان میتوان به قتل آلکساندر دوم تزار روسیه به دست گروه نارودنیکها و قتل فرانسوا کارنو رئیسجمهوری فرانسه به دست آنارشیستها اشاره کرد. در سال ۱۹۴۴ نیز گروهی از افسران عالیرتبهی ارتش نازی تحت رهبری اشتاوفنبرگ و ترتشکو بمبی در جلسهی هیتلر با کابینهی جنگی ژنرالهایش کار گذاشتند که چند تن را کشت ولی هیتلر با جراحاتی نسبتا سطحی جان سالم بدر برد. اشتاوفنبرگ و یارانش بلافاصله بازداشت و اعدام شدند و نامشان در دفتر جنبش مقاومت مردم آلمان علیه رژیم نازی ثبت شد. این افسران به این نتیجه رسیده بودند که تا وقتی هیتلر زنده است با صلح موافقت نخواهد کرد و مآلا کشور را به ورطهی نابودی کامل سوق خواهد داد و بنابراین تنها راه «قتل جبار» است تا پس از آن بتوان با متفقین وارد مذاکره شد و حداقل موجودیت بخشی از آلمان را نجات داد. همانطور که گفتم آلمانیها در ادبیات سیاسی خود بحثهای مفصلی دربارهی مشروعیت این مفهوم کردهاند و آلمان یکی از نادر کشورهای دمکراتیک اروپاست که ملهم از تجربهی تاریخی دوران نازیسم و مفهوم «قتل جبار»، در قانون اساسی آن بندی آمده است که تصریح میکند اگر جباری بر کشور حاکم شود، مردم حق دارند علیه او قیام و او را نابود کنند.
پاسخحذف(دنباله در کامنت بعدی)
(دنباله کامنت بالا)
پاسخحذفمن این مقدمه را به عنوان فراخوانی برای کپیبرداری از اقداماتی مشابه در مورد خامنهای ننوشتم. به دو دلیل: نخست اینکه معتقدم خامنهای آنقدر حقیر است که حتا مفهوم «جبار» هم شایسته او نیست، چون این مفهوم هر چه باشد از عمق و وزن و جبروتی برخوردار است که شخصیت خامنهای یکسره فاقد آن است. در واقع جمهوری اسلامی پر از کرمهای حقیری چون خامنهای است و در حالی که مرگ هیتلر واقعا میتوانست سرنوشت آلمان را عوض کند، مرگ خامنهای بخودی خود مسالهای را در ایران حل نمیکند. دیگر اینکه من فکر نمیکنم در میان افراد پیرامون او و در کل این نظام حتا یک نفر هم پیدا شود که هنوز شرارهای از وجدان و میهندوستی در او وجود داشته باشد و یک لحظه هم حاضر باشد موجودیت حقیر خود را برای اقداماتی مشابه به مخاطره افکند. بنابراین من این مقدمه را در واکنش به بحثی نوشتم که کژدم گرامی آن را گشوده است. در سخنان او البته از «قتل جبار» حرفی در میان نیست، بلکه از «مرگ جبار» سخن در میان است. البته از نظر من پیامدهایی که بر این رویداد در جمهوری اسلامی مترتب خواهد شد هیچ تفاوتی نمیکند. یعنی چه خامنهای کشته شود و چه به مرگ طبیعی بمیرد، جمهوری اسلامی در برابر چالشی به نام تعیین رهبری تازه قرار میگیرد. منتها من معتقدم که برای پاسخ دادن به این پرسش که آیا با مرگ خامنهای جمهوری اسلامی با بحرانی غیرقابل علاج روبرو خواهد شد یا نه، ما نخست باید به بحثی مقدماتی در این زمینه بپردازیم که آیا سرنوشت جمهوری اسلامی واقعا به سرنوشت علی خامنهای گره خورده است؟ به دیگر سخن، آیا ساختار سیاسی جمهوری اسلامی به گونهای است که با مرگ خامنهای فرومیپاشد؟ موضوع دوم و مهمتر اینست که اگر چه همه میدانیم مرگ خامنهای دیر یا زود رخ خواهد داد، ولی باید به این پرسش پاسخ دهیم که آیا مرگ او بطور فینفسه در وضعیت و قدرت اپوزیسیون تغییری ایجاد خواهد کرد؟ منظورم البته اپوزیسیونی است که به هر صورتی خواهان برچیدن این نظام است و نه خواهان بقا و اصلاح آن. من در این زمینه یاد این سخن داهیانه ماکیاوللی فیلسوف سیاسی عصر رنسانس میافتم که گفته بود: باید به قدرت و استحکام نیروی خود اطمینان و امید داشته باشیم و نه به آشفتگی در صفوف دشمن! حالا ما نیز باید از خود بپرسیم تا چه حد به قدرت و استحکام نیروی خود در فردای مرگ خامنهای اطمینان داریم؟
شهاب گرامی
حذفآنچه که در پایان مطلب به آن اشاره نمودید؛ یکی از مشکلهای کلیدی و استراتژیک موجوداتی است که خود را به دروغ «ملت ایران» مینامند و این در حالی است که همسایه ها نیز در یک شهر به همدیگر رحم نمیکنند. اگر در جبههٔ دشمن آشوب است.... در این سوی اساساً جبهه ای وجود ندارد.