حال که همهٔ مسائلِ جهان و خاورمیانه را حلّ کرده ایم و همهٔ جانوران و گیاهان در صلح و صفا زندگی میکنند و حتّی هیچ گوسفندی لَب به «یونجه» نمی زَنَد و ماجرایِ «شاشیدنِ الله» به سرتاسرِ ایران نیز در حالِ اتمام است و گویا «مثانة الله» در حالِ خالی شدن است؛ میتوانیم اندکی به «پُشتی» تکیه داده و چند استکانی «عرق سگی» خورده و در دنیایِ «فرهنگستان» غوطه ور شده و «فرهنگ ببافیم».
آیا با «عرق سگی» و یا «ودکا»؛ «وضو» گرفته و آماده هستید؟ ... یا نَه؟
اگر هستید؟!!! ... بِزن بریم سیزده بِدَر... خونهٔ شوهر بچّهٔ بافتنی بَغَل...
یکی بود ... یکی نبود...
آنچه بود ...جانوری بود که همینطوری مانندِ تخته سنگ و یا یک تکّه «گُه» همینطوری ... و ... عِشقی رویِ زمین افتاد و با سرگیجه و گُه گیجه همه اش از خود میپرسید:
جانورِ اوّلیّ فهمید که این بلا فقط سرِ او نیامده و یک «گُه دیگه» هم شالاپّی از بالا افتاده ...
«میشه لطفاً حقوقِ بشر رو رعایت کنید و زیاد «زِرت و پِرت» نکنید و بِذارید بخوابیم؟».
«تو که یک نفری ....حقوقِ بشر دیگه چیه؟ .... حالا تو «بَشر» شدی و ما شدیم «ضدّ بشر»؟
«خیلی خوب ... ما دیگه خفه میشیم و حرف نمیزنیم ... امّا تو هَم قول بده که چُرت نمیزنی و حتماً میخوابی ... ولی نمی گوزی ... چُسیدن هم ممنوع»...
کارگردان گفت: ... هِی ... این دیگه چه جور سناریوئیه؟... تخته سنگ و گُه و خوابیدن و چُرت زدن و حقوق بشر و گوز و چُس؟
همان نفر اوّل که بعد فهمید آنچنان هم «اوّل نیست» و گاوهایی مانندِ او قبلاً از آسمان «شالاپّی» شده اند گفت:
تازه همه فهمیدند که یک «گُه ماتیک زن» هم اونجاست. امّا هرگز نفهمیدند که «اونجا»... «کجاست» و ماجرای «ماتیک» چیست؟
هیچیک از این جانوران؛ با موجودِ عجیب و غریب و وحشتناکی به نامِ «خدا = یهوه= الله» آشنایی نداشتند که میتواند با کشیدنِ یک «هو»؛ «صوفی بازی» در آورده و همه را به «پودر» و «سوسک» تبدیل کند و فکر میکردند که همه چیز همینجوری ... «تُخمی تُخمی» و «شالاپّی» است.
خلاصه اینکه ... تعدادشان زیاد شد.
بعضیهامیگویند که خواهر و مادرِ خودشان را گاییدند تا بچّه دار شوند ...
بعضیها هم میگویند که «الله» برایشان از بهشت «جنده های صیغه ایِ زینبی» فرستاد تا آن جانورِ «ماتیک زَن» اندکی استراحت کُنَد.
....
دوست دارم که بقیّهٔ داستان را شما بنویسید.
میبینم که کسی ادامهٔ این نوشته را ننوشت. ... خودم ادامه میدهم:
تاکنون ۲۱ نوع از این موجوداتِ «شالاپّی» کشف شده اند که احتمالاً تعداِ گونه هایِ انسانی باید بسیار بیشتر از اینها باشد. که بهترینشان از نظرِ کیفیّت و بهرهٔ هوشی را «هموساپین» مینامند.
هنوز هم که هنوز است مشخص نکرده اند که چرا عدّه ای چشم بادامی و کَم مو و عدّه ای سیاهپوست هستند. به هر در و دیواری کوبیده اند و تنوّع های اندامی را به هرچیزی ربطِ نامربوط داده اند؛ الّا به «آمیزشهای ژنتیک» گونه هایِ متفاوتِ انسانی.
هرچند که دانشمندان برخی تفاوتها را «ناچیز» می انگارند؛ امّا به خاطرِ مسائل نوینی که واردِ فرهنگِ کنونی شده اند (مانندِ نژاد پرستی)؛ دانشمندان نمیتوانند آزادنه سخن بگویند و باید سخنانِ خود را از «فلیترهایِ خاصّی» بگذرانند و در واقع «خود سانسوری» کنند. و گرنه اگر سخنی بگویند که خوشایندِ «فرهنگِ گلوبالیسم» نباشد.... حسابِ آن دانشمند با «کرام الکاتبین» است.
در این واویلاي فرهنگِ نوین که به نوعی فوتو کپیِ «عصرِ تاریک» است و تنها فرقش این است که «لبلسِ علم» پوشیده است... نمیتوان سخنی به زبان آورد که یک «احمقِ ژنتیک» از تو به دادگاههای معلوم الحال شکایت نکُند.
نمونهٔ رفتارِ این فرهنگِ نوین با جسدِ «اوباش بن لادن» دیدید و یا شنیدید. جسدِ کثیفِ او را «غُسل» دادند و برایش «نمازِ میّت» خواندند و سپس به اقیانوس پرتاب نمودند.
در شرایطِ کنونی؛ جامعهٔ انسانی در حالِ تکرارِ تجربهٔ «کلیسایِ رُم» و یا «اسلام» و یا «یهودیّت» است. تنها فرقی که دارد این است که: «پاپ» و «مفتی» و «خاخام»؛ جایشان را به روسپی زادگانِ ایدئولوژیکِ دیگری سپرده اند که ظاهراً «غیر مذهبی» هستند.
این «روسپی زادگانِ نوین»... هیچ کدامشان «دانشمند» نیستند؛ بلکه کارمندانِ «حقوقی» و «سیاسی» برای «قدرتِ در حالِ انبساط» هستند؛ بادمجان دور بشقاب می چینند و ارزشی بیشتر از «حزبلبلیها» و فوتوکپیهایِ مشابهِ آنها در سایر «سیستمهایِ باورمندانه» ندارند.
حال برگردیم به ادامهٔ نوشتار ...
آیا آمادگی دارید که بقیّهٔ داستان را بنویسید؟
یا اینکه ترجیح میدهید تا «کونِ کژدم» پاره شَوَد؟
چند ساعت وقت دارید تا ادامه دهید.
بهتر است خودم ادامه بدهم.
در آثارِ نقاشیها بر رویِ دیوارهای غارها؛ که قدمت برخی از آنها به ۴۰ تا ۶۰ هزار سال پیش میرسد؛ بسیاری از این طرحها و نقّاشی ها در حدّ کودکانِ «کودکستانی» و «دورهٔ تحصیلِ ابتدایی» هستند. امّا برخی از این نقّاشیها؛ با آثارِ نقاشانِ سده های اخیر همسنگ هستند. طرحهایی از گوزنها و پرندگان و گربه سانان و اسبها وجود دارند که از نطرِ کیفیتِ «آناتومیک» حیرت آور هستند. گویی که اثری از میکل آنژ و یا لئوناردو داوینچی باشند. امّا متأسفانه در هیچیک از این آثارحیرت آور؛ هیچکش «چهرهٔ انسانِ آن دوره» را به تصویر نکشیده است و این امر نیز به خودی خود حیرت آور است.
شاید برخیها «نقّاشی کردن» را یک امرِ «ذوقی» بدانند . امّا در «آیینِ شمنی»؛ «نقّاشی» یعنی داشتنِ تصویری ذهنی و برقرار کردنِ ارتباط میانِ «ذهن» و «دستها» (ابزار)؛برایِ باز آفرینیِ «تصوّر = رؤیا» در «سطحِ ۲ بُعدی» و یا مجسّمه سازی در هندسهٔ فضایی (۳ بُعدی) است.
«رؤیا بینی= تصوّر=Imagination & imaginary world» آن چیزی است که «آیینِ شمنی» بر آن استوار است.
زمانی که خیلی جوان بودم؛ همیشه در حیرت بودم که چگونه شد که دنیایِ زیبایِ «آیینِ شمنی» به چهرهٔ کریه و زشتی که به آیینِ «Paganism» مشهور است تبدیل شد؟
بعدها این مشکلِ ذهنی با این جمله حلّ شد:
«شمن؛ ... شمن به دنیا می آید و با تمرین و آموزش نمیتوان شمن شد». مسئلهٔ بعدی این است که تعدادِ «شمنها» چقدر بود و چقدر است؟ ...پاسخ را میتوان به سادگی در تعدادِ «میکل آنژ»ها و «لئوناردو داوینچی»ها و «انشتین»ها به سادگی دریافت.
لذا چه کسانی خود را به جایِ «شمن ها» جا زدند؟
پاسخ این است: «شارلاتانها»؛ «Faker»ها.
آنهایی که «Paganism» را تولید کردند؛... نه «شمنها» بلکه «شارلاتانها» بودند.
در آیینِ شمنی؛ هیچگونه «بارگاه» و «معبدی» وجود ندارد..... در آیینِ شمنی؛ «گوزن» به همان صورتی نقّاشی میشود که به صورتی واقعی و طبیعی وجود دارد. امّا در دنیایِ «شارلاتانها»... «گوزن» تبدیل به «خدا» شده و گلّه ها به پیروی از «ردّ پایِ گوزن» و پیمودنِ آن رهنمون میشوند.
در حالی که «شمن ها»؛ تنها کاری که کردند؛ شناختِ «رفتارِ طبیعیِ گوزنها» بود و «گلّه های گونهٔ انسانی» را بر همین اساس به سویِ «شکارِ گوزن» رهنمون شدند. ... کاری بسیار حرفه ای و علمی که اعتمادِ «گلّه های انسان گونه»ها را به دنبال داشت.
اگر تعدادِ «شمن»ها کمتر از یک در دهها هزار است؛ ... امّا تعدادِ «شارلاتانها» تقریباً ۲۰٪ جمعیّتِ گونهٔ انسانی (همو ساپین ها) است.
اینگونه بود و اینگونه هست که «شمن» به «خرافه گو» و «شارلاتان» به «حقیقت گو» تبدیل شد.
براستی ... از چه زمانِ منطقی؛ تصویرگری از چهرهٔ «انسان» در آنچه که «آثارِ باستانی» نامیده میشوند؛ آغاز شد؟
در حالی که «چهرهٔ انسان» در هیچ یک از آثارِ متعلّق به ۴۰ تا ۶۰ هزار سالِ پیش؛ به تصویر کشیده نشده است!!!
آیا میخواهید ادامه دهید؟
زمانِ زیادی داشتید... امّا ادامه ندادید.
چرا ادامه ندادید؟ ایا ورودِ «حشد الشّعبی»به ایران و ورودِ سپاه پاچاهارداران به «لیستِ سیاه» و اخبارِ «بارندگیهایِ بنگلادشی» و «ویرانیهایِ بنگلادشی»؛ ذهنهایِ مبارکتان را مشغول کرد؟
گیرم که مشغول کرد ...
آیا راه حلّ هایی برای «برون رفت» پیشنهاد کردید؟
یا اینکه «بارندگی» و «سیل» و « حشد الشّعبی» .... فقط برایِ «جلق زدن» خوب هستند؟
یک روزِ دیگر مهلت دارید تا «کونِ مبارک و احمقتان را تکان دهید» ...
آیینِ «Paganism» را باید نخستین آیینِ «آفریدن و تولیدِ خدایان» دانست. این آیین یک محصولِ «جهانی» است و به قوم و قبیلهٔ خاصّی تعلّق ندارد. با آفریده شدنِ «خدایان» به دستِ «شارلاتانها»؛ آن شارلاتانها که «جادوگرانِ قبیله» و یا «خدمتگذارانِ خدایان» و یا «کاهنین» نامیده میشدند؛ «معابد» نیز آفریدهٔ همین شارلاتانها بود و خود را به عنوانِ «رابطین با خدایان» به احمقها معرّفی کردند.
شاید فکر میکنید که این «احمقها» آن «خدایان» را «پرستش» میکردند و میخواستند که در «وجودِ خدایِ خود»؛ «جذب و حلّ» شوند.
امّا به هیچ وجه «پرستش» وجود نداشت. همین اکنون نیز «پرستش» وجود ندارد و تنها کاری که همیشه انجام میگرفت انجامِ قربانیها و هدیه ها برای «خشنود سازیِ خدایان» برای «رفعِ مشکلات» توسط خدایان بود. لذا راهِ Paganism همچنان ادامه دارد و با اینکه آن خدایان توسّط شارلاتانهایی دیگر در یک سبد ریخته شده و ظاهراً به «یکتا پرستی» تغییرِ شکل یافته است؛ امّا همهٔ کسانی که خود را «خدا پرست» مینامند؛ هرگز «خدایِ یگانهٔ خود» را پرستش نمیکنند. بلکه با اشکالِ تغییر یافتهٔ «وِردها»؛ تنها و تنها برای «خشنود سازیِ خدایِ یگانهٔ شان» تلاش میکنند تا مشکلاتشان را رفع کُند و یا آنها را در جهانِ پس از مرگ به «عقوبت» دچار نکند.
برایِ اینکه فرقِ میانِ «ستایش» و «پرستش» را توضیح داده باشم. بهترین مثال برایِ درکِ «پرستش» (نجواهایِ عاشقانه با خدا)؛ همان داستانِ «موسی و شبان» در آثارِ «ملّای رومی» است.
اگر مزامیرِ «داوود» را بخوانید؛ همه اش «ستایش» است و دلیلِ این ستایش نیز «بخشوده شدن» است.
داستانِ «موسی و شبان» و «مزامیرِ داوود»؛ «موسی» را تا حدّ یک «احمق» پایین می آورد که «دَرکی کلامی» از «یهوه» دارد.... موجودی که «دست و پا» ندارد. امّا «شبان» درکِ دیگری از «خدا» دارد و خود را «خادمِ خدا» برای برآورده شدنِ آرزوهایش نمیداند. بلکه یک «عاشق» است.
امّا موسی یک «خادِمِ احمق» است. «داوود» نه تنها یک «احمق» است؛ بلکه حتّی «خادم» نیز نیست؛ بلکه یک «خائن» است که میخواهد با «ستایشها» (مزامیر)؛ خدا را به بخششِ خیانتِ خود وادار کند.
«محمّد» نیز همین دیگاهِ احمقانه را نسبت به خدا دارد. «سورهٔ حمد» که گفته میشود یک «سورهٔ عمیقاً عرفانی» است؛ چیزی شبیهِ مزامیرِ داوود است و تمامیِ «مجیزگویی از الله» فقط برای «رفعِ و فرار از عقوبت» و بدست آوردنِ «نعمت» است.
یک مسلمان و یا یک یهودی؛ هرگز «خدا» را مانندِ آن «چوپان» پرستش نمیکنند. «عشق» و «علاقه» در کار نیست. بلکه «ستایش» برایِ برآورده شدنِ «خواسته ها» است. در واقع نوعی «معامله و بِده و بِستان» است. به همین دلیل بود که در برخی نوشته هایِ پیشین گفته ام:
«اگر به دنبالِ مؤمنین میگردید؟!! .... آنها را در میانِ گناهکاران بجویید..... بزرگترین گناهکاران ... بهترین مؤمنین هستند».
آنچه در آیینِ یهود نمونه ای خیره کننده میباشد؛ ماجرایِ «ابراهیم» است که پدرِ آیین یهود است. ابراهیم نیز گویا «فرزندِ کاهنِ بُتخانه» (چیزی شبیهِ کلید دارِ کعبه) بوده ولی به «تک خدایی» گرایش داشته و برخلافِ آیینِ Paganism که به خدایان به عنوانِ «صاحبانِ قدرت» مینگریستند؛ خدایِ نادیدنی را به مقامِ «آفریدگاری» میرساند و یکی از مهمترین کارهایی که انجام داد؛ پایان بخشیدن به «قربانی کردنِ انسان» و بویژه «فرزندان» بود که در تمامی آیینهای Paganism به عنوانِ «بالاترین درجهٔ ایمان» به خدایان شمرده می شد و ابراهیم با اینکه قربانی کردنِ کودکان را به قربانی کردنِ حیوانات تغییر داد؛ امّا «بالاترین درجهٔ ایمان» را نیز به زیرِ سوال بُرد. امّا با تمامیِ این اوصاف؛ بسیاری از رسمهایِ آیین Paganism را
نگاهداشت و پس از اسکان یافتنِ قومِ بنی اسرائیل در سرزمینِ «شیر و عسل» شاهد وجود تقسیم کار میانِ «اسباط ۱۲ گانه» هستیم و شغلِ شریفِ یکی از این اسباط «جمع آوریِ نذورات» و ترتیب دادنِ «مراسم قربانی کردنِ حیوانات» میباشد. «یک کاسه کردَنِ خدایان» و دادنِ همهٔ قدرتهای آنان به «یهوه» و حتّی ارتقاء یهوه به مقامِ «آفریدگاری» هیچ تغییری در «بنیادِ Paganistic آیینِ یهود» بوجود نیاورد.
این آفریدگار آنقدر احمق است که از وجودِ گونه هایِ انسانی دیگر و وجودِ قارّه های دیگر خبر ندارد و زمین و آسمان و کائنات را در ۶ روز آفریده ... امّا نمیداند که چه چیزهایی آفریده است؟! حتّی نمیداند که «تئوری بیگ بنگ» چیست و آنچه که کائنات مینامیم؛ اندکی کمتر از ۱۴ میلیار سالِ نوری عُمر دارد. اگر «یهوه» و فوتوکپی عَربیِ آن «الله»؛ آفریدگار بودند؛ حتماً باید تورات و قرآن؛ هزاران سال پیشتر از این؛ از عصرِ یخبندان و دایناسورها و ماموتها و «بیگ بنگ» خبر میدادند.
لذا نسلِ جدیدِ شارلاتانها که خود را «روشنفکرانِ دینی» مینامند باید به جایِ «سفید شویی» و تولیدِ «تفسیرهای نوین» برای تولیدِ «محیطِ زیستِ جدید برای جذامِ فکری Paganistic »؛ با مردم رو راست باشند.
اگر آنها رو راست نیستند؛ این وظیفهٔ شماست که با خودتان روراست باشید و خود را از این تارِ عنکبوتی برهانید.
زیرا تا «الاغ» وجود دارد؛ «الاغ سواران» بسیارانند.