آقای اوباما از همان زمان که گفت تصمیمش را در رابطه با حملهٔ نظامی به سوریه گرفته است ولی میخواهد نظر کنگره و مجلس سنا را نیز جلب کند؛ تنها هدفش خریدن زمان برای آرایش نهایی نیروهای نظامی متحد و تعریف و تعیین وظایف دقیق هر یک از نیروهای نظامی درگیر و همچنین تببین وظایف نیروهای مخالف رژیم سوریه و در درجهٔ نخست ارتش آزاد سوریه بود.
آقای اوباما دیگر نه امیدی به کنگره دارد و نه امیدی به حزب کارگر انگلستان. داستان از نظر ایشان تمام شده انگاشته میشود و بازیهای توئیتری و زبان بزرگ محمد جواد ظریف ارزشی بیشتر از اعلام موضع «بورکینا فاسو» ندارد.
دریده گوییهای یکی از ارازل رژیم در رابطه با تجاوز به دختر اوباما (اینجا) ؛ به حساب مذهب حقهٔ جعفری و فتواهای خامنه ای فرزانه نوشته میشود (واقعیت هم همین است و تجاوزهای جنسی در زندانهای رژیم تحفهٔ اسلام و تشیع حقّهٔ جعفری هستند) و حسن روحانی نیز میتواند دلش را به بازیهای مسخرهٔ «رفع تحریم از ۷ شرکت و بانک رژیم توسط دادگاه اروپا» دل خوش کند.
آقای باراک اوباما در روز سه شنبه در سخنرانی برای مردم آمریکا از دلایل تصمیم خود خواهد گفت و در همان سخنرانی فرمان حمله را صادر خواهد نمود. پیشبینی من در رابطه با این حملات نظامی این است که هیچ اشتباه بزرگی مانند آنچه که در نتیجهٔ دکترین آقای رامسفلد در عراق افتاد در این نبرد محدود (محدود کلمه ای قابل تفسیر است و نباید روی آن حساب باز کرد) به وقوع نخواهد پیوست. این عملیات چنان دقیق و موثر خواهد بود که شاید در تاریخ جنگهای محدود زبانزد شود و در آکادمیهای نظامی به عنوان یک منبع مطالعاتی تدریس گردد.
حزب کارگر انگلستان و رهبرش آقای میلیبند در کنار خانم آنگلا مرکل که اخیراً رهبر فرزانه را به عنوان نمایندهٔ انحصاری BMW برگزیده است؛ در کنار آقای پوتین به عنوان چهره های شکست خورده و شرمگین ظاهر خواهند شد. باید بگویم که اگر دور سومی برای انتخاب مجدد آقای اوباما به عنوان رئیس جمهور بعدی آمریکا وجود داشت؛ ایشان باز هم با اکثریتی قاطع تر از دور دوم میتواند انتخاب شود.
وضعیت رژیم شیعی مسلک
حاکمیت صفوی ایران؛ در تمامی طول تاریخ حیاتش؛ همیشه سعی داشته است که عملیات های برون مرزی خود را از طریق اجیر کردن مزدور و به طور غیر مستقیم انجام دهد و از چند سال پیش نیز که حزب الله لبنان در لبنان به صورت بخشی از حاکمیت لبنان در آمد؛ از حزب الله لبنان نیز خواسته بود که آنها نیز از دست زدن به عملیات مستقیم و استفاده از نیروهای رسمی خود پرهیزکنند؛ اما اکنون رژیم رهبر فرزانه به چنان روزی افتاده است که مجبور به استفادهٔ مستقیم از آن در مقیاسی بسیار بالا شده است.
این امر نشانگر توانمندی رژیم نیست؛ بلکه همانگونه که در نوشتارهای پیشین به «روند شکستهای استراتژیک و نتایج آن» پرداخته ام؛ رژیم اسلامی دقیقاً در همان راستا گام بر میدارد. در فردای شکسته شدن ستون فقرات هلال شیعی در سوریه؛ زمان آن خواهد رسید که رژیم اسلامی و آخرین ولی فقیه تاریخ؛ به صورت مستقیم درگیر جنگ خواهند شد و زمانی که چنین اتفاقی به هر شکل و در هر مقیاسی که باشد؛ آغاز گردد؛ نشانهٔ رسیدن به خط پایان تشیع و حاکمیت صفوی حساب میشود.
وضعیت ایران
نظر به اینکه رژیم اسلامی حاکم بر ایران؛ موجودی جدای از ایران و منابع اقتصادی و انسانی و موقعیت ژئوپولیتیک ایران نیست؛ شکست استراتژیک رژیم به مفهوم شکست استراتژیک ایران نیز خواهد بود و تمامی شیرازه های اجتماعی-سیاسی-اقتصادی ایران از هم خواهد گسیخت و به تعبیر اکبر گنجی به عنوان نظریه پرداز سوراخ بنفش (سوراخ بنفش را در نوشته های پیشین توضیح داده ام و نیازی به تکرار ندارد)؛ ایران «کلنگی» خواهد شد.
اگر میهن پرستان دروغین و ناسیونالیستهای قلابی امروزی؛ برای «ایرانشهر باستان» مویه های دروغین میکنند و اشک تمساح میریزند؛ در آینده ای نه چندان دور؛ فاجعهٔ ۵۷ و شرایط کنونی و بی عملی ایرانیان به عنوان «داغ خیانت ملی» بر پیشانی ایرانیان خواهد نشست.
کژدم
جانا سخن از زبان ما ميگويي.
پاسخحذفهفته گذشته محمد حسنين هيكل مقاله بسيار جالبي را در الاهرام منتشر كرد كه به بررسي نتايج حمله به سوريه پرداخته بود. اين مقاله كلا در مخالفت با حمله به سوريه بود وليكن نه در حمايت از اسد بلكه در مخالفت با برنامه ايجاد خاورميانه جديد.
جمله جالبي در اين مقاله بود " حمله به سوريه در راستاي ترسيم نقشه خاورميانه جديد است و چه بسا منجر به تغيير نقشه جهان نيز شود"
سخن شما كاملا درست است و اوباما تصميم خود را گرفته است حال چه كنگره موافق باشد چه نباشد و چه انگليس همراهي كند چه نكند.
اين جنگ جدا از اينكه قادر به تامين يكي از اهداف استراتژيك آمريكا يعني امنيت توليد و انتقال انرژي. نقش تعيين كننده اي را در قبال جلوگيري از رشد اقتصادي چين و كره جنوبي و برخي از كشورهاي جنوبشرق آسيا و كشورهايي چون هند و برزيل و آرژانتين خواهد داشت و علاوه بر آن شاهرگ حياتي اروپا را زير دست آمريكا و هم پيمانانش در منطقه قرار خواهد داد.
تاريخ سخنراني اوباما روز يازدهم سپتامبر خواهد بود و هدف وي از ميان بردن باقي كشورهاي به جاي مانده از محور شرارت.
فكر ميكنم نتايج اين حملات در دراز مدت تبديل اروپا به قدرتي درجه دوم از نطر اقتصادي و به چالش كشيدن اقتصاد چين و شرمنده كردن روسيه باشد.
و در اين ميان كشورهاي عرب به صورت واخد منسجمي به رهبري سعوديها خواهند درآمد.
براي ايرانيان هم همان بس كه در اين شرايط تعيين كننده در فكر اين باشند كه قاليباف بهتر است شهردار باشد يا هاشمي.
اين ملت به خواب رفته چنان چ.بي را از بي عملي شان خواهند خورد كه هرگز يادشان نخواهد رفت و مسلما آمريكاييها و هم پيمانانشان براي ما شكلات دموكراسي را به ارمغان نخواهند آورد.
خلايق هرچه لايق.
درود
حذفاروپا هم اکنون نیز یک قدرت اقتصادی درجه چندم است. پروژهٔ «اروپای متحد» و یا اتحادیهٔ اروپا در راستای جمع آوری و سازماندهی تمام توش و توان اروپا برای ادامهٔ حیات بود و با چالشهای زیادی روبروست و در آینده نیز خواهد بود. اروپاییها در رابطه با لیبی نیز چنان ضعیف عمل نمودند که یکی از نظامیان آمریکا به تحقیر گفته بود: «باعث تعجب است که اینهمه کشور از پس لیبی بر نمی آیند»
نظریهٔ خاورمیانهٔ بزرگ با اینکه ریشه های اروپایی دارد؛ اما گویا میخواهند که آمریکا هزینه اش را بپردازد. حتی اگر قضیه را به برنده شدن بلیط بخت آزمایی تشبیه کنیم؛ آنکس که بلیط نخریده است؛ هرگز شانس برنده شدن ندارد. اما آنکه حتی یک بلیط خریده باشد برنده شدن او حد اقل در «حساب احتمالات» میگنجد.
کژدم گرامی با درود،
پاسخحذفمایلم چند نکتهای در مورد مقالهی شما گوشزد کنم. نخست اینکه موضع قدرتهای اروپایی یعنی بریتانیا، فرانسه و آلمان در رابطه با سیاست خارجی آمریکا معمولا یکدست نبوده است. هر سه کشور بعد از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر در همبستگی با آمریکا از لشگرکشی دولت بوش به افغانستان حمایت کردند و به آنجا نیروی نظامی فرستادند. آلمان بعد از ماجرای کوزوو که فقط پشتیبانی لوژیستیکی کرده بود، برای نخستین بار بود که بعد از جنگ جهانی دوم نیروهای نظامی خود را به کشوری دیگر گسیل داشت. باید توجه داشت که آلمان فقط یک قدرت اقتصادی و یک غول تکنولوژی است و ارتش بسیار ضعیف و از نظر جنگی ناکارآمدی دارد و تا به حال هم در افغانستان تلفات سنگینی داده است. ریشه این ماجرا هم به تاریخ این کشور و راه انداختن دو جنگ جهانی بازمیگردد. پس از جنگ جهانی دوم اصولا متفقتین تمایلی به بازسازی ارتش آلمان و قدرتگیری دوباره آن نداشتند و این موضوع در مورد ژاپن هم صادق بود. بسیاری معتقدند که درست همین موضوع باعث شد که این دو کشور شکست خورده در جنگ جهانی دوم، تمام تمرکز و توان خود را روی صنایع و تکنولوژی غیرتسلیحاتی بگذارند و بازارهای جهان را با کالاهای خود تسخیر کنند. امروز هم ژاپن و آلمان دو غول اقتصادی هستند که توان نظامی متوسطی دارند.
در ماجرای جنگ عراق ائتلاف قدرتهای غربی به هم خورد. آلمان و فرانسه با لشگرکشی به عراق مخالف بودند و نیرو هم نفرستادند، زیرا معتقد بودند که این حمله مانند حمله افغانستان مشروعیت حقوقی ندارد و به علاوه سقوط صدام باعث ضعف نیروهای سکولار در منطقه و رشد اسلامگرایی میشود و دیدیم که شد. ولی بریتانیا که دوست دارد نقش «جیمی» آمریکا را بازی کند و همواره در سایه نظامی این کشور حرکت میکند باز هم به عراق نیرو فرستاد. باید توجه داشت که ماجرای دروغهای کابینهی بوش در واشنگتن و دولت تونی بلر در لندن در مورد وجود جنگافزارهای کشتار جمعی در عراق بعدها بدجوری افکار عمومی سراسر جهان را نسبت به جنگ عراق و مقاصد واقعی آن بدبین کرد. بعدها که اوباما سر کار آمد قول داد که سربازان آمریکایی را از عراق و افغانستان خارج و خرابیهای اقتصادی این دو جنگ را ترمیم کند. بر سر ماجرای لیبی هم آمریکا تا حدودی خود را کنار کشید و ابتکار نظامی بیشتر برعهدهی فرانسه و انگلستان بود. البته آمریکا به دلیل قدرت بلامنازع نظامی گاهی مجبور میشد ناکارآمدی ارتشهای فرانسه و انگلستان را جبران کند. ولی کلا ابتکار نظامی زیاد با آمریکا نبود.
(دنباله در کامنت بعدی)
(دنباله کامنت بالا)
پاسخحذفمن در کامنتهای پیشتر خود هم بارها گفتهام که ماجرای حملهی نظامی محدود به سوریه تمایل قلبی اوباما نیست بلکه این ماجرا به او تحمیل شده است و برای نجات دادن حیثیت و اعتبار ابرقدرتی آمریکا ناچار است در قبال کاربرد جنگافزار شیمیایی در سوریه واکنش نشان دهد. اوباما بسیار مایل بود که ائتلاف بزرگی در این حمله او را همراهی کند، زیرا این حمله از پشتیبانی شورای امنیت برخوردار نیست و از نظر حقوق بین الملل مشروعیت ندارد. البته اوباما حتما میدانست که آٔلمان همراهی نخواهد کرد، زیرا تا چند هفته دیگر در این کشور انتخابات است و ۷۰ درصد مردم آلمان با دخالت نظامی در سوریه مخالفاند. از فرانسه هم چندان مطمئن نبود. از طرف دیگر اوباما فکر نمیکرد که پارلمان بریتانیا دست رد به سینه دولت کامرون بزند. حالا ماجرا برعکس شده و بریتانیا شرکت نخواهد کرد ولی فرانسوا اولاند رئیسجمهوری فرانسه عزم خود را جزم کرده که از حملات نظامی آمریکا پشتیبانی نظامی کند. به نظر من این سخن شما کاملا درست است که اوباما تصمیم خود را گرفته است و برایش مهم نیست چه کشورهایی به «ائتلاف راغبان» بپیوندند. فعلا به نظر میرسد که کشورهای زیادی نیستند که راغب به شرکت در این جنگ باشند ولی برای آمریکا اهمیتی ندارد. اصولا آمریکا از تشکیل یک ائتلاف بزرگ بینالمللی، بیشتر مشروعیت حقوقی ماجرا را دنبال میکند. زیرا از نظر نظامی نیازی به کمک دیگر کشورها ندارد و یکتنه میتواند از پس هر دشمنی در جهان برآید.
در ضمن من با این سخن شما موافق نیستم که خانم مرکل و آقای میلیبند و پوتین چهرههای شرمگین و شکست خورده خواهند بود. این سخن شما به نظرم کمی احساساتی و اخلاقگرایانه میآید. ولی سیاست قدرت، با احساسات و اخلاق کاری ندارد. واقعیت اینست که مرکل میخواهد در انتخابات بعدی بازهم صدراعظم شود و میداند اگر در حمله به سوریه شرکت کند آرای زیادی را از دست میدهد و ممکن است در انتخابات شکست بخورد. همچنین میلیبند با توجه به دروغهایی که تونی بلر در زمان جنگ عراق گفت، دارد برای خودش رای و سرمایه سیاسی جمع میکند تا در انتخابات بعدی کامرون را شکست دهد. پوتین هم کاملا از منافع مقطعی روسیه حرکت میکند و چون این کشور در سوریه پایگاه نظامی دارد و میلیارها دلار اسلحه به رژیم اسد میفروشد مایل نیست که رژیم اسد سرنگون شود. نباید فراموش کرد که رژیم اسد یکی از نادر بازماندگان رژیمهای به اصطلاح «ضدامپریالیست» دوران جنگ سرد است و پیوندهای تاریخی درازمدت و عمیقی با شوروی سابق داشته است. پس واکنش کنونی روسیه بسیار قابل فهم است. بنابراین صحبت بر سر محاسباتی کاملا سیاسی و برای تثبیت موقعیت خود است و طبعا این آکتورهای سیاسی نام و ننگ پیامدهای این ماجرا را حاضرند به جان بخرند، چون هر یک بطور طبیعی تراز سود و زیان را در نظر میگیرند که در عالم سیاست تعیین کننده است. بویژه اینکه همهی این کشورها میدانند قویترین و موثرترین آکتور خاورمیانه کماکان آمریکاست و به خاطر دفاع از موجودیت اسرائیل هر ریسکی را میپذیرد. پس احتمالا در خلوت خود میگویند چون آمریکا نهایتا سیاست خود را به هر قیمتی پیش میبرد، بهتر است هزینههای اصلی آن را هم متقبل شود!
درود
حذفمسئله بر سر شرمندگی اخلاقی نیست؛ این شرمندگیها در آینده سیاسی و اقتصادی خواهند بود؛ شکل گیری دولت جدید بعد از اسد با خاطرات دوران نبرد شکل خواهد گرفت و مردم سوریه؛ بویژه آنهایی که کشته و زخمی و آواره داده اند؛ در رابطه با روسیه و آلمان و حزب کارگر انگلستان با نوعی از نفرت و کینه و عدم پذیرش برخورد خواهند نمود. اینکه ایرانیان از روسها و انگلستان نفرت دارند؛ بیشتر به خاطر دخالتهای تاریخی آنها در ایران است. اگر تنها به عنوان شخص سومی که از دور به ماجرا نگاه میکند بتوان ماجرا را در محدودهٔ آکادمیک به همان شیوهٔ ای که شما مطرح نمودید و درست هم هست بررسی نمود؛ از نگاه کردن از دریچهٔ ناظر آسیب دیده ای که بخشی از ماجراست نوعی دیگر است. من در این نوشتار کوتاه خواستم که این عامل را نیز که یک پارامتر قوی هم هست مطرح نمایم. نفرت از شیعیان و شیعه گری که اکنون در سوریه هر روز عمیق تر میشود؛ میوه های بسیار تلخی حتی برای ایران بدون جمهوری اسلامی بوجود خواهد آورد. مردم سوریه پیش از آغاز حرکتهای مسالمت آمیزشان که به خون کشیده شد؛ نسبت به حزب الله لبنان احساس گرم دوستانه ای داشتند؛ اکنون آن احساس به صورت «نفرت داغ» در آمده است . برای حکومت آیندهٔ ایران نیز نوعی شرم بوجود خواهد آورد. هر چند که در ماجرا دخیل نبوده باشد؛ و این ارثیهٔ نحسی خواهد بود که رژیم شیعی به یادگار خواهد گذاشت. اگر آقای پوتین سهم خود را از کیک از دست بدهد؛ و خانم مرکل برای پیروزی در انتخابات آینده؛ منافع منطقه ای آیندهٔ آلمان را به حراج بگذارد و آقای میلیبند نیز به خیال خودش برای فرار از شرم دروغهای تونی بلر؛ از این سمت پشت بام سقوط کند؛ هم شکست خواهن خورد (در رابطه با منافع آتی) و هم شرمنده خواهن شد. شرم یک احساس است و یک مقولهٔ اخلاقی نیست و حتی نتیجهٔ یک باور اخلاقی هم نمیتواند باشد؛ شرم همیشه ناشی از احساس «کم آوردن» و «آگاهی به ناتوانی» و باخت است و اگر هم اخلاقی باشد در حوزهٔ اخلاق طبیعی است و نه اخلاقی که به صورت «طبیعت ثانویه» عمل میکند.
من به این مسئله هم اعتقاد ندارم که دخالت نظامی در سوریه برای آمریکا؛ تنها یک مسئلهٔ حیثیتی باشد و خرد کردن جمهوری اسلامی و تبدیل نمودن سوریه به ویتنامی برای رژیم رهبر فرزانه دلیل مهمتری است که در پشت این تصمیم خوابیده است. به قول آن جملهٔ مشهور : آیا جنگ میخواهید؟ ما به شما جنگ میدهیم.
حذفاینهم تنها میتواند دلیل دیگری باشد و تمامی آن نیست. لذا به نظر من دلایل فراوانی در پشت تصمیم آقای اوباما خوابیده اند.
شهاب عزيز با درود. تصور ميكنم كه گفته كژدم عزيز كاملا صحيح است كه شرمندگي اقتصادي و سياسي اين گونه نصميمات در مقاطعي دراز مدت در تاريخ در اذهان مردم يك كشور جاي خواهند گرفت. در مورد سوريه شما با يك ملت طرف نيستيد بلكه با جهان عرب طرف هستيد و در ضمن با قدرتي اقتصادي به نام شوراي كشورهاي خليج.
پاسخحذفشايد براي روسيه برخورد ملت عرب و پيامدهاي اقتصادي ناشي از حمايت از اسد چندان مهم نباشد وليكن براي چين و آلمان مسلما تعيين كننده خواهد بود. موضعگيري امروز مركل در مورد پيوستن به گروه كشورهاي موافق با تنبيه سوريه در كنفرانس جي 20 كه ديروز از امضاي آن خودداري نموده بود و سخنان امروز اشتون كه اظهار داشت اتحاديه اروپا اسد را مسئول حمله شيميايي انجام گرفته مي داند و تاييد تنبيه اسد تماما ميتوانند از اين دغدغه ها ناشي شوند. به هر حال به قول كژدم گرامي آنها نيز مجبور به خريد بليت خواهند بود.
حزب كارگر انگليس نيز به عمق فاجعه آتي پي برده و تقاضاهاي مكرر رهبران اين حزب از كامرون جهت طرح دوباره مسئله در پارلمان بريتانيا مويد اين امر است.
كشيده شدن خواه و ناخواه اوباما به اين جنگ نيز نه به دليل اعاده حيثيت آمريكا بلكه به سبب در نظر گرفتن منافع دراز مدت آمريكا در منطقه و چرخش سياست خارجي آمريكا در منطقه به دليل شكست طرح اخواني كردن كشورهاي عربي بوده است.
من فكر ميكنم سياست جديد آمريكا كه خود ناشي از بازي حساب شده سعوديها و اسرائيل در منطقه بود روسيه را مواجه با بزرگترين چالش سياسي خود نموده و براي روسيه راهي را جز قبول بركناري اسد و يا در كنار وي ماندن ننهاده كه نتيجه هردوي آنها باخت روسيه در خاورميانه است.
روسيه به خوبي مي داند حتي توافق غربيها در مورد بركناري اسد و واگذاري پايگاه طارطوس به روسها هيچگونه ضمانت اجرايي ندارد چون نفرت از روسيه چنان در دل ملت سوريه عميق است كه جانشينان اسد از هر گروهي كه باشند جرات اين كار را نخواهند داشت.
در ضمن روسيه هيچ اميدي نيز به حكومت ايران ندارد و مي داند كه سرنگوني اسد در سوريه آينده تلخي را براي رژيم حاكم بر ايران فراهم خواهد آورد و مردم ايران نيز دلخوشي از روسها ندارند.
به هرحال چرخش ناگهاني اوباما در خاورميانه به هر دليل كه باشد موقعيت ناجوري را براي بسياري از كشورها سبب شده است.
در ضمن هنوز خبري نشده وليكن حمله امروز ارتش مصر به مرزهاي رفح و ويران كردن تونلهاي انتقال آذوقه و سلاح به غزه و همچنين اعلام كشف توطئه كودتا در غزه توسط حماس خبر از شروع حوادثي مي دهند كه در نهايت به قطع بازوهاي ايران در منطقه و انتقال بحران ها به داخل خاك ايران دارند.
با پوزش از کژدم گرامی
پاسخحذفبکار خلیج بدون پسوند پارس از سوی دوستان نیکو نیست.
با سپاس
اوستا سیفعلیان
درود
حذفبا سپاس از دقت نظر شما. سخن شما کاملاً درست است. هر کلامی و نامی و جمله ای در ادبیات (چه سیاسی و چه غیر سیاسی) بار خود را دارد. هر گامی که به اشتباه برداشته شود؛ راه دیگری را در پیش ما و دشمنانمان میگشاید. نام بردن از خلیج بدون ذکر نام باستانی آن؛ به نوعی پذیرفتن یاوه های حوزه نشینان آن است که قدمت تاریخشان به جنگ اول جهانی برمیگردد.
نام دریایی که در جنوب سرزمین ایران قرار دارد همیشه به نام خلیج فارس شهرت داشته است و این نام باید جاودانه بماند.
سپاس مجدد
کژدم گرامی،
پاسخحذفاتفاقا ما باید مراقب باشیم که حوادث را زیاد از دیدگاه «ناظر آسیبدیده» تحلیل و بررسی و فاکتها را بر حسب علایق خودمان دستچین و مصادرهی به مطلوب نکنیم، بلکه همهی جوانب را درنظر بگیریم. چون در چنین ناظری، عنصر احساس بر عقل غلبه دارد و مسائل احساسی و عاطفی باعث میشود که ذهنیتها بر عینیتها چیره شوند و اوبژکتیویتهی تحلیلها از دست برود. البته این سخن به این معنا نیست که ما باید نسبت به خونریزیها در سوریه و درد و رنج مردم این کشور بیتفاوت باشیم و با آنان همبستگی نداشته باشیم. ما حتا موظفیم نسبت به سرنوشت مردم سوریه احساس مسئولیت کنیم چون رژیم حاکم بر کشور ما که میهن خود ما را هم به زندان بزرگی تبدیل کرده، در سوریه هم آتشبیار معرکه است و برای مطامع ارتجاعی شیعی خود یک پای جنگ در این کشور بشمار میرود و دارد ثروتهای مردم ما را در این جنگ به باد میدهد. منتها ما چون قلبا خواهان تضعیف و مآلا سرنگونی جمهوری اسلامی هستیم، نباید به گونهای سخن بگوییم که انگار با حمله نظامی آمریکا به سوریه مشکل این کشور تمام میشود و صلح و آرامش و بهروزی به آن بازمیگردد. الان متاسفانه در سوریه آلترناتیو مثبتی وجود ندارد. نیروهای سکولار «ارتش آزاد سوریه» ضعیفاند و گروههای سلفی ـ جهادی یا شبکههای تروریستی القاعده ابتکار عمل مخالفان را به دست دارند. فرضا اگر پس از حمله آمریکا و تضعیف ارتش بشار اسد، ابتکار عمل بیشتری به دست گروههای یاد شده بیفتد و سراسر سوریه را به صحنهی تاخت و تاز خود تبدیل کنند، چه بسا روزی برسد که مردم سوریه دوباره آرزوی پیروزی و بازگشت بشار اسد را بکنند و به آمریکا لعنت کنند که با حمله نظامی خود اوضاع را بدتر کرد. مطمئن باشید در چنین شرایطی کشورهایی چون انگلستان و آلمان که در این حمله شرکت نکردند چندان هم منفور نخواهند بود. کمااینکه امروز هم در عراق، آلمان و فرانسه منفور نیستند، بلکه آمریکا و انگلستان منفور هستند که باعث سرنگونی صدام شدند. جهت یادآوری بگویم که گروههای اسلامگرا در سوریه مانند جبهه النصره الان در مناطق تحت اختیار خود قوانین شرعی را حاکم کردهاند، یعنی حجاب اجباری شده، جوانان و کودکان را منظما مغزشویی و آماده «جهاد» و عملیات انتحاری میکنند و احکام دست و پا و گوش و بینی بریدن مخالفان و «گناهکاران» هم جاری شده است. گروههای جهادی سلفی هم به کردستان سوریه رفته و به دلیل برتری نظامی، بسیاری از گروههای مسلح کرد را که عمدتا سکولار هستند خلع سلاح کرده و در آنجا سعی میکنند قوانین شرعی را حاکم کنند. اخیرا فیلم تکاندهندهای از «توبه کردن» کردها و «بازگشت به دامن اسلام» تهیه کرده و در یوتیوب گذاشتهاند که آدم را یاد توبهگرفتن جمهوری اسلامی از مخالفان میاندازد! آیا اینست آیندهی روشنتری که ما برای سوریه انتظار داریم؟! البته من ادعا نمیکنم که لزوما روند حوادث به این سمت خواهد رفت که اسلامگرایان حاکم شوند. چه بسا که آمریکا استراتژی عاقلانهی مضاعفی را دنبال کند و به موازات حمله نظامی، به تقویت گستردهی شورشیان سکولار بپردازد و در میان مدت موفق هم بشود. ولی بدینمنظور کار سادهای در پیش ندارد، چون نمیتوان نقش عربستان سعودی و قطر و امکانات بینظیر مالی آنها را در تقویت نیروهای اسلامگرا در سوریه نادیده گرفت. از شبکه ترور القاعده تحت رهبری ایمن الظواهری دیگر چیزی نمیگویم که بر ثروت افسانهای بن لادن تکیه زده و اصولا از هیچ حکومتی حرف شنوی ندارد.
(دنباله در کامنت بعدی)
دنباله کامنت بالا)
پاسخحذفسخن من بطور خلاصه این بود که در میان مدت آینده سوریه ناروشن است و درست به همین دلیل دولت هر کشوری به سبک و سنگین کردن مداخله نظامی و تراز سود و زیان آن برای خود میپردازد و سپس تصمیم میگیرد. فرضا برای آنگلا مرکل پیروزی در انتخابات ماه سپتامبر آلمان خیلی مهمتر از حوادث جاری سوریه است. مطمئن باشید اگر مرکل ـ که همین الان هم دارد با لوندی یکی به نعل و یکی به میخ میزند ـ فردا هم ببیند که حملهی آمریکا موفق است و دارد ثمر میدهد، از همهی طرق ممکن ـ چه پشتیبانی مالی و چه معنوی ـ همه تلاش خود را خواهد کرد تا به گونهای در این موفقیت سهیم شود و دستکم در آینده بتواند سفارشهای مربوط به امور عمرانی و سازندگی در کشور ویران شدهی سوریه را به نفع شرکتهای آلمانی به دست آورد. هیچ احساس شرمی هم از اینکه در جنگ شرکت نکرده نخواهد داشت، بلکه این امر را یک «رئال پولیتیک» موفق خواهد خواند! اگر احساس شرم ـ چه آن را اخلاقی بدانیم و چه ندانیم ـ به گفته مارکس احساسی برخاسته از خشمی درونی نسبت به خویشتن برای اقدامی نادرست باشد، من به شما اطمینان میدهم که دولتمردان همه در مکتب ماکیاوللی آموختهاند که با چنین احساسی بیگانه باشند! آنان مکانیسمی برای خود درست کردهاند که آدمی را در برابر امور اخلاقی و احساسات انسانی مصون میکند! من معتقدم که دولتمردان موفق، یکسره فاقد چنین احساسی هستند و همه سیاستمدارانی که کمی رمانتیک و سانتیمانتال هستند، خیلی زود باید صحنهی سیاست را ترک کنند چون برای آن ساخته نشدهاند! به همین دلیل هم میان یک فعال حقوق بشر و یک دولتمرد تفاوت چشمگیری وجود دارد، اگر چه هر دو به کار سیاسی مشغولاند.
یک نکته هم در مورد اجبار اوباما برای ورود به این جنگ بگویم. با توجه به توضیحاتی که در مورد رابطه اخلاق و سیاست در بالا دادم، باید برایتان روشن شده باشد که منظور من از اجبار برای دفاع از «اقتدار و حیثیت ابرقدرتی» آمریکا به هیچ عنوان اشاره به مفهومی اخلاقی نیست. موضوع کاملا «رئال پولیتیکی» و منطبق بر منافع استراتژیک ابرقدرتی است که میخواهد در دراز مدت این موقعیت را در جهان چندقطبی ما حفظ کند. به همین دلیل من آن را پیشتر در کامنتی با مفهوم ماکیاوللیستی «مصلحت حکومت» (یا بقول فرانسویها «رزون دتا») توضیح دادم تا نشان دهم این موضع اصلا انگیزهی اخلاقی ندارد، بلکه برخاسته از محاسبات خونسردانه سیاسی و معطوف به قدرت است. آمریکا قدرتمندترین کشور جهان است و میخواهد و باید نقش «ژاندارم» جهانی را همچنان برای خود حفظ کند وگرنه اقتدارش ترک برمیدارد. البته من با این تحلیل شما کاملا موافقم که آمریکا خواهان تغییر جغرافیای سیاسی منطقه و رفتن بسوی «خاورمیانهای جدید» آن هم برای منافع دراز مدت خود و نیز تثبیت موجودیت و منافع اسرائیل است. ولی کماکان معتقدم که ورود اوباما به این جنگ محدود با اکراه صورت میگیرد و تابع قانونمندیهای سیاست بینالمللی آمریکا و شرایط عینی است و نه نتیجهی سیاستگذاریهای خود او. چه بسا اگر آدمی مانند مک کین در کاخ سفید بود، دولت آمریکا یکی دو سال پیش ـ بدون اندیشیدن به پیامدهای آن ـ سوریه را شخم زده و اسد را سرنگون کرده بود! تجربهی افغانستان و عراق میآموزد که ورود به جنگ همیشه آسان است، ولی پیامدهایی که بر آن مترتب میشود دقیقا قابل پیشبینی نیست. ببخشید اگر سخنم کمی طولانی شد.
شهاب گرامی
حذفهمانگونه که در پاسخ کامنت پیشین شما گفتم؛ با نظر شما در رابطه با تحلیل مسائل سیاسی و برخورد قدرتهای درگیر؛ باید احساسات را کنار گذاشته و به صورت یک ناظر بی طرف به آن نگاه کرد موافقم و هیچ شکی در آن نیست و گرنه تحلیل به «تئوریزه کردن آرزوها » تبدیل خواهد شد همان چیزی که در وبسایت «دیپلماسی ایرانی» و مباحثی که در وبسایتهای «طرفدار» در جریان هستند. اما در رابطه با سوریه؛ من اساساً به اینکه کار مردم سوریه و لبنان و عراق به کجا خواهد انجامید نیستم و هیچ احساسی هم نسبت به آنها ندارم. میتوانم به جراًت بگویم که داستان انقلاب سوریه و گاه شمار روند جنبش سوریه را برای نخستین بار من به راه انداختم و اگر به این صفحه مراجعه کنید که عمر آن به درازای جنبش سوریه است؛ هیچ کامنتی در آن نمیبینید و اساساً مورد توجه قرار نگرفته است http://kajdoum1.blogspot.com.au/p/blog-page.html من این صفحه به خاطر عشق به مردم سوریه و آرزوی نیکبختی آنها باز نکردم بلکه از همان نخست میدانستم که ناقوس مرگ رژیم در سوریه به صدا در خواهد آمد و آنچه که هم آرزوی من بود و هم روند رویدادها آنرا نشان میداند؛ این بود که دشمنان داخلی و کثیف ایران (حکومت ننگین شیعی حاکم) در فراسوی مرزهایمان به درک واصل شوند و هرچه تعاد کشته ها و معلولین شان زیاد تر؛ همان قدر بهتر. اما در تمامی این دوسال و چند ماه تمامی تلاش من این بود که نیروهای واقعی مبارز و میهن پرست را متوجه این نکته نیز بسازم که برخلاف تصور آنها (به خاطر ناپختگی سیاسی حاکم بر جنبش) مبارزات ایرانیان از مسیری خونین خواهد گذشت و باید برای آنروز آماده شوند که در تیتر سرلوحهٔ وبلاگ نیز آمده است و سلسله مقاله هایی هم در این رابطه نوشته ام. غرض اینکه من بنا به آشنایی به شگردها و شیوه های بازی بازیگران منطقه ای همین روزهایی را که شما در رابطه با آنچه که اکنون در سوریه میگذرد؛ مطرح میکنید از همان زمان میدانستم که چه اتفاقاتی در شرف وقوع هستند و چه نوع سازمانهایی در سوریه بوجود خواهند آمد. شاهد این ادعا نیز همهٔ مقاله هایی هستند که در این رابطه نوشته ام. (دنباله در پایین)
در رابطه با بلایی که اکنون بر سر کردستان سوریه می آید نیز ؛ زمینه های آنرا در سلسله مقاله های پنجگانهٔ «نبرد کردستان» توضیح داده ام و هنوز هم ایمان دارم که با توجه به اندیشه های «دهاتی-روشنفکر» های کردستان (خود مختاری روستایی)؛ هیچ آیندهٔ درخشانی در انتظار آنان ننشسته است و سازمانهای مبارز سرزمین کردستان؛ مانند برگهایی که در میان باد حوادث میرقصند؛ حرکت میکنند و به بی عملی مزمنی که مثل سرطان در وجودشان گسترش یافته عادت نموده اند و هر انتقادی را نیز به سخره میگیرند. من در مورد «سرزمین ماد» یک عنصر بی طرف نیستم؛اما سیر حوادث برخلاف آرزوهای من در رابطه با کردستان به پیش میروند.
حذفبازهم به سوریه باز میگردم؛ برای من این امر که آمریکا از چه نیرویی پشتیبانی خواهد کرد نیز مهم نیست؛ چون نمیتوانم در تغییر تصمیم آنها تاثیری داشته باشم و از سوی دیگر من یک ایرانی هستم و به ایران و مردم ایران فکر میکنم و بارها نیز گفته ام که انترناسیونالست و طرفدار حقوق بشر هم نیستم و اگر ایرانیها بتوانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند؛ شاید بعد از ۲۰ سال توانایی آنرا هم داشته باشند که به دردهای دیگران نیز توجه کنند.
شهاب گرامی
حذفسیاست خود شاخه ای از اخلاق است؛ اما زمانی که از اخلاق سخن میگوییم منظور آن چیزی که «وجدان» و یا Morals نامیده میشوند نیست (اخلاق خوب)؛ بلکه اخلاق سیاسی؛ «اخلاق نبرد» است و «باید ها» و «نبایدها»ی آن بر اساس «ضرورتهای سخت» تعیین میشوند و جملاتی مانند «بیچاره ها و بیگناهان در رنج و عذاب هستند» کاربرد ابزاری دارد و ارزش آنها در حد استفاده از نارنجک و مسلسل و یا توپخانه است.
البته دوستان بهتر از ما به چم و خم سياست واردند اما
پاسخحذفاوباما به اين خاطر توپ را در زمين كنگره انداخت كه شايد كنگره به جنگ رأى منفى بدهد و اوباما مجبور به اجراى قول خود نگردد. اوباما يكى از ضعيف ترين رييس جمهورهاى امريكاست و انتخاب دوباره وى فقط ناشى از بى اطلاعى امريكا ييها از سياست است.
دكترين رامسفيلد هنوز برترى دارد. چيزى كه جهانيان تازه دارند كشف ميكنند اينست كه اسلحه هاى شيميايى كه صدام حسين داشت ولى در تمام مدتى
كه پرزيدنت بوش به قانع كردن رهبران ابله جهان مشغول بود، به سوريه منتقل شد. در نتيجه در عراق اسلحه شيميايى پيدا نشد ولى حالا سوريه دارد آنها را رو ميكند.
پاسخحذفعكس العمل غربيها هم در سوريه اينست: يا بشار اسد و يا نيرو هاى سلفى و القاعده. كه هر دو مضرند. پس چرا دخالت بيجا بكنند و احتمالا كشته؟ بگذاريد اين ديوانگان همديگر را نابود كنند. حالا چند صد هزارى سورى كشته شد به كجاى كى بر ميخورد؟
ديويد
م. ر. گرامی،
پاسخحذفبه نکاتی که شما اشاره کردهاید، در پاسخ به دوست عزیزمان کژدم بعضا پرداختهام. ولی چند نکتهای هم در پاسخ به خود شما به آنها میافزایم. در شرایطی که به گفتهی سامانتا پاور دیپلمات آمریکا در سازمان ملل، روسیه شورای امنیت را گروگان گرفته و عملا همه قطعنامهها علیه رژیم اسد را وتو میکند و مانع هرگونه اقدامی علیه دولت سوریه است، بسیار بدیهی است که مخالفت برخی از کشورهای غربی مانند آلمان با اقدام نظامی تکروانهی آمریکا علیه سوریه، به نوعی تف سر بالا برای آنها تبدیل شود، چون ناخواسته عملا در کنار روسیه و چین قرار میگیرند. البته موضع آلمان همیشه همینطور فرصتطلبانه بوده و بر سر ماجرای لیبی هم عملا در کنار روسیه و چین و دولت معمر قذافی قرار گرفت و باعث انتقاد بسیاری از روشنفکران آلمانی شد. آلمانیها به دلیل ضعف بنیهی نظامی خود همیشه ترجیح میدهند وارد جنگ نشوند و آمریکا و دیگر قدرتهای غربی بروند جنگ کنند و رژیمها را تغییر دهند تا سپس شرکتهای آلمانی بروند و ویرانیها را بازسازی کنند و سود ببرند! خود آلمانیها هم معتقدند که اگر چه آلمان یک غول اقتصادی است، ولی در پهنهی دیپلماتیک یک کوتولهی سیاسی محسوب میشود و کسی این کشور را جدی نمیگیرد. دلیل اینکه این کشور به رغم اینکه موتور اقتصادی اتحادیه اروپاست تا به حال نتوانسته در میان اعضای دائم شورای امنیت در سازمان ملل یک کرسی به دست آورد، همین نقش کمرنگ این کشور در عرصه بینالمللی و دیپلماتیک و فرار از مسئولیت در بزنگاههای تاریخی است. ولی در مورد بریتانیا موضوع فرق میکند. باید توجه داشت که دولت کامرون خودش پیش از دولت اوباما مبتکر مداخله نظامی در سوریه بود، ولی با مخالفت پارلمان روبرو شد. در واقع بر سر حمایت از اقدام نظامی علیه سوریه، در بریتانیا شکافی میان «دولت و ملت» بروز کرد و بیشتر نمایندگان مردم با پیشنهاد دولت مخالفت کردند. در واقع دولت کامرون در آینده همواره میتواند بگوید که من تلاش خودم را کردم و تقصیر را به گردن اپوزیسیون بیندازد. ولی در آٔلمان وضع چنین نیست و علاوه بر خود دولت ائتلافی مرکل، همهی احزاب از راست تا چپ با اقدام نظامی علیه سوریه مخالفاند. باید این واقعیت را هم در نظر داشت که اکثریت چشمگیری از مردم کشورهای غربی از جنگ و پیامدهای اقتصادی آن خسته شدهاند. بویژه بعد از سرخوردگیهایی که با برآمد اسلامگرایان پس از حوادث موسوم به «بهار عربی» در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا پیش آمد، مردم در غرب به حق از خود میپرسند چه ضرورتی دارد که ما بخواهیم با زور نظامی ارزشهای خود را به آنجا صادر کنیم وقتی مردم کشورهای اسلامی خودشان این ارزشها را قبول ندارند؟ خلاصه در غرب این مخالفت افکار عمومی با ورود به جنگ عامل مهمی است که دولتها و پارلمانها نمیتوانند به آن بیتوجهی کنند وگرنه مردم در انتخابات به آنها رای نخواهند داد. هدف هر سیاستمداری هم پیش از هر چیز اینست که دوباره انتخاب شود و در قدرت باقی بماند. پیوستن به بیانیه کشورهای جی ۲۰ و نیز موضعگیری وزیران خارجه اتحادیه اروپا در مورد لزوم دادن «پاسخی قاطع» به رژیم سوریه را هم باید در چارچوب همین سیاست یک بام و دوهوا ارزیابی کرد. این دولتها از یکطرف نمیخواهند مستقیما وارد جنگ شوند و زیر فشار افکار عمومی خود قرار بگیرند و از طرف دیگر نمیخواهند از اتحاد با آمریکا چشمپوشی کنند و آن را تنها بگذارند. به همین دلیل به پشتیبانی «معنوی» از دولت اوباما بسنده میکنند تا دستکم از منظر مشروعیت حقوقی این ماجرا دست او بازتر شود.
کژدم گرامی،
پاسخحذفهمهی آن چیزهایی که شما نیستید، من هم نیستم و تازه کمی هم بیشتر نیستم! برای من حتا «سرزمین ماد» هم هیچ معنای مشخصی ندارد و صرفا خاطرهای تاریخی است که در واقعیتهای ایران امروز کوچکترین نقشی بازی نمیکند. درست مانند عظمت امپراتوری هخامنشی در ایران باستان که در واقعیت رقتبار امروزین ایرانیان شیعهی دوازده امامی هیچ تاثیری ندارد! افزون بر آن، من مانند شما حتا انقلابی هم نیستم که بخواهم امیدوار باشم. انقلابیون عموما از یک نوع خوشبینی تاریخی برخوردارند. ولی من آدم بدبینی هستم، از آن آدمهایی که بقول معروف همیشه نیمه خالی لیوان را میبینند (البته متاسفانه لیوانی که من امروز میبینم نه تنها کاملا خالیست، بلکه گرد و غبار هم بر آن نشسته است!). راستش من گرفتاریهای این منطقهی اسلامزده را فقط سیاسی نمیدانم که بخواهم به تغییرات سیاسی آن چشم امید بدوزم. مشکلات به باور من بسیار ژرفتر است چون مشکلاتی فرهنگی و تاریخی است. البته من همزمان آگاهم که با کمک اهرمهای سیاسی میتوان تغییرات فرهنگی را اندکی کندتر یا تندتر کرد. ولی این تغییرات در هر صورت اموری نیستند که جهشوار صورت بگیرند، بلکه بطئی و لاک پشتی صورت میگیرند و به زمان زیادی نیاز دارند. بهرغم آن من نمیتوانم نسبت به رویدادهای سیاسی بیتفاوت باشم. همچنین درک میکنم که دغدغهی اصلی شما ایران است و در آیینهی حوادث سوریه نیز مسائلی را دنبال میکنید که تصور میکنید در آیندهی ایران نقش خواهد داشت. از این منظر، تلاش شما را در برپایی این سایت ارج مینهم.
کژدم گرامی،
پاسخحذفالان متوجه شدم که برخی کامنتها لابلای یکدیگر آمدهاند و زنجیره استدلالها را گسستهاند. از جمله چند کامنت شما در میانه کامنتی از من قرار گرفته و دنباله بحث پایینتر آمده است. فکر میکنم بد نباشد آنها را مرتب کنید و هر کامنت چند قسمتی را دنبال هم بیاورید تا دوستانی که این بحثها را دنبال میکنند بتوانند زنجیرهی استدلالها را پیگیری کنند.
با سپاس
شهاب عزيز با درود.
پاسخحذفمن به سبب كارم كه بيشتر با رياضيات و بويژه با احتمالات سروكار دارد عادت كرده ام كه همه چيز را با ديدي رياضي بررسي كنم كه در آن جايي براي احساسات و اخلاق وجود ندارد و همه چيز بر اساس قوانين احتمالات و پارامترهاي رياضي قابل ارزيابي است.
تلاش همگي ما حل معادلات متعدديست كه تعداد مجهولها بيشتر از تعداد معادلات است و بالطبع نتيجه هر مجهولي تابعي از مجهولاتي ديگر و وابسته به متغيراتي تعريف نشده.
با عرض پوزش از اينكه سخنم را بدين طريق آغاز نمودم مقصود اصلي ام اينست كه سياست نيز به گونه اي شبيه به حل مسئله اي رياضي است با اين تفاوت كه دائما ضرايب و متغيرها در حال تغيير هستند به عبارتي قوانين احتمالات بيشتر در آن حاكم است.
اتاق فكرهاي كشورها نيز تحليل ها و رهنمودهايشان بر اساس همين احتمالات شكل ميگيرد و تامين منافع ملي در دراز مدت بعنوان جواب اصلي معادله مد نظر قرار ميگيرد.
من يك ايراني هستم و ايران و ايراني برايم مهم است و از آن مهمتر اينكه من يك ماد هستم و كردستان سوريه را نيز بخشي از سرزمين بزرگ ماد ميدانم كه همواره جزيي از ايران و شريك غم و شادي چه پارس و چه پارت بوده وليكن وقايع جاري در آن را ناشي از سلسله مسائل ديگري مي دانم كه بيشتر ناشي از صفت دهاتي-روشنفكري است كه كژدم به آن اشاره نمود و همچنين ناشي از قدرت پيوندهاي عشيرتي در جامعه كردستان كه سعي مي كنند آنرا با لعاب مدرنيته بپوشانند و اين خود نياز به بحث جداگانه اي دارد.
من نيز چون شما هيچ اميدي به آينده ندارم و در اين ليوان به قول شما جز گرد و غبار نمي بينم و هرچه سبك و سنگين مي كنم جز آينده اي تاريك براي اين مردم ناآگاه چيز بيشتري نمي يابم.
همه چيز در اين مملكت برعكس شده است. زنداني به دفاع از زندانبان نامه پراكني مي كند. تبعيدي به دفاع از نظامي مي نشيند كه از وطنش آواره اش نموده. كفتار امام شده و روباه وجيه المله. مبارزان به جاي دعوت مردم به ايستادگي صبر به آنها مي آموزند. چپ هايي كه آثار لنين برايشان جكم قرآن را داشت حال مدافع اسلام شده اند و اسلاميها سر به دامان كساني نهاده اند كه آنها را كمونيست و زنديق و كافر ميخواندند. و در اين ميان تضاد مردم با حكومت كشمكش بر سر پوشيدن ساپورت است و كسي نيست از اين دغل كاران بپرسد كه تمامي ثروت و دارايي ما را در اين مدت صرف توان اتمي و موشكي و ساخت سلاح و ريختن به چاه ويل سوريه و حماس و حزب الله و عراق و سودان و...و...و... و دائم براي دنيا شاخ و شونه كشيديد حال چه شده كه چنين زرد كرده ايد.
تمامي اين مسائل از ناآگاهي است و متاسفانه آگاهي چيزي نيست كه ظرف يك شب بتوان به ملتي تزريق كرد. اين ملت حتي از تاريخ خود نيز درسي نياموخته است.
بگذريم . اين وبلاگ غنيمتي است كه كژدم در اختيار ما نهاده كه بتوانيم در آن دغدغه هاي خود را بيان داريم و شايد كساني كه ميخوانند به مسائل به گونه اي ديگر نظر كنند.
من با نوميدي شاهد نابودي سرزميني هستم كه روزي از اتحاد ماد و پارس و پارت بوجود آمده بود و همانطور كه در هزار و چهارصد سال پيش توسط باديه نشينان نابود شد ميرود كه توسط شيعيان دوازده امامي به گونه اي نابود شود كه نه از تاك نشان ماند و نه از تاكستان.
م.ر گرامی
حذفآنچه که بیان کردید؛ اگر گوش شنوایی باشد؛ بسیار دردناک تر از «عدم وجود سازمانیافتگی» و «مبارزات سازمانیافته» است. مردم ایران و «باغالی قاتوق فکران ایران» که اینک به نام «روشنفکران و الیتها» این مردم به شمار میروند؛ هنوز در مرحلهٔ «پیشا-سازمانیافتگی» قرار دارند؛ تا آنزمان که بحثها به مرحلهٔ «شیوه های سازماندهی مبارزاتی» کشانده شود؛ این خمیر آب زیادی خواهد برد و شدت جریان و سرعت حوادث آنچنان زیاد است که مردم ایران فرصتی برای بیداری و دست و رو شستن و اندیشیدن به اینکه «حالا چه خاکی بر سرمان کنیم؟» نخواهند داشت. اکنون شاید آقایان «هجری» و «مهتدی» اخبار اتفاقات کردستان سوریه را میشنوند؛ فکر میکنند که «انشاءالله گربه است» و اساساً به فکرشان خطور هم نمیکند که در فرداها شاید یکی از کسانی باشند که فیلم بریدن سرشان و یا «روی آوردن به اسلام سلفی» آنها را در «یوتیوب» و یا وبسایتهای سلفی-جهادیها بگذارند و اگر این مطلب را بخوانند شاید بگویند که این کژدم یا احمق است و یا دیوانه شده و یا خیلی خیالپردازی میکند؛ اما من باز هم به این یاران و سایر مبارزان میگویم که اگر اکنون لم داده اند و قلیان میکشند و قصه های عمه کلثومشان را به صورت بیانیه های حزبی منتشر میسازند؛ همگی به خاطر وضعیت تعریف شده و چینش مهره های قدرت در شرایط کنونی است و اگر معادلهٔ قدرت در منطقه به هم بخورد تمامی پشتوانه هایی که موجبات «آسوده خیالی» و «تنبلی فکری» برا آنها فراهم ساخته است مانند یک جام بلورین هزاران تکه خواهد شد و برای «به خود آمدن» و «تعریف وضعیت موجود» و سپس اندیشیدن به تعریف موقعیت و جایگاه خود در شرایط احتمالی جدید و سپس تعیین مسیر حرکت و سازماندهی آن بسیار دیر خواهد بود.
من در اینجا باید به این عزیزان هم گوشزد و هم هشدار بدهم که آنهایی که در تهران بر اریکهٔ قدرت تکیه داده اند و تا چند ماه پیش فکر میکردند که «انشاءالله گربه است» اکنون به خود ریده اند و به باتلاق هزینه کردن تمامی توش و توان خود افتاده اند و شما میتوانید خود را در همان آینهٔ معادلات مورد بررسی قرار دهید. برای آنکس که خود را «انسان» میداند و بالاتر از آن خودش را «رهبر جنبش» میخواند؛ به چند شکست بزرگ نیاز دارد تا از خواب بیدار شود؟ و زمانی نیز که بیدار شود؛ ببیند که آفتاب در حال غروب است.
(ادامهٔ کامنت بالا)
حذفمن همچنان ایمان دارم که سرزمین ماد (کردستان) به عنوان بنیانگزاران اتحادیهٔ سرزمینهای ایران؛ هنوز هم آن پتانسیل را دارد که بار دیگر این نقش را بازی کند. اما این احزاب مبارز چه کردند؟
یادم هست که حزب دموکرات کردستان ایران و در آن زمان «کومه له شورشگر زحمتکشان کردستان ایران» هر دو به یک اندازه از «ایل منگور» وحشت داشتند و رهبران ایل منگور هم آنها را تهدید میکردند که اگر به باغچهٔ قدرت آنها وارد شوند آنها نیز به رژیم حاکم اسلامی (در آنزمان خمینی گجستک) کوچه خواهند داد (یعنی «جاش» خواهند شد)؛ اما چند سال پیش در یکی از منابع خبری کردی خواندم که معادلهٔ اقتصادی در کردستان چنان تغییر کرده است که افراد «ایل منگور» به مناطق دیگر کردستان کوچ میکنند و از طرف سایر مردم کردستان؛ مورد بی توجهی و با نوعی دافعهٔ سنگین روبرو میشوند. از نظر من این ماجرا از همان آغاز تا کوچ کردن مردم وابسته به ایل منگور هم یک تراژدی ملی و قومی است و از سوی دیگر میتواند زمینه های وحدت قومی را نیز فراهم سازد؛ اما در هر دو مورد پاسخ احزاب نامبرده ناشی از «تنبلی فکری» بوده است و به جای اندیشیدن به راهکارهایی که بتواند کردستان را از حالت «تفکر عشیره ای» بیرون آورند انجام ندادند و نبردهای دههٔ ۶۰ میان نیروهای حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کومه له نشان میدهد که پاسخها و عکس العملهای این دو حزب در رابطه با معادلات بسیار ناپخته و غیر سیاسی است. این دو حزب هنوز به مردم نمیگویند که چند تن از پیشمرگان و فرزندان مبارز سرزمین ماد را ابلهانه در درگیرهای دههٔ ۶۰ به کشتن داده اند و هنوز هم که هنوز است سکوت نموده اند؛ در حالی که از همین مسئله میتوانند برای پی ریزی ستونهای اتحاد قومی و ملی استفاده نمایند و در رابطه با اتحاد با سایر اقوام ایرانی نیز داستان به همین منوال است.(اگر اشتباه میکنم و یا دروغ میگویم؛ کسی به من گوشزد کند و مرا شرمنده سازد)
م.ر. گرامی،
پاسخحذفاینکه شما خود را "ماد" میدانید البته تصمیمی شخصی است و به کسی ارتباطی ندارد. ولی اینکه امروز کردستان سوریه را "بخشی از سرزمین بزرگ ماد" میدانید، صرفا میتواند آرزویی نوستالژیک باشد که با واقعیتهای امروز جهان و منطقه هیچگونه سازگاری ندارد و در بهترین حالت فقط میتواند احساسات ملیگرایانه شما را کمی نوازش کند و تسکین بخشد. طبعا چنین رویکردی با سخن شما مبنی بر اینکه خواهان کاربرد روشهای ریاضی در امور سیاسی هستید ـ چیزی که به باور من البته امکانپذیر نیست ـ تناقض دارد. تازه گیریم که کردها همان مادها هستند. خوب از این "مادهای امروزین" که نخبگانش را بقول کژدم و تایید شما، یک مشت "روشنفکر ـ دهاتی" تشکیل میدهد، اساسا چه کاری ساخته است؟ من البته به هیچ عنوان قصد توهین به احساس تعلق قومی شما را ندارم و اساسا تعلق قومی یا ملی یا مسلکی یا نژادی یا جنسیتی را نه بخودی خود فضیلتی برای یک شخص میدانم و نه رذیلتی برای او. در زمرهی کسانی هم نیستم که فینفسه به ایرانی بودن خودم "افتخار" کنم. دستکم ۱۴۰۰ سال است که ایرانی بودن هیچ افتخاری ندارد، بویژه با آن بلایی که ما ایرانیان بر سر کشور خود آوردهایم!اگر نظر مرا بخواهید، ما امروز ماد و پارت و پارس نداریم، بلکه در واحدی جغرافیایی به نام ایران، با ملتی مسلمان و شیعه (آن هم دوازده امامی!) سروکار داریم که هزار نوع عقبماندگی و درماندگی فرهنگی و تاریخی همراه با جهل و خرافات و تعصب گریبانش را گرفته و دارد در حاشیهی تمدنهای پیشرفته زندگی میکند بدون آنکه خود دارای آفرینش و بارآوری فرهنگی باشد و قطار تمدن بشری را یک میلیمتر به جلو براند. منتها این ملت ـ البته به مدد "روشنفکرانش" ـ هنوز فکر میکند چون زمانی ایختوویگو و هوخشتره و کورش و داریوش داشته، امروز هم همان است که آنان زمانی بودند و غافل است که در هر حملهای که توسط تازیان و ترکان و مغولان به این آب و خاک شده، این مردم در ازای رام کردن دشمنان وحشی و بیفرهنگ خود، بخشی از هویت اصلی خود را نیز از دست دادهاند و بطور روزافزون بیشتر شبیه مهاجمان شدهاند و نهایتا امروز از آنها آنچیزی باقی مانده که همه داریم میبینیم!
ببخشید اگر کمی صریح و بیپرده با شما سخن گفتم. با بقیهی سخنان شما در آنچه به نقد وضعیت اسفبار کنونی ما بازمیگردد، کاملا موافقم.
شهاب گرامی
حذف«ماد» بودن و ایرانی بودن یک تصمیم شخصی نیست و چیزی شبیه سفید و یا سیاهپوست بودن است. مسلمان و یا مسیحی و زرتشتی بودن میتواند یک تصمیم شخصی و یا حتی یک تصمیم غیر ارادی در بستر فرهنگ غالب و یا خانوادگی باشد. «ایرانی بودن» به تنهایی افتخاری ندارد زیرا یک مسئلهٔ وراثتی است. اما «کوروش» و «هوخشتره» و «فروهرتیش» شدن تمامی آنچه را که شایستهٔ کلمهٔ «افتخار» است با خود همراه دارد. «فروهرتیش» یعنی پایان دادن به حاکمیت ۶۰۰ سالهٔ امپراطوری کشتارگر و تکفیری «آشوریان». من ایمان دارم که در هزار توی روان شما نیز آن «نوستالژیا» وجود دارد و اینکه میخوانید و برای ایرانیان مینویسید؛ میوهٔ آن «نوستالژیا»ست و میوهٔ بسیار خوبی هم هست. آنچه که شما در رابطه با «بی افتخاری ایرانی بودن» نوشتید نه تنها درست است؛ بلکه از سوی دیگر تارخ دردناک «خود باختگی» و «شکست استراتژیک» ایرانیان را بیان میکند. «ماد»ها نیز ۱۴۰۰ سال است که به عنوان یکی از کشورهای اتحادیهٔ فدرال ایران بزرگ؛ نتایج دو شکست استراتژیک (حملهٔ تازیان عرب و تازیان مغول) را به دوش میکشند.
شهاب گرامی
در اینکه ایرانیان امروزی؛ دیگر آن ایرانیان نیستند و هویت خود را در شکستهای سنگین از دست داده اند شکی نیست. اما ساختن یک هویت ایرانی بر اساس فرهنگ نیاکانی نیز یک مسئلهٔ رویایی نیست؛ اما تلاش میخواهد؛ همان تلاشی که مادها ۶۰۰ سال تمام انجام دادند و میوه ای به نام «فروهرتیش» بوجود آورد.
حتی تصور اینکه ما باید به نظم نوین جهانی بپیوندیم نیز باید آمیخته با «وارد شدن با یک «هویت مشخص» را میطلبد و گرنه افتادن به مانند یک قطره در لیوان آبی که دیگران ساخته اند آمیخته شدن با نظم نوین نیست؛ بلکه محو شدن در درون استراتژیهای تعریف شدهٔ دیگران است.
تمامی انگیزهٔ من و انگیزهٔ نهانی شما در نوشتن برای ایرانیان؛ به نوعی برای بازسازی یک ملت است. تلاشی که جرقه های نخستین آنرا برخی از روشنفکران انقلاب مشروطیت زدند ولی تنها در حد جرقه بود. اکنون میتواند بسیار گسترده تر و بزرگتر باشد و زنان و مردان فرهیخته ای در درون این آتش پرورش یابند و «فروهرتیش» و «کوروش» شوند. من فکر میکنم که شما نیز یک انقلابی هستید؛ هرچند که میگویید نیستید.
کژدم گرامی،
پاسخحذفنه یونانیهای امروزین همان آتنیها و اسپارتهای کهن هستند و نه ایتالیاییهای امروز همان رومیهای امپراتوری بزرگ. امروز هم یونانیان و ایتالیاییهای واقعبین فقط نمینشینند و به کشورگشاییهای دوران باستان خود ببالند یا حسرت آن دوران را بخورند، بلکه دنبال چاره میگردند تا کشورهای خود را که از نظر اقتصادی در سطح اتحادیهی اروپا هر دو بیمار و ضعیف شدهاند از این مخمصه نجات دهند. چه فایده که یک یونانی از این موضوع حاد غافل شود که کشورش بدون وامهای اتحادیه اروپا قادر به ادامه حیات نیست و بجای آن دائم به تمدن آتنی ببالد؟
من ایرانی هستم و منکر علاقهی خودم به ایران نیستم و بقول شما اگر چنین علاقهای وجود نداشت، اصلا در اینجا نبودم که با شما و دیگر دوستان گفتوگو کنم و دنبال راه چاره بگردم. تلاش من به سهم اندک خودم متوجه اینست که ما ایرانیان سرانجام باید با هر دو پا استوار بر روی زمین واقعیت بایستیم و از رویاپردازی دست برداریم. کار بخش بزرگی از ایرانیان این شده که به تمدن ایران باستان ببالند، خود را در افتخارات نیاکان سهیم بدانند و از این میراث رایگان برای خود تاج افتخار درست کنند. ولی ما تنها زمانی میتوانستیم در افتخارات کهن خود شریک باشیم که راه بزرگان را ادامه میدادیم و نمیگذاشتیم کشورمان به این روز سیاه بیفتد! در واقع شما امروزه با هر ایرانیای صحبت کنید خود را یک میهنپرست دوآتشه میپندارد، ولی انگشتشماری یافت میشوند که از خود بپرسند اگر ما همه میهنپرست بودیم آیا واقعا اجازه میدادیم کشورمان الان در چنین جایگاه حقیری قرار گیرد و به چنین ورطهای بغلتد؟ به نظر من آلمانیها و ژاپنیها میهنپرست هستند که بر ویرانههای کشوری مغلوب و شکست خورده و تکه پاره شده در جنگ جهانی، دوباره در عرض چند دهه سرزمینهایی آزاد و آباد و پیشرفته ساختند و نه ما ایرانیان! همه ما پیش از آنکه ایرانی باشیم، فارس و آذری و بلوچ وکرد، یا شیعه و سنی و زرتشتی و بهایی، یا سلطنتطلب و مجاهد و فدایی و تودهای و در پایان حتا پرسپولیسی و استقلالی هستیم و شاید در آخر خط ایرانی! ما هنوز حتا ملت نشدهایم و صرفا قبایلی پراکندهایم!
(دنباله در کامنت بعدی)
(دنباله کامنت بالا)
پاسخحذفبحث دیگری که شما مطرح میکنید مربوط به هویت است و در واقع آنچه که این روزها خیلی باب میل "روشنفکران" ایرانی شده یعنی "بحران هویت". من معتقدم که "هویت" چیزی یکباره و لایتغیر نیست و میتوان و باید آن را هر بار از نو ساخت. ما الان به این دلیل احساس میکنیم دچار "بحران هویت" هستیم چون کیستی خود را در میان سه قطب "ایران باستان"، "ایران اسلامی" و ایران مدرن" جستجو میکنیم. و البته فرصتطلبانه در میان این سه قطب دائما نوسان میکنیم. یعنی همزمان میخواهیم هم فرزند بلاواسطهی کورش و داریوش باشیم و هم پیرو پیامبر تازی و رهرو امامان شیعی و هم یک ایرانی سوپر مدرن که غرب را از غربیها هم بهتر میشناسد و فرهنگ غربی را به خود غربیها درس میدهد و دائم با کمک حافظ و مولوی برای فرهنگ غربی شاخ و شانه میکشد! در واقع ما الان هم دارای "هویت" هستیم، ولی چون از هویت فعلیمان چندان راضی نیستیم و میبینیم اوضاعمان خیلی خراب است و چیزی در چنته نداریم، از "بحران هویت" دم میزنیم. به باور من، ما پیش از آنکه در پی دستیابی به "هویت" یا کیستی جدیدی باشیم، باید در فرهنگ خود بکاویم و با "ماهیت" یا چیستی خودمان آشنا شویم. مثلا باید ببینیم آیا امروز میتوانیم خودمان را با "فروهرتیش" تعیین هویت کنیم؟ یا آیا میتوانیم با افکار عرفانی و اسلامی به مصاف دنیای مدرن برویم و خود را با ملزومات آن وفق بدهیم؟ "چیستی" ما که واقعیت تاریخیشده ماست مهمتر است و به ما نشان میدهد که واقعا چه در چنتهی فرهنگی خود داریم که امروز به دردمان بخورد. هر وقت توشه فکری و فرهنگی خود را اندوختیم و خود را برای مصافهای جهانی مجهز یافتیم، آنوقت بطور خودکار توانستهایم "هویت" و کیستی تازهی خودمان را هم بسازیم.
شهاب عزیز با درود.
پاسخحذفماد بودن ما شاید بخشی از هویت گم شده ما یاشد که در زیز تل بی هویتی امروزین ما مدفون شده. شما نمونه بسیار خوبی را مثال آوردید و آن آلمان و ژاپن است. حتی امروزه نیز ژاپنی ها به اخلاق سامورایی با دیده کاملا احترام آمیزی نگاه می کنند و سعی می کنند که پرنسیپ های سامورایی را با زندگی مدرن امروزشان وفق دهند.
به هرحال مقصود من بازگشت به دوران ایران باستان نیست بلکه تسری اخلاق مادی و پرنسیپ هایی است که باعث گردید قومی کوپک و ضعیف با اتکا بر آنها بر بزرگترین و مخوفترین امپراتوریهای آن زمان تفوق یابند و سرنوشت خودشان را به دست گیرند.
من با شما کاملا موافقم که امروزه در ایران ما چیزی به نام هویت نداریم و بیشتر از آن اینکه نمی دانیم دنبال چه هستیم و چه هدفی برای زیستن داریم.
ما اکنون مخالف وضع کنونی هستیم و هویت فعلی را که به ما داده اند که هویتی در اصل عربیست اصلا قبول نداریم ولیکن جایگزینی برای آن نداریم و بالطبع همین وضعی میشود که می بینیم.